بندی و محبوس. (آنندراج). محبوس. در قید. در زنجیر. (ناظم الاطباء) : شدم دستاق ترک روز و شب در خانه زینی تبسم حقۀ لعلی تغافل عشوه آئینی. فطرت (از آنندراج). ز هیبت تو نموده ست دست و پا را گم بدان طریق که در زیر تیغ کین دستاق. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - دستاق ساختن، بندی و اسیر کردن. محبوس کردن. زندانی کردن: ای داور دادگر حدیثی گویم که کنی هزار تحسین دیروز که ساختند دستاق ما را در سلک آن ملاعین شطرنج من اوفتاد بی مرد من مانده پیاده و نه فرزین. باقر کاشی (از آنندراج). ، توسعاً، زندان. محبس
بندی و محبوس. (آنندراج). محبوس. در قید. در زنجیر. (ناظم الاطباء) : شدم دستاق ترک روز و شب در خانه زینی تبسم حقۀ لعلی تغافل عشوه آئینی. فطرت (از آنندراج). ز هیبت تو نموده ست دست و پا را گم بدان طریق که در زیر تیغ کین دستاق. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - دستاق ساختن، بندی و اسیر کردن. محبوس کردن. زندانی کردن: ای داور دادگر حدیثی گویم که کنی هزار تحسین دیروز که ساختند دستاق ما را در سلک آن ملاعین شطرنج من اوفتاد بی مرد من مانده پیاده و نه فرزین. باقر کاشی (از آنندراج). ، توسعاً، زندان. محبس
گویا جامه ای بوده که از وی دستار می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که از در دستار و برای ترتیب دادن دستار و عمامه باشد: از وی (از بم کرمان) کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم)، که دستار بر سر بندد و دارد. دارای دستار. نظیر عمامه ای و کلاهی
گویا جامه ای بوده که از وی دستار می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که از در دستار و برای ترتیب دادن دستار و عمامه باشد: از وی (از بم کرمان) کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم)، که دستار بر سر بندد و دارد. دارای دستار. نظیر عمامه ای و کلاهی