جدول جو
جدول جو

معنی دستانه - جستجوی لغت در جدول جو

دستانه
(دَ نَ / نِ)
دست برنجن. النگو. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، موزۀ دست. (آنندراج). دستکش. (ناظم الاطباء). چیزی است از پوست یا پشم که بجهت دفع اذیت سرما به دست پوشند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). قولچاق، چیزی است از پارچه که خبازان در وقت نان پختن پوشند. پارچه ای است که نانوایان در وقت نان پختن به دست کشند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، تازیانه، افزار کشتکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستانه
تصویر مستانه
(دخترانه)
خوشحال، مانند مست، مستی آور، سرخوش و شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
از روی دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستانه
تصویر آستانه
حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی مثلاً آستانۀ شنوایی، قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره، نقطۀ آغاز یک عمل مثلاً در آستانۀ ازدواج، آستان، کنایه از زن، همسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
با خوشحالی مانند مستان، مست کننده، کنایه از با حالت مستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
دسته
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، ایّاره، برنجن، دست برنجن، ورنجن، سوار، دستیاره، آورنجن، اورنجن، یارج، یاره برای مثال تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینۀ حوران شوم (نظامی۱ - ۴۵)،
دستکش، پوشاک دست،
امضا، حکم، دست خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستبانه
تصویر دستبانه
دستوان، دستبند، دستکش، قطعۀ آهن به اندازۀ ساعد که در قدیم هنگام جنگ به دست می بستند، ساعدبند، مسند و صدر مجلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
از روی دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که حرکات و سکنات آن بطورمستان باشد چون لغزش مستانه و رفتار مستانه و گریه مستانه
فرهنگ لغت هوشیار
دستبند دست برنجن، ساعد بند آهنین که در روز جنگ به دست میکردند قولچاق، صدر مجلس مسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستانه
تصویر آستانه
آستان، حضرت، جناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیانه
تصویر دستیانه
دستبند دست برنجن
فرهنگ لغت هوشیار
دستبند دست برنجن، دسته کارد شمشیر طنبود عود و غیره، مکتوبی که بدست خود نویسد دستخط، فرمان پادشاه توقیع حکم، امضا، آنچه که در پایان کتاب الحاق کنند مانند نام خود تاریخ اتمام و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
دستوانه سوار، دستکش چرمین که بازداران بدست کنند تا از آسیب چنگال باز مصون مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستخانه
تصویر دستخانه
نشیمن و خوابگاه و طویله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
((مَ نِ))
مانند مستان، همچون مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستوانه
تصویر دستوانه
((~. نِ))
دستبند، ساعدبند آهنین که در روز جنگ در دست می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آستانه
تصویر آستانه
((نِ))
آستان، چوب زیرین چارچوب (در)، مقدمه، وسیله، بارگاه شاهان، ستانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانه
تصویر استانه
((اَ نِ))
جای خواب و آرام، آرامگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
((دَ نِ))
دستبند، فرمان پادشاه، امضاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
امضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آستانه
تصویر آستانه
ساحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
Friendly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
amical
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
amichevole
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
ramah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
vriendelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
amistoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
przyjazny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
amigável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
友好的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
дружелюбний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
freundlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
дружелюбный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
मित्रवत
دیکشنری فارسی به هندی