جدول جو
جدول جو

معنی دستاهیج - جستجوی لغت در جدول جو

دستاهیج
(دَ)
این کلمه درذیل تجارب الامم (چ مصر ص 205) ، در شرح رؤیای القادر باﷲ از قول او آمده است که ’فرأیت دستاهیج قنطره عظیمه’ و محشی آن کتاب نوشته که به معنی درابزین (یعنی دارآفزین) است به معنی نرده. دکتر فیاض در تعلیقات تاریخ بیهقی (ص 699) می نویسد: ’ممکن است این کلمه معرب دستاویز باشد به معنی دستگیره، سرپناه، یا طارمی کنارپل. ’ دستاهیخ نیز ممکن است. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستاویز
تصویر دستاویز
وسیله، بهانه، هر چیزی که آن را وسیله و آلت دست قرار بدهند، دست پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
انواع مختلفه از سیر و رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ هی ی)
کلان سرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بزرگ سرین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گویا جامه ای بوده که از وی دستار می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که از در دستار و برای ترتیب دادن دستار و عمامه باشد: از وی (از بم کرمان) کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم)، که دستار بر سر بندد و دارد. دارای دستار. نظیر عمامه ای و کلاهی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
منسوب به دستاق در معنی زندان. زندانی. حبسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوتا. خمیده. چنبری. دوتو. دوتایی. گوژ. کج. دوتاه.
- دوتاهی کردن قد، خم دادن آن. خم کردن قد احترام بزرگی را:
دانش نبود آنکه پیش شاهان
یکباره قدت را کنی دوتاهی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ)
معرب دستی. ظرفی است که با دست جابجا شود. (از اقرب الموارد). آوندی است که آنرا به دست توان برداشت. (منتهی الارب). و رجوع به دستی شود، دسته و قبضه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دستگاه.
- لغت دستگاهی، یا لغت نامۀدستگاهی، لغت نامه که آنرا به اجناس ترتیب کنند نه به ترتیب حروف. لغت نامه که کلمات مربوط به چیزهای متناسب با یکدیگر را گروه گروه در آن گرد کرده باشند نه بر حروف تهجی، مانند لغت نامۀ السامی فی الاسامی میدانی و مقدمه الادب زمخشری وکتاب العالم ابن السید اندلسی (احمد بن ابان). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: دست + اس + ین، منسوب به دستاس. آنچه با دست آس کنند و خرد و ریز نمایند مانند آرد.
- نان دستاسین، نان که آرد آن با آسیای دستی تهیه شود:
در غریبی نان دستاسین و دوغ
به که در دوزخ زقوم و خون و ریم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ)
دست آهنگ. دست افزاری است کاشتکاران و مزارعان را. (آنندراج). ابزار کشتکاری. (ناظم الاطباء) ، جارّه. (السامی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستیج
تصویر دستیج
پارسی تازی گشته دستی آوند دستی آوندی که به دست توان برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاویز
تصویر دستاویز
وسیله، بهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاسین
تصویر دستاسین
((دَ سْ))
آردی که با آس دستی درست شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستاویز
تصویر دستاویز
بهانه، وسیله
فرهنگ واژه فارسی سره
آخوند، شیخ، معمم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهانه، توسل، حربه، عذر، گزک، مستمسک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مدرک، سند
دیکشنری اردو به فارسی