معنی درمخیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درمخیدن

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخمیدن — تصویر فرخمیدن

پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فاخیدن، حلّاجی، فلخمیدن، بخیدن
اهتمام و دقت کردن در کاربرای مثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مفرخم (ناصرخسرو - ۲۷۷)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از درفشیدن — تصویر درفشیدن

درخشیدن، لرزیدن، جنبیدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از برمخیدن — تصویر برمخیدن

خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از پرمخیدن — تصویر پرمخیدن

برمخیدن، خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از فراخیدن — تصویر فراخیدن

راست شدن موی در بدن، از هم جدا شدن، فراخ شدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از درنگیدن — تصویر درنگیدن

درنگ کردن، دیر کردن، توقف کردن، بازایستادن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از برمخیده — تصویر برمخیده

ویژگی فرزند خودسر و نافرمان، عاق والدین، برای مثال مر او را بدی برمخیده پسر / ز بهر جهان بر پدر کینه ور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۲)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از درکشیدن — تصویر درکشیدن

نوشیدن، سرکشیدن، جذب کردن، پیش کشیدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از درخشیدن — تصویر درخشیدن

روشنایی دادن، پرتو افکندن، برق زدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از برمچیدن — تصویر برمچیدن

سودن، دست مالیدن، دست کشیدن به چیزی

فرهنگ فارسی عمید

(گِ رِ تَ نِ دَ)

عاق شدن. (فرهنگ رشیدی)

لغت نامه دهخدا

(مُ)

مرکّب از: بر + مخ + -یدن، مخالفت و نافرمانی پدر و مادر کردن و عاق و عاصی شدن. (برهان)

لغت نامه دهخدا

(پَ وَ دَ)

مکیدن، نوشیدن. و رجوع به مکیدن شود

لغت نامه دهخدا

(پَ / پِ اَ تَ)

درمخیدن. رجوع به درمخیدن شود

لغت نامه دهخدا

(بَ / بِ تَ)

عوعو کردن سگ. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، دمیدن. (آنندراج). وزیدن. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

تصویری از برمخیده — تصویر برمخیده

عاق پدر و مادر، فرزند خودسر عاق والدین

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از درنگیدن — تصویر درنگیدن

درنگ کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از پر مخیدن — تصویر پر مخیدن

پر مخیدن

عاق شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از برمجیدن — تصویر برمجیدن

لمس کردن دست سودن، سودن عضوی برعضو دیگر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از برمچیدن — تصویر برمچیدن

دست مالیدن به چیزی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از درخزیدن — تصویر درخزیدن

خزیدن بداخل

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از درخشیدن — تصویر درخشیدن

روشنایی دادن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از دررسیدن — تصویر دررسیدن

رسیدن واصل شدن، آمدن، فراهم شدن

فرهنگ لغت هوشیار

(درخشید درخشد خواهد درخشید بدرخش درخشنده درخشان درخشیده درخشش)، روشن شدن برق زدن، پرتو افکندن نور افکندن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از درم زدن — تصویر درم زدن

سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از درماندن — تصویر درماندن

ناتوان شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از برمخیدن — تصویر برمخیدن

نافرمانی کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از درانیدن — تصویر درانیدن

پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از دراییدن — تصویر دراییدن

سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از درائیدن — تصویر درائیدن

گفتن، لائیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از در مکیدن — تصویر در مکیدن

در مکیدن

مکیدن، نوشیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از درمخرید — تصویر درمخرید

زر خرید

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از پرمخیدن — تصویر پرمخیدن

((پَ مَ دَ))

برمخیدن، عاق شدن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از درماندن — تصویر درماندن

عاجز شدن

فرهنگ واژه فارسی سره