عاقل. هوشمند. ذهین. زیرک. (ناظم الاطباء). خادش. دَرّاک. شاعر. فقیه. (منتهی الارب). فَهِم فهیم. (دهار). مدرک. مدرکه. نَدِس. (منتهی الارب) : این دو کس باید که از همه مردان جهان کاملتر وعاقلتر و دریابنده تر باشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 92 و 93). مادریابندۀ طریقۀ شما نیستیم. (انیس الطالبین ص 188). اعقال، دریابنده کردن سخن. و رجوع به دریافتن شود، از صفات باری تعالی است: مهربان است و بخشایندۀ بزرگ است و غالب دریابنده است و قاهر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)
به معنی سنار و آن تنک آبی را گویند از دریا که تهش نمایان باشد و گل داشته باشد تا کشتی بر آن بند شود و بایستد و نگذرد. (آنندراج) ، بندر و کشتی گاه. (ناظم الاطباء) ، کارخانه ای که در آن کشتیها را تعمیر می کنند. (ناظم الاطباء)