جدول جو
جدول جو

معنی دروار - جستجوی لغت در جدول جو

دروار
(دخترانه)
در (عربی) + وار (فارسی) مانند در، هچون در
تصویری از دروار
تصویر دروار
فرهنگ نامهای ایرانی
دروار
(دَرْ)
دهی است از دهستان تویه دروار بخش صیدآباد شهرستان دامغان واقع در 21 هزارگزی شمال باختری صیدآباد و 99 هزارگزی شمال راه شوسۀ دامغان به سمنان، با 1224 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمۀ دشت بو تأمین می شود. عده ای از اهالی در زمستان جهت تعلیف احشام و تأمین معاش به مازندران می روند و بهار مراجعت مینمایند. راه فرعی به راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دروار
(دَرْ)
دروا. درواز. دروایست. ضروری. مایحتاج، سرگشته. سرنگون. حیران. (برهان). آویخته. (آنندراج) (انجمن آرا) ، راهی را نیز گویندکه از خانه به بام خانه باز کرده نردبانی بر او گذارند و برای بردن و آوردن چیزی بالا روند و بزیر آیند، و آنرا دروانه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دروار
از توابع دهستان کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلوار
تصویر دلوار
(دخترانه)
نام شهری در استان بوشهر، محل تولد رئیس علی دلواری مبارز و وطن پرست شجاع ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بروار
تصویر بروار
(پسرانه)
آن قسمت از دامنه کوه که زیباترین قسمت آن می باشد، نام منطقه ای در کردستان نزدیک عمادیه (نگارشکردی: بهروار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درسار
تصویر درسار
درگاه، پرده ای که در پیش در خانه بیاویزند، دیواری که در حیاط جلو در خانه درست کنند که داخل خانه دیده نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درواخ
تصویر درواخ
استوار، محکم، بادوام، ستوار، مستحکم، متأکّد، مدغم، مرصوص، حصین
تندرست، سالم، بی عیب، برای مثال چون که نالنده بدو گستاخ شد / تندرستی آمد و درواخ شد (رودکی - ۵۳۵)
کسی که از بیماری برخاسته و تندرست شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروای
تصویر دروای
دربای، ضروری، مورد حاجت، سزاوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروار
تصویر پروار
چاق، فربه، برای مثال اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی - ۶۰)، حیوانی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شود
آتشدان، مجمر، عودسوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروار
تصویر خروار
واحد سنتی اندازه گیری وزن، برابر با مقدار باری که یک خر می توان حمل کند، واحد اندازه گیری وزن، برابر با ۳۰۰ کیلوگرم، مقدار زیاد، خرمانند مانند خر، شبیه خر، برای مثال نیک نگه کن به تن خویش در / باز شو از سیرت خروار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروار
تصویر بروار
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار
پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، برواره، غرفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدروار
تصویر پدروار
پدرانه، ویژگی رفتار یا عملکردی مانند پدران، محبت آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(دُرْرْ رَ / رِ)
این ترکیب در بیت ذیل از اسدی (گرشاسب نامه ص 414) آمده است. واره معنی نوبت و مانند و بسیار و فصل دارد اما معنی ترکیب روشن نیست:
چهل درج پر در و یاره همه
که بد نامشان درّواره همه
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ)
مانند پدر. همچون پدر:
پدروار با درد جنگ آورد
جهان بر جهانجوی تنگ آورد.
فردوسی.
پدروارش از مادر اندر پذیر
وزین گاو نغزش بپرور بشیر.
فردوسی.
ترا بود باید نگهبان اوی
پدروار لرزنده بر جان اوی.
فردوسی.
سه سالش پدروار از آن گاو شیر
همی داد هشیار زنهار گیر.
فردوسی.
والا پسر صاحب عادل که پدروار
شد بر هنر و ملک هنرمندی والی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از درواژ
تصویر درواژ
سرنگون واژگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشوار
تصویر دشوار
مشکل، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدروار
تصویر پدروار
مانند پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروار
تصویر پروار
فربه، سمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروار
تصویر خروار
300 کیلو، صد من، بار خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زروار
تصویر زروار
مانند زر زردرنگ طلایی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از خشت و گل یا سنگ یا آجر یا چیز دیگر در کناره زمین یا چهار سمت خانه درست کنند و جائی را باآن محصور سازند، دیوال هم گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردار
تصویر دردار
آوای دهل، درخت پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسار
تصویر درسار
درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درکار
تصویر درکار
بکار آینده، لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربار
تصویر دربار
بیت، خانه، مسکن، عمارت، سرای، بارگاه، امرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درواخ
تصویر درواخ
استواری درستی ثبات، صحت سلامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درواس
تصویر درواس
سگ گاوی، شیر رام، مرد دلیر، ستبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروای
تصویر دروای
مایحتاج ضروری، لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروگر
تصویر دروگر
آنکه علف را درو کند درو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروار
تصویر بروار
پروار پرواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروار
تصویر اروار
آرواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشوار
تصویر دشوار
مشکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیوار
تصویر دیوار
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درکار
تصویر درکار
مشغول
فرهنگ واژه فارسی سره