جدول جو
جدول جو

معنی درهرهه - جستجوی لغت در جدول جو

درهرهه
(دَ رَ رَ هََ)
ستارۀ بسیار روشن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کاردسر کج، و آن معرب است. (از منتهی الارب). کارد سرکج که عامه آن را ’منجل’ نامند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). ریشه آن ’دره’ فارسی است و عرب آن را معرب ساخته حروفی از جنس خود بر آن افزوده اند. (از المعرب جوالیقی ص 151) ، زنی که بر شوی خودچیره باشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درهشته
تصویر درهشته
جود، عطا، کرم، داد و دهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلهره
تصویر دلهره
تپش دل به سبب ترس ناگهانی، تشویش، اضطراب
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ رَ هََ)
زن سپید جوان نازک، و زن باگوشت لرزان اندام. (منتهی الارب). زنی که از نازکی و تری می لرزد. (دهار). زن پرگوشت که از تازگی لرزان باشد، و گویند زن سپید. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ جَ)
سیر شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَُ رَ / رِ / هَُرْ رَ / رِ)
مرکّب از: دل + هره، اسم صوت و آن در مقام حکایت فروریختن از جای است، فروریختن دل از ناگاهان. در اصطلاح عوام، قسمی ضربان قلب که از یاد آمدن امری خطیر پدید شود. اضطراب و ترس که حرکات قلبی را تندتر کند. تپش دفعی قلب. (یادداشت مرحوم دهخدا)، شور زدن دل. تشویش: این حوض و این بچه ها مایۀ دلهرۀ شبانه روزی من شده اند. این پله های یخ زده مایۀ دلهره است، یعنی قلب آدمی هربار که کسی خاصه طفلی از آن بالا یا پائین می رود به طپش می آید. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی رهره. (منتهی الارب). تن نازک سرخ و سپید نازپرورده. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جسم. (آنندراج). رجوع به رهروه و رهره شود، طشت فراخ نزدیک تک. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
تن نازک سرخ سپید نازپرورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به رهراه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَفْ فُ)
دارای درهم بسیار شدن شخص، و فعل آن مجهول بکار رود. (از اقرب الموارد) ، گردیدن برگ ’خبازی’ مانند درهم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
دیوث و قلتبان. (برهان). کشخان و غلتبان. (جهانگیری) :
به هیچ نامه و رقعه سلام ما ننوشت
زهی دراره زن روسبی لوطی کار.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را رَ)
دوک. (منتهی الارب). دوک پشم. (مهذب الاسماء). دوکی که بدان پشم ریسند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد العری. صاحب مجمل التواریخ و القصص وی را از دشمنان آل برمک و در عداد فضل ابن ربیع دانسته است، اما مرحوم بهار در تحقیق صحت ضبط نام این مرد می نویسد: کذا؟ و نامی شبیه به این نام در تواریخ دیده نشد. (مجمل التواریخ و القصص ص 345 و حاشیۀ آن)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
انهاالداهره الطول، یعنی بسیار درازست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
خائیدن غورۀ خرمابن را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خواندن بزغاله بسوی آب. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ رَ)
حکایت صوت آب در وادیها و دره ها. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرخ و سپید شدن تن کسی از نعمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سپید شدن تن کسی از نعمت. (از اقرب الموارد). سپید و نرم و لطیف شدن تن کسی از آسایش زندگی. (از المنجد) ، پی هم درخشیدن سراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ هََ)
صد شتر و زیاده از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به دهدهان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هَِ تَ / تِ)
جود و عطا. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). عطا. (صحاح الفرس). جود و عطا و کرم. (برهان). کرم و بخشش و داد و سخا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
دهی است ببغداد و به آن ده در فراخی و آبادانی مثل زدندی و آن میان محول و سندیه واقع و از اعمال بادوریاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَرَ رَ هََ)
زن گول. (منتهی الارب). زن احمق. (از اقرب الموارد). زن گول و احمق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درخشیدن رنگ کسی. (ناظم الاطباء) ، فراخ کردن و وسعت دادن خوان خود را از جود و سخاوت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ هََ)
خوبی درخش رنگ بشره و بشاشت چهره و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نعومت و نازکی بدن و نزاکت آن. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ رَ)
نام یکی از دروازه های بخارا در پیش از اسلام که بعداً به در بنی اسد مشهور گشت و این در پس از در بنی سعد قرار داشت. (از شرح احوال و آثار رودکی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ دِ)
دهی است از دهستان ایتوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزی شمال نورآباد و 11هزارگزی خاورراه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از سراب بادآور و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ هَُ تَ)
قاشقی که بار آن را به دو نوبت به کام کشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درپرده
تصویر درپرده
پوشیده و پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهشته
تصویر درهشته
عطا، کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراره
تصویر دراره
دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهریه
تصویر دهریه
پرهامیان گروهی که جهان و پرهام را دیرین (قدیم) می دانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهره
تصویر ترهره
سپید نمایی، درخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلهره
تصویر دلهره
تشویش و اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلهره
تصویر دلهره
((دِ هُ رِ))
اضطراب، نگرانی
فرهنگ فارسی معین
ته دره، نام بخشی در کوه های جنوبی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کناره های دره
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کلون در باز زنجیر کوتاه و چفت و بست مربوط به آن
فرهنگ گویش مازندرانی