یکی از شاخه های بزرگ نژاد سفید، شامل عرب، آشوری، اکدی (بابلی قدیم)، عبری، سریانی، آرامی و کنعانی قدیم، شاخه ای از خانوادۀ زبان های حامی - سامی عالی، بلند، بلندپایه، بلند مرتبه
یکی از شاخه های بزرگ نژاد سفید، شامل عرب، آشوری، اکدی (بابلی قدیم)، عبری، سُریانی، آرامی و کنعانی قدیم، شاخه ای از خانوادۀ زبان های حامی - سامی عالی، بلند، بلندپایه، بلند مرتبه
سرپوش شیشه و مانند آن. (منتهی الارب). ’سداد’ و آنچه در بطری و مانند آن را بوسیلۀ آن بندند. (ازاقرب الموارد). سر شیشه و جز آن، آنچه بدان گوش و جراحت را استوار بندند. (منتهی الارب)
سرپوش شیشه و مانند آن. (منتهی الارب). ’سداد’ و آنچه در بطری و مانند آن را بوسیلۀ آن بندند. (ازاقرب الموارد). سر شیشه و جز آن، آنچه بدان گوش و جراحت را استوار بندند. (منتهی الارب)
اسمش لطف علی بیک صاحب طبع بود بغیر این رباعی شعر قابلی از او بنظر نرسید: کامست مرا گر فلک پست دهد دردستش از این هر دو یکی هست دهد یا همت من کند چو دستم کوتاه یا آنکه بقدر همتم دست دهد، (آتشکده آذر چ شهیدی ص 150) اسمش سام میرزا خلف صدق شاه اسماعیل صفوی است، تذکره ای مسمی بتحفه السامی بر اشعار معاصرین خود نوشته، رجوع به سام میرزا و رجوع به صفویه و رجوع به آتشکدۀ آذر شود
اسمش لطف علی بیک صاحب طبع بود بغیر این رباعی شعر قابلی از او بنظر نرسید: کامست مرا گر فلک پست دهد دردستش از این هر دو یکی هست دهد یا همت من کند چو دستم کوتاه یا آنکه بقدر همتم دست دهد، (آتشکده آذر چ شهیدی ص 150) اسمش سام میرزا خلف صدق شاه اسماعیل صفوی است، تذکره ای مسمی بتحفه السامی بر اشعار معاصرین خود نوشته، رجوع به سام میرزا و رجوع به صفویه و رجوع به آتشکدۀ آذر شود
قومی است منسوب به سام بن نوح، نژاد سامی عبارت از آشوری و عربی و آکدی (بابلی قدیم)، عبری، سریانی، آرامی و کنعانی قدیم و غیره است و منظور از زبانهای سامی مراد زبان اقوام نامبرده است، (یادداشت بخط مؤلف) منسوب است به سامه بن لوی بن غالبه الناحی ساموی، (الانساب سمعانی)
قومی است منسوب به سام بن نوح، نژاد سامی عبارت از آشوری و عربی و آکدی (بابلی قدیم)، عبری، سریانی، آرامی و کنعانی قدیم و غیره است و منظور از زبانهای سامی مراد زبان اقوام نامبرده است، (یادداشت بخط مؤلف) منسوب است به سامه بن لوی بن غالبه الناحی ساموی، (الانساب سمعانی)
بلند، (آنندراج) (منتهی الارب)، صاحب سموّ: اگر رأی سامی ... از او درگذرد که برای خداوند بازنموده ام، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342)، جستن راه خدمت سامیش جز بوجه ثنا خطا باشد، مسعودسعد، گرچه دورم ز مجلس سامیت من از این بخت و دولت توسن، مسعودسعد، از قافلۀ زایر آن درگه سامیش کعبه است که مأوای مناجات و دعا شد، مسعودسعد، ، فحل سام، گشن سربرداشته، ج، سوامی، (ناظم الاطباء)، برآینده جهت شکار، ج، سماه، یقول: رجل سام و قوم سماه، یعنی قومی که برای شکار برآمده باشد، (ناظم الاطباء)
بلند، (آنندراج) (منتهی الارب)، صاحب سموّ: اگر رأی سامی ... از او درگذرد که برای خداوند بازنموده ام، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342)، جستن راه خدمت سامیش جز بوجه ثنا خطا باشد، مسعودسعد، گرچه دورم ز مجلس سامیت من از این بخت و دولت توسن، مسعودسعد، از قافلۀ زایر آن درگه سامیش کعبه است که مأوای مناجات و دعا شد، مسعودسعد، ، فحل سام، گشن سربرداشته، ج، سوامی، (ناظم الاطباء)، برآینده جهت شکار، ج، سماه، یقول: رجل سام و قوم سماه، یعنی قومی که برای شکار برآمده باشد، (ناظم الاطباء)
اسمش قلی است در آن بلده (یزد بسرتراشی میگذرانیده. این قطعه از اوست: شنیدم که دوشینه در بزم غیر می ناب از جام زر خورده ای ندانم در آن بزم پرشور و شر دوپیمانه یا بیشتر خورده ای بهر حال در شهر آوازه است که جز باده چیز دگر خورده ای. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 267) مولانا دامی استرآبادی است و قصیدۀ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع از اوست: آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست، (مجالس النفائس ص 260)
اسمش قلی است در آن بلده (یزد بسرتراشی میگذرانیده. این قطعه از اوست: شنیدم که دوشینه در بزم غیر می ناب از جام زر خورده ای ندانم در آن بزم پرشور و شر دوپیمانه یا بیشتر خورده ای بهر حال در شهر آوازه است که جز باده چیز دگر خورده ای. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 267) مولانا دامی استرآبادی است و قصیدۀ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع از اوست: آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست، (مجالس النفائس ص 260)
عمل رسّام. رسم کردن. ترسیم. نقاشی. صورتگری. پیکرنگاری. صورت نگاری: اوستادی به شغل رسامی در مساحت مهندسی نامی. نظامی. روزی از بهر شغل رسامی بهره مند از لقای بهرامی. نظامی. ز نقاشی به مانی مژده داده به رسامی در اقلیدس گشاده. نظامی
عمل رَسّام. رسم کردن. ترسیم. نقاشی. صورتگری. پیکرنگاری. صورت نگاری: اوستادی به شغل رسامی در مساحت مهندسی نامی. نظامی. روزی از بهر شغل رسامی بهره مند از لقای بهرامی. نظامی. ز نقاشی به مانی مژده داده به رسامی در اقلیدس گشاده. نظامی
جمع واژۀ اسماء. جج اسم. (غیاث اللغات). نامها: حاضران گفتند تفصیل اسامی ایشان بازگوی. (کلیله و دمنه). اسامی ساکنان کوی او دریک ورق دیدم در آن دیباچۀ دولت حدیث ما نمیگنجد. امیرحسن دهلوی
جَمعِ واژۀ اسماء. جج ِ اسم. (غیاث اللغات). نامها: حاضران گفتند تفصیل اسامی ایشان بازگوی. (کلیله و دمنه). اسامی ساکنان کوی او دریک ورق دیدم در آن دیباچۀ دولت حدیث ما نمیگنجد. امیرحسن دهلوی
طبسی. محمد بن احمد بسامی. محدث است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس آرد: در نسخ چنین است و صحیح بنابرنوشتۀ صاحب التفسیر و دیگران، ابومحمد احمد بن محمد بن حسین طبسی بسامی محدث بود. و اسماعیل بن ابی صالح مؤذن از وی روایت کرد. گویا نسبت وی به جدش بسام است. (از تاج العروس). و رجوع به ریحانه الادب ج 1 شود بشامی. بسبامی. بنا بنوشتۀ بروجردی در اصطلاحات رجالی بی اینکه اسم او را مذکور دارد از وکلای حضرت قائم (ع) بوده است. (از ریحانه الادب)
طبسی. محمد بن احمد بسامی. محدث است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس آرد: در نسخ چنین است و صحیح بنابرنوشتۀ صاحب التفسیر و دیگران، ابومحمد احمد بن محمد بن حسین طبسی بسامی محدث بود. و اسماعیل بن ابی صالح مؤذن از وی روایت کرد. گویا نسبت وی به جدش بسام است. (از تاج العروس). و رجوع به ریحانه الادب ج 1 شود بشامی. بسبامی. بنا بنوشتۀ بروجردی در اصطلاحات رجالی بی اینکه اسم او را مذکور دارد از وکلای حضرت قائم (ع) بوده است. (از ریحانه الادب)
نسبتی است به بسام، نیای ابوالحسن علی بن محمد...بسام. (از لباب الانساب ص 121). و رجوع به بسام شود، بلفظ بس بس خواندن. (منتهی الارب). بلفظ بس بس خواندن ناقه را. (آنندراج). و بسبسه بالغنم او الناقه، بلفظ بسبس خواندن گوسپند یا شتر را. (ناظم الاطباء) ، مداومت کردن بر چیزی. (منتهی الارب). مداومت کردن ناقه بر چیزی. (آنندراج) : بسبسهالناقه، مداومت کردن ماده شتر بر چیزی. (ناظم الاطباء)
نسبتی است به بسام، نیای ابوالحسن علی بن محمد...بسام. (از لباب الانساب ص 121). و رجوع به بسام شود، بلفظ بس بس خواندن. (منتهی الارب). بلفظ بس بس خواندن ناقه را. (آنندراج). و بسبسه بالغنم او الناقه، بلفظ بسبس خواندن گوسپند یا شتر را. (ناظم الاطباء) ، مداومت کردن بر چیزی. (منتهی الارب). مداومت کردن ناقه بر چیزی. (آنندراج) : بسبسهالناقه، مداومت کردن ماده شتر بر چیزی. (ناظم الاطباء)