جدول جو
جدول جو

معنی درهوا - جستجوی لغت در جدول جو

درهوا(دَ هََ)
آویخته و معلق. (ناظم الاطباء). اندروا.
- در هوا شدن، معلق شدن. آویخته شدن. (ناظم الاطباء).
- پادرهوا، بدون استواری و استحکام.
- ، بدون تعقل و تفکر. (ناظم الاطباء). و رجوع به این ترکیبات ذیل هوا شود
لغت نامه دهخدا
درهوا
آویخته و معلق
تصویری از درهوا
تصویر درهوا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سردرهوا
تصویر سردرهوا
سرگردان، آشفته، برای مثال داشتم چون سرو از آزادگی امیدها / من چه دانستم چنین سردرهوا خواهم شدن (صائب - لغت نامه - سردرهوا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروا
تصویر دروا
آویخته، سرنگون، سرگردان، سرگشته، درواژ، درواه، اندروا، برای مثال رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفته اند / من چرا چون ذره سرگردان و دروا مانده ام (خاقانی - ۹۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
(دُ هََ)
دوآرزو و خواهش مختلف. اختلاف نظر. (یادداشت مؤلف) : در ساعت پریان را بفرستاد و گفت در شهر به دو هوادر یکدیگر افتاده اند. (اسکندرنامۀ نسخۀ نفیسی). و رجوع به دو هوایی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
سخت و درشت. (منتهی الارب). شدید. (اقرب الموارد). دراهس. و رجوع به دراهس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یک قسم دریچه و یا پنجره ای که از میان وی گلوله را بغلطانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
دروای. چیزی ضروری و حاجت و مایحتاج. (برهان) (از جهانگیری). حاجت. (غیاث). محتاج الیه. نیازی. دربا. دروایست. دربایست. بایسته. وایا. وایه. بایا
لغت نامه دهخدا
(سَدَ هََ)
مشتاق و پریشان. (آنندراج). کنایه از مردم آشفته دل و دماغ. (بهار عجم) :
داشتم چون سرو از آزادگی امیدها
من چه دانستم چنین سردرهوا خواهم شدن.
صائب (از آنندراج).
، آواره. (آنندراج) ، متکبر. (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دروا
تصویر دروا
محتاج الیه، حاجت سرنگون، آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروا
تصویر دروا
((دَ))
سرگشته، معلق، آویخته، اندروا
فرهنگ فارسی معین
تنگ، تنگه، دره، دربایست، دروایست، ضروری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آویخته، بلاتکلیف، بی ثبات، معلق، معوق، بی اساس، بی اصل، بی پایه، نامشخص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سربه هوا، بازیگوش، بی دقت، بی مبالات، لاقید
متضاد: مراقب، بوالهوس، هوسباز، خیالباف، آشفته، سرگردان
فرهنگ واژه مترادف متضاد