جدول جو
جدول جو

معنی دستارمی - جستجوی لغت در جدول جو

دستارمی
(دَ رَ)
دست دارمی. نوعی تملک. رجوع به دست دارمی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستمردی
تصویر دستمردی
یاری، کمک، مددکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
کمک، امداد، معاونت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستارچه
تصویر دستارچه
دستار کوچک، دستمال، حوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند،
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، درستاران، بغیاز، برمغاز، میلاویه، فغیاز برای مثال بستی قصب اندر سر ای دوست به مشتی زر / سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران (عسجدی - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
گویا جامه ای بوده که از وی دستار می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که از در دستار و برای ترتیب دادن دستار و عمامه باشد: از وی (از بم کرمان) کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم)، که دستار بر سر بندد و دارد. دارای دستار. نظیر عمامه ای و کلاهی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستارچه
تصویر دستارچه
دستار کوچک دستمال، عمامه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
مزدی که پیش از کار کردن بمزدور دهند، شاگردانه، مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کمی
تصویر دست کمی
کمی نقصان:) دست کمی از فلان ندارد (از او عقب نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
مددکاری، حمایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمردی
تصویر دستمردی
یاری و مددکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگرای
تصویر دستگرای
مغلوب زتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
با دست کار کردن، صنعت یدی، دست بردن در چیزی تصرف کردن، مرمت
فرهنگ لغت هوشیار
عمل درمانی بوسیله ایجاد حرارت در بافتهای برق بر سطح بدن که جریان خون را در محل مورد نظر تسریع و این امر عمل جذب و ترمیم را در آن ناحیه تسهیل میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستاری
تصویر دوستاری
یاری رفاقت دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگرای
تصویر دستگرای
((دَ گِ))
مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
((دَ))
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور دهند، شاگردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستارچه
تصویر دستارچه
((دَ چِ))
دستار یا عمامه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستواری
تصویر دستواری
اقتدار
فرهنگ واژه فارسی سره
آخوند، شیخ، معمم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
Manipulation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
हेराफेरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
การจัดการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
操作
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipolazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
маніпуляція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
Manipulation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
манипуляция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
מניפולציה
دیکشنری فارسی به عبری