جدول جو
جدول جو

معنی درگیرانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درگیرانیدن
گیرانیدن، آتش در چیزی زدن، روشن کردن آتش
تصویری از درگیرانیدن
تصویر درگیرانیدن
فرهنگ فارسی عمید
درگیرانیدن
(پَ کَ دَ)
گیرانیدن. درگیراندن. افروختن آتش را. روشن کردن. برافروختن. روشن کردن و برافروختن بوسیلۀ کبریت و نظایر آن: چون ابراهیم بیامد... درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد و خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکره الاولیاء عطار). همچنانکه فلیته درگیرد چون آسیب آتش به وی رسد و چون روح من در اﷲ نگرد و اﷲ را ببیند تا اﷲ چگونه درگیراند مر او را. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 204)
لغت نامه دهخدا
درگیرانیدن
آتش در چیزی زدن
تصویری از درگیرانیدن
تصویر درگیرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درگسلانیدن
تصویر درگسلانیدن
گسلانیدن، پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگذراندن
تصویر درگذراندن
گذراندن، از حد برون بردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دُ دی دَ)
درگذراندن. داشتن که بگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). اطاشه. افاقه. (تاج المصادر بیهقی). امضاء. امغار. (منتهی الارب). فصد. تعدیه. (دهار) : ازهاق، درگذرانیدن تیر از نشانه. اعتاق، درگذرانیدن اسب را در دوانیدن. امحاط، درگذرانیدن تیر را از آنچه بر وی آید. تعبیر، درگذشتن و درگذرانیدن از آب. جوف، درگذرانیدن طعنه به اندرون کسی. (از منتهی الارب) ، درگذشتن. عفو کردن. غفران آوردن. بخشیدن. آمرزیدن. صفح. غفران. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بی هیچ واسطه چندان انعام کرد و بسیار چیزها از شما درگذرانید. (کتاب المعارف). و رجوع به درگذراندن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ شُ دَ)
رجوع به درگیرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ اَدَ گِ رِ تَ)
چیزی بخورد کسی دادن. اشراب. (دهار) ، گنجانیدن. اقحام. و رجوع به خورانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ)
گردانیدن. غلطانیدن. (المصادر زوزنی) (آنندراج). انداختن. (ناظم الاطباء). از حالتی به حالت دیگر بردن، چنانکه چیزی قائم را خواباندن: اندر این سخن بود که موج آب طوفان او را (پسر کافر نوح را) درگردانید. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
شورانیدن. جنبانیدن. حرکت دادن. متحرک کردن. (ناظم الاطباء) ، تحریک کردن. برانگیختن. به شورش واداشتن. از جای برانگیزانیدن این قوم را که با بنه اند بجنبانند و خبر به ری رسد و ایشان را درشورانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406) ، خلط کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : غثی، درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
گسلانیدن. گسیختن. گسستن، پاره پاره کردن، کشیدن. (ناظم الاطباء) : چندان که مقود کشتی به ساعد برپیچید و بالای ستون رفت ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان سعدی). رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ دَ)
درگذرانیدن. عبور دادن. گذراندن:
مرز خراسان به مرزروم رساند
لشکر شرق از عراق درگذراند.
منوچهری.
در کن ز آهنگ رزم، خصم ز میدان
درگذران تیر دلشکاف ز سندان.
منوچهری.
، عفو کردن. بخشیدن. بخشودن: درگذر تا درگذرانند. (خواجه عبداﷲ انصاری). بدانستم که عاجزم و زور و قوت از تست که خداوندی، چه باشد اگر این گناه از من بیچاره درگذرانی. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). تو اولی تری به فضل که این گناه بزرگ از من درگذرانی و عفو کنی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 101).
گیرم که ز من درگذرانی به کرم
زآن شرم که دیده ای چه کردم چه کنم.
(منسوب به خیام).
و رجوع به درگذرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
به معنی گیراندن. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن. (ناظم الاطباء) : چون از طایفۀ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانۀ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ نظام).
- درگیرانیدن،گیرانیدن. رجوع به گیرانیدن شود.
- ، به اشتعال درآوردن و شعله ور ساختن، چون درگیرانیدن زغال و آتش: درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بودخمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکره الاولیای عطار). رجوع به گیراندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از در گیراندن
تصویر در گیراندن
روشن کردن بر افروختن (هیزم چراغ وغیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرانیدن
تصویر گیرانیدن
گیراندن: او را گیرانیدند و بفضیحت تمام بقلعه استخر فرستادند
فرهنگ لغت هوشیار