نام دریازن و دزدی دریائیست در قصۀ وامق و عذرای (از اسدی). نام مهتر دزدانی باشد که در ایام وامق و عذرا در خشکی و دریا دزدی و راهزنی میکردند و بعضی گویند نام شخصی است که عذرا را بفروخت. (برهان) (از آنندراج) : بدان راه داران جوینده کام یکی مهتری بد دیانوش نام. عنصری
نام دریازن و دزدی دریائیست در قصۀ وامق و عذرای (از اسدی). نام مهتر دزدانی باشد که در ایام وامق و عذرا در خشکی و دریا دزدی و راهزنی میکردند و بعضی گویند نام شخصی است که عذرا را بفروخت. (برهان) (از آنندراج) : بدان راه داران جوینده کام یکی مهتری بد دیانوش نام. عنصری
دردی نوشنده. دردنوش. دردآشام. دردخور. دردی کش. در بیت ذیل از مولوی معنوی منقول در آنندراج دردی نوشت آمده است: گاهی اسیر صومعه گاهی اسیر بتکده گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گاهی صوفیم. که توان گفت دردی نوشت تلفظی است از دردی نوش، و یا صورتی از ’دردی نوش توام’ و نیز می توان آنرا تصحیفی از دردی نوشیم دانست به معنی ’دردی نوشی هستم’
دردی نوشنده. دردنوش. دردآشام. دردخور. دردی کش. در بیت ذیل از مولوی معنوی منقول در آنندراج دردی نوشت آمده است: گاهی اسیر صومعه گاهی اسیر بتکده گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گاهی صوفیم. که توان گفت دردی نوشت تلفظی است از دردی نوش، و یا صورتی از ’دردی نوش توام’ و نیز می توان آنرا تصحیفی از دردی نوشیم دانست به معنی ’دردی نوشی هستم’
صاحب انجمن آرا این کلمه رالغتی در غرمانوش می داند و گوید: به جای میم با نیز گفته اند و غرمانوش به معنی ترخون است. صاحب آنندراج نیز این قول را نقل کرده است. رجوع به غرمانوش شود
صاحب انجمن آرا این کلمه رالغتی در غرمانوش می داند و گوید: به جای میم با نیز گفته اند و غرمانوش به معنی ترخون است. صاحب آنندراج نیز این قول را نقل کرده است. رجوع به غرمانوش شود
ترخون، و آن سبزی باشد معروف که خورند. (برهان قاطع) (آنندراج). ترخون و آن تره ای است، و به جای میم، باء موحده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی) ، بیخ حشیشی است کوهی که آن را عاقرقرحا خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری). رجوع به عاقرقرحا شود
ترخون، و آن سبزی باشد معروف که خورند. (برهان قاطع) (آنندراج). ترخون و آن تره ای است، و به جای میم، باء موحده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی) ، بیخ حشیشی است کوهی که آن را عاقرقرحا خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری). رجوع به عاقرقرحا شود
محرف دقیوس که آن نیز معرب دسیوس است. امپراتور روم در قرن سوم میلادی. (از فرهنگ فارسی معین). نام سلطانی جابر بت پرست، اصحاب کهف از خوف او فرار نمودند و به غار پناه بردند. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 54 و 76) (از غیاث) (از آنندراج). خواجه عبداﷲ انصاری در تفسیر خود (کشف الاسرار ج 5 ص 646) ضمن داستان اصحاب کهف در مورد دقیانوس چنین گوید: پادشاه اهل ضلالت در آن وقت [زمان اصحاب کهف] دقیانوس بود، جباری متمرد کافری بت پرست. قومی گفتند دعوی خدائی کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد. و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینۀ افسوس دارالملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وی نیاوردی و از دین وی برگشتی او را هلاک کردی... دقیانوس بر این صفت پادشاهی و مملکت می راند و هرگز او را دردسری نبود و تبی نگرفت تا از متکبری و جباری که بود دعوی خدائی کرد... و هر که به خدائی او اقرار ندادی اورا هلاک کردی. روزی... بطریقی درآمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد، لرزه بر وی افتاد و هراسی و ترسی عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتی که تاج از سروی بیفتاد و زردروی گشت، و آن روز نوبت خدمت ’یملیخا’ [از اصحاب کهف] بود که آب بر دست ملک می ریخت. واین شش کس [از اصحاب کهف] نوبت کرده بودند که چون از خدمت وی فارغ شدندی به دعوت به خانه یکی از ایشان بودندی، و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود. چون خوان بنهادند و دست به طعام بردند، یملیخا نخورد و همچنان متفکر و مضطرب نشسته، گفتند چرا طعام نخوری و بر طبع خود نه ای ؟... گفت این ملک دعوی خدائی می کند ومن امروز او را بر حالی دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند... چون یملیخا این سر بر ایشان آشکارا کرد... به یکبار آواز برآوردند که دقیانوس خدای نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبار نیست... - انتهی. و رجوع به دقیوس و به تفسیرابوالفتوح رازی ج 6 ص 381 شود: زرق و تلبیس و مکر دقیانوس گشت معلومشان که هست افسوس. سنائی. حال اصحاب کهف و دقیانوس قصۀ تبخلوس و شهر فسوس. سنائی. نگویم زرّ پیشین نو نیرزد چو دقیانوس گفتی جو نیرزد. نظامی. پس بخسبم باشم از اصحاب کهف به ز دقیانوس باشد خواب کهف یقظه شان مصروف دقیانوس بود خوابشان سرمایۀ ناموس بود. مولوی. مشهور و خفی چو گنج دقیانوسم پیدا و نهان چو شعله در فانوسم القصه درین چمن چو بید مجنون می بالم و در ترقی معکوسم. ؟ - عهد دقیانوس، در عرف عام، کنایه از گذشتۀ بسیار دور و زمانهای دیرینه و باستان: کتاب عهد دقیانوس، مبل و صندلی عهد دقیانوس، یعنی بسیار دیرینه و کهنسال
محرف دقیوس که آن نیز معرب دسیوس است. امپراتور روم در قرن سوم میلادی. (از فرهنگ فارسی معین). نام سلطانی جابر بت پرست، اصحاب کهف از خوف او فرار نمودند و به غار پناه بردند. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 54 و 76) (از غیاث) (از آنندراج). خواجه عبداﷲ انصاری در تفسیر خود (کشف الاسرار ج 5 ص 646) ضمن داستان اصحاب کهف در مورد دقیانوس چنین گوید: پادشاه اهل ضلالت در آن وقت [زمان اصحاب کهف] دقیانوس بود، جباری متمرد کافری بت پرست. قومی گفتند دعوی خدائی کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد. و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینۀ اِفِسوس دارالملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وی نیاوردی و از دین وی برگشتی او را هلاک کردی... دقیانوس بر این صفت پادشاهی و مملکت می راند و هرگز او را دردسری نبود و تبی نگرفت تا از متکبری و جباری که بود دعوی خدائی کرد... و هر که به خدائی او اقرار ندادی اورا هلاک کردی. روزی... بطریقی درآمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد، لرزه بر وی افتاد و هراسی و ترسی عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتی که تاج از سروی بیفتاد و زردروی گشت، و آن روز نوبت خدمت ’یملیخا’ [از اصحاب کهف] بود که آب بر دست ملک می ریخت. واین شش کس [از اصحاب کهف] نوبت کرده بودند که چون از خدمت وی فارغ شدندی به دعوت به خانه یکی از ایشان بودندی، و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود. چون خوان بنهادند و دست به طعام بردند، یملیخا نخورد و همچنان متفکر و مضطرب نشسته، گفتند چرا طعام نخوری و بر طبع خود نه ای ؟... گفت این ملک دعوی خدائی می کند ومن امروز او را بر حالی دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند... چون یملیخا این سِر بر ایشان آشکارا کرد... به یکبار آواز برآوردند که دقیانوس خدای نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبار نیست... - انتهی. و رجوع به دقیوس و به تفسیرابوالفتوح رازی ج 6 ص 381 شود: زرق و تلبیس و مکر دقیانوس گشت معلومشان که هست افسوس. سنائی. حال اصحاب کهف و دقیانوس قصۀ تبخلوس و شهر فسوس. سنائی. نگویم زرّ پیشین نو نیرزد چو دقیانوس گفتی جو نیرزد. نظامی. پس بخسبم باشم از اصحاب کهف به ز دقیانوس باشد خواب کهف یقظه شان مصروف دقیانوس بود خوابشان سرمایۀ ناموس بود. مولوی. مشهور و خفی چو گنج دقیانوسم پیدا و نهان چو شعله در فانوسم القصه درین چمن چو بید مجنون می بالم و در ترقی معکوسم. ؟ - عهد دقیانوس، در عرف عام، کنایه از گذشتۀ بسیار دور و زمانهای دیرینه و باستان: کتاب عهد دقیانوس، مبل و صندلی عهد دقیانوس، یعنی بسیار دیرینه و کهنسال
تراژان. یکی از قیاصرۀ روم قدیم که بسال 52 میلادی در ایطالیکا یکی از بلاد اسپانی به دنیا آمد و از سال 98 تا سال 117 میلادی در روم پادشاهی کرد و از سال 101 تا 105 میلادی با داسها و پارتها جنگید تا سرانجام بر هر دو غلبه یافت و آنان را تحت فرمان خود آورد. پادشاهی بود بسیار مدیر و دوستدار عمران و آبادی و نسبت به مسیحیان جفاکار. و رجوع به تاریخ الحکمای قفطی صص 126- 127 و تراژان شود
تراژان. یکی از قیاصرۀ روم قدیم که بسال 52 میلادی در ایطالیکا یکی از بلاد اسپانی به دنیا آمد و از سال 98 تا سال 117 میلادی در روم پادشاهی کرد و از سال 101 تا 105 میلادی با داسها و پارتها جنگید تا سرانجام بر هر دو غلبه یافت و آنان را تحت فرمان خود آورد. پادشاهی بود بسیار مدیر و دوستدار عمران و آبادی و نسبت به مسیحیان جفاکار. و رجوع به تاریخ الحکمای قفطی صص 126- 127 و تراژان شود
اذریانوس. قیصر روم. ثم ملک بعده (ای بعد البیوس طرینوس) ایلیوس ادریانوس قیصر احدی وعشرین سنه و بنی مدینته. (عیون الانباء ج 1 ص 74). و رجوع به همان جلد ص 75 و 84 شود. وی از خانوادۀ انطونیوس است. مولد او روم بسال 76 میلادی و وفات در بایا بسال 138م. بود. وی درکودکی یتیم شد و پسر عم او تراژان (طرینوس) بتربیت او همت گماشت و بهنگام مرگ امپراطوری خود را بدو واگذاشت. وی که همه مقامات را بسلسلۀ مراتب طی کرده بود بسال 117 امپراطور شد و کوشید تا در امپراطوری خود آرامش مستقر سازد و بر آن شد که حدود شرقی ممالک روم را همان حدودی قرار دهد که اغسطس مقرر داشته بود و سپس در برتانی استحکامات وسیعی ساخت که بنام ’حصار ادریانوس’ مشهور است و همچنین در آلمان در نواحی دکومات از مایانس تا راتیسبون و در امتداد رود دانوب نیز استحکامات کرد و نیز وی همچون یکتن سیاح و باستانشناس و مدیر در کشورهای خویش سفر کرد و در مسیر خود ابنیۀ عالیه بساخت (در آسیا و در اثینا و غیره) و حوالی روم و خود روم را با بنای ویلای آدریانوس، پل الیانوس و آرامگاه خویش مزین ساخت. وی در امور اداری و حقوقی مملکت اصلاحات اساسی کرد و تخفیف خراج داد و از شکنجۀ مسیحیان بکاست و پیوسته از علوم حمایت کرد و ادبیات و هنرهای زیبا را از عنفوان شباب ارج مینهاد و همواره بترویج آن همت مصروف میداشت بخصوص در آخرین سالهای عمر خویش که در ویلای تیبور اقامت داشت. بدین وجه ادریانوس مدت بیست ویک سال جهان عصر خویش را از صلح و سعادت برخوردار کرد و فقط یک جنگ درزمان او با یهودیان که عصیان کرده بودند بوقوع پیوست و بسختی آنان را سرکوب کردند (132- 135م.). و وی مقام امپراطوری را پس از خود به انطونیوس واگذاشت. بطلمیوس صاحب مجسطی بزمان او بود. (ابن الندیم). سقناس کتابی در صنعت کیمیا بنام کتاب سقناس فی حکمه للملک ادریانوس کرده است. (ابن الندیم)
اذریانوس. قیصر روم. ثم ملک بعده (ای بعد البیوس طرینوس) ایلیوس ادریانوس قیصر احدی وعشرین سنه و بنی مدینته. (عیون الانباء ج 1 ص 74). و رجوع به همان جلد ص 75 و 84 شود. وی از خانوادۀ انطونیوس است. مولد او روم بسال 76 میلادی و وفات در بایا بسال 138م. بود. وی درکودکی یتیم شد و پسر عم او تراژان (طرینوس) بتربیت او همت گماشت و بهنگام مرگ امپراطوری خود را بدو واگذاشت. وی که همه مقامات را بسلسلۀ مراتب طی کرده بود بسال 117 امپراطور شد و کوشید تا در امپراطوری خود آرامش مستقر سازد و بر آن شد که حدود شرقی ممالک روم را همان حدودی قرار دهد که اغسطس مقرر داشته بود و سپس در برتانی استحکامات وسیعی ساخت که بنام ’حصار ادریانوس’ مشهور است و همچنین در آلمان در نواحی دکومات از مایانس تا راتیسبون و در امتداد رود دانوب نیز استحکامات کرد و نیز وی همچون یکتن سیاح و باستانشناس و مدیر در کشورهای خویش سفر کرد و در مسیر خود ابنیۀ عالیه بساخت (در آسیا و در اثینا و غیره) و حوالی روم و خود روم را با بنای ویلای آدریانوس، پل الیانوس و آرامگاه خویش مزین ساخت. وی در امور اداری و حقوقی مملکت اصلاحات اساسی کرد و تخفیف خراج داد و از شکنجۀ مسیحیان بکاست و پیوسته از علوم حمایت کرد و ادبیات و هنرهای زیبا را از عنفوان شباب ارج مینهاد و همواره بترویج آن همت مصروف میداشت بخصوص در آخرین سالهای عمر خویش که در ویلای تیبور اقامت داشت. بدین وجه ادریانوس مدت بیست ویک سال جهان عصر خویش را از صلح و سعادت برخوردار کرد و فقط یک جنگ درزمان او با یهودیان که عصیان کرده بودند بوقوع پیوست و بسختی آنان را سرکوب کردند (132- 135م.). و وی مقام امپراطوری را پس از خود به انطونیوس واگذاشت. بطلمیوس صاحب مجسطی بزمان او بود. (ابن الندیم). سقناس کتابی در صنعت کیمیا بنام کتاب سقناس فی حکمه للملک ادریانوس کرده است. (ابن الندیم)
دگیانوس نام شاهی ستمگر که تنی چند از ترسایان از بیم او گریخته به گاباره ای (غار) پناه می برند و برابر سرواهای (احادیث) اسلامی سیسد سال در آن گاباره به خواب می روند 0 آنان یاران گاباره (اصحاب کهف) یا گاباره مندان نامیده شده اند
دگیانوس نام شاهی ستمگر که تنی چند از ترسایان از بیم او گریخته به گاباره ای (غار) پناه می برند و برابر سرواهای (احادیث) اسلامی سیسد سال در آن گاباره به خواب می روند 0 آنان یاران گاباره (اصحاب کهف) یا گاباره مندان نامیده شده اند