جدول جو
جدول جو

معنی درمحله - جستجوی لغت در جدول جو

درمحله
(دَ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان بخش قلعه زراس شهرستان اهواز واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری قلعه زراس و کنار راه مالرو چکارمان به بنه امیرلانی، با 112 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درغاله
تصویر درغاله
راهی که از میان دو کوه بگذرد، گشادگی میان دو کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درمنده
تصویر درمنده
بیچاره، ناتوان، عاجز، برای مثال بفرمود صاحب نظر بنده را / که خشنود کن مرد درمنده را (سعدی۱ - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگاله
تصویر درگاله
آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، دنگاله، دنگداله، گلفهشنگ، گلفخشنگ
فرهنگ فارسی عمید
(دَ جُ لَ / لِ)
فی الجمله. خلاصه. ملخص. بالاخره:
در جمله یکی خط بدیعاست که زان خط
صد توبه شکسته ست و دوصد پرده دریده ست.
معزی.
درجمله بر این کار اقبال تمام کردم. (کلیله و دمنه). درجمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. (کلیله و دمنه). درجمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. (کلیله و دمنه). درجمله جوان دل به باد داد از سر کوی به پای می رفت و از پای بسر می آمد. (سندبادنامه ص 182). درجمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی زن در ضبطآورد. (سندبادنامه ص 191)
لغت نامه دهخدا
(دِ سِ لَ)
دهی است از دهستان ولوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی، واقع در 9هزارگزی جنوب آلاشت. تابستان از آبادی خرمندی چال و کری پی در حدود 500 تن برای تعلیف احشام و زراعت به این ده می آیند و سکنۀ دائم ندارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ حَلْ لَ)
دهی است کوچک از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 6هزارگزی شمال ساری و یکهزارگزی باختر راه شوسۀ ساری به فرح آباد. آب آن از چشمۀ عالی و اک تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ حَلْ لَ / لِ)
دهی از دهستان سدن رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غِ زَ لَ)
چوبدستی. (منتهی الارب). عصا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
جامه ای است خشن که متکدیان پوشند و بدین سبب آنان را ’ابودرباله’ کنیت دهند، و آن لغتی است عامیانه. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مُ حَمْ مَ)
دهی است از دههای آمل. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 152)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ حَلْ لَ)
یکی از محله های خاوری شهرستان رشت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
محلۀ عمده سدن رستاق است و 700 خانوار سکنه دارد و در میان جنگل انبوهی در 16میلی استرآباد واقع است. بندر کوچکی به نام ملاکیله دارد که در سه میلی شمالی رود خانه قراسوست. (از سفرنامۀ مازندران رابینو ص 69 و ترجمه آن ص 100)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
یخ و یا آبی که از ناودان تا زمین یخ بسته باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج). درکاله. درگلاله. دنگاله. دنگداله. کلفهشنگ
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
یخ، و بعضی یخ را گویند که در زیر ناودان بسته شود. (برهان). درگاله. درگلاله. دنگاله. دنگداله. کلفشنگ. گل فهشنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در اصطلاح عامیانه، مالیدن آلت رجولیت به دهانۀ شرم زن یا دبر مرد. عمل مواقعۀ ناقص که در آن دخول صورت نگیرد. (از فرهنگ لغات عامیانه) ، در مواردی مانند مالیدن قطعۀ آتش روی سوراخ حقۀ وافور برای کشیدن آخرین بقایای تریاک و بست چسبانیده شده نیز بکار رود. (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ رَ)
نام یکی از دروازه های بخارا در پیش از اسلام که بعداً به در بنی اسد مشهور گشت و این در پس از در بنی سعد قرار داشت. (از شرح احوال و آثار رودکی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ مِلَ)
بشگفت آرنده و خنداننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ لِ)
دهی از دهستان حسین آبادبخش دیواندره شهرستان سنندج که در 11هزارگزی شمال خاوری حسین آباد و 8هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، قلمستان، توتون و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان. واقع در 9هزارگزی جنوب رودسر و 4هزارگزی شمال رحیم آباد. جلگه، معتدل، مرطوب. دارای 283 تن سکنه گیلکی و فارسی زبان. آب آن از نهر پلرود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. گنبدی آجری به ارتفاع 15 متر از آثار ابنیۀ قدیم و دبستانی 4 کلاسه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام قصبه ای در 8 هزارگزی پوروس به ایالت آرگولی یونان. در پیرامون آن بعضی آثار عتیقه یافت شود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ مَ حَلْ لِ)
دهی است از دهستان بالاخیابان بخش مرکزی شهرستان آمل. در 7000 هزارگزی جنوب باختری آمل و 5000 گزی باختر راه شوسۀ آمل به لاریجان واقع شده. هوایش معتدل و مرطوب است. 180 تن سکنه دارد. از تجرود هراز مشروب میشود. محصولش برنج و مختصری غلات و توتون و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و چادرشب بافی است. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
ارمولهالعرفج، پاره ای از شاخ عرفج که بر تنه مانده باشد بعد از بریدن. ج، ارامل، ارامیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
غلام ٌ ارموله، پسر محتاج مسکین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ زُ)
غلطانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ حِ لَ)
زن فربه یازن نیکوخلقت متناسب اعضا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ مَ حَلْ لَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان و متصل به رودسر است. دارای 44 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ / دِ)
مختصر درمانده. (شرفنامۀ منیری). درمانده. بیچاره. بی نوا. عاجز. متروک. (از ناظم الاطباء) :
بفرمود صاحبنظر بنده را
که خشنود کن مرد درمنده را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضمحله
تصویر مضمحله
مونث مضحمل
فرهنگ لغت هوشیار
دوایی است برنگ مردارسنگ و در مرهمها بکار برند. گوشت را برویاند و اگر با آب بسایند و در زیر بغل و هر کجا که عرق آن بدبو باشد بمالند بوی آن را ببرد و به یونانی مولویدانا خوانند (برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس محله، در بازیهای کودکان مبدا یا محلی است که بازی از آن جا شروع و به همان جا ختم میشود که بدان هوا نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درغاله
تصویر درغاله
گشادگی میان دو کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمایه
تصویر درمایه
دریافت، فهم، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجمله
تصویر درجمله
ماخص، بالاخره، خلاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمنده
تصویر درمنده
بیچاره، بینوا، عاجز
فرهنگ لغت هوشیار