جدول جو
جدول جو

معنی دریابنده - جستجوی لغت در جدول جو

دریابنده
آنکه کسی یا چیزی را دریابد، آنکه مطلبی را بفهمد، زیرک، هوشمند
تصویری از دریابنده
تصویر دریابنده
فرهنگ فارسی عمید
دریابنده(خوَرْ / خُرْ)
عاقل. هوشمند. ذهین. زیرک. (ناظم الاطباء). خادش. درّاک. شاعر. فقیه. (منتهی الارب). فهم فهیم. (دهار). مدرک. مدرکه. ندس. (منتهی الارب) : این دو کس باید که از همه مردان جهان کاملتر وعاقلتر و دریابنده تر باشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 92 و 93). مادریابندۀ طریقۀ شما نیستیم. (انیس الطالبین ص 188). اعقال، دریابنده کردن سخن. و رجوع به دریافتن شود، از صفات باری تعالی است: مهربان است و بخشایندۀ بزرگ است و غالب دریابنده است و قاهر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)
لغت نامه دهخدا
دریابنده
آنکه دریابد ادراک کننده، عاقل هوشمند، زیرک
تصویری از دریابنده
تصویر دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گریاننده
تصویر گریاننده
کسی که دیگری را بگریاند، چیزی که باعث گریه شود
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ بَ دَ / دِ)
دریابنده بودن. حالت و چگونگی دریابنده. عمل دریافتن. دریافت. فهم. ادراک. اندریافت: هر دبیر که ذکاء و دریابندگی و خرد او بر این جمله باشد جز معلمی را نشاید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 31). و رجوع به دریابنده و دریافتن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ دَ)
دریافتن. اشعار داشتن. التفات کردن وترمیم و مرمت نمودن و سر و سامان دادن:
شغل همه درسنجی داد همه بستانی
کار همه دریابی حق همه بگزاری.
منوچهری.
و رجوع به دریافتن شود، آویختن ومعلق شدن. (از ناظم الاطباء). ولی در لسان العجم شعوری (ج 1 ورق 422) به معنی ’ آویختن و صلب کردن’ آمده که بقرینۀ صلب کردن، معنی بدار کشیدن میدهد
لغت نامه دهخدا
(پَرْ سَ دَ / دِ)
دریابنده. مدرک. ادراک کننده. (از فرهنگ فارسی معین) : واجب الوجود بزرگترین اندریابنده ای است مر بزرگترین اندریافته را که خود است تمامترین اندریافتن دایم به آن بهاء و به آن عظمت... (دانشنامه علایی چ احمد خراسانی ص 131). هرکه او زنده است و بی آفت است او شنواست و بیناست و اندر یابندۀ چیزهاء اندر یافتنی است... و درست کردیم که صانع قدیم زنده است و مر او را آفتی نیست، دانستیم که شنوا و بیناست و اندریابندۀ چیزهاء اندریافتنی است. (جامعالحکمتین ص 56). و چون همی گویند که باید که خدا بینا یا اندریابندۀ چیزهاء اندریافتنی باشد. (جامعالحکمتین ص 56)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ بَ)
به معنی سنار و آن تنک آبی را گویند از دریا که تهش نمایان باشد و گل داشته باشد تا کشتی بر آن بند شود و بایستد و نگذرد. (آنندراج) ، بندر و کشتی گاه. (ناظم الاطباء) ، کارخانه ای که در آن کشتیها را تعمیر می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ دَ / دِ)
خربنده:
خری آبکش بود و خیکش درید
کری بنده غم خورد و خر می دوید.
نظامی.
رجوع به کری ّ، کرا و کراء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گریاننده
تصویر گریاننده
آنکه یا آنچه بگریاندگریه آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندریابنده
تصویر اندریابنده
مدرک ادراک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابندگی
تصویر دریابندگی
دریافت، فهم، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاباندن
تصویر دریاباندن
فهمانیدن شناسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
دوار البحر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
Seasick
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
mal de mer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
חולה ים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
سمندری بیماری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
সমুদ্রবিমুখ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
ugonjwa wa baharini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
deniz tutması
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
배멀미
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
船酔いの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
mabuk laut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
समुद्र विकार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
เมาเรือ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
zeeziek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
mareado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
enjoo do mar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
晕船的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
choroba morska
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
морська хвороба
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
seekrank
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
морская болезнь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دریا زده
تصویر دریا زده
mal di mare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی