دهی است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 29 هزارگزی جنوب شرقی قلعه اعلا مرکز دهستان و 60 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 29 هزارگزی جنوب شرقی قلعه اعلا مرکز دهستان و 60 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام نوعی از انواع جرثقیل است منسوب به نام شخصی که در حدود سال 1600 میلادی در تیلبری انگلستان شغلش کشیدن طناب دار بود. جرثقیل دریک پایۀ قائمی موسوم به دگل دارد که بوسیلۀ سیمها یا طنابهائی مهارشده است و با تیری موسوم به برج جرثقیل، که به آن اتصال مفصلی دارد می تواند بوسیلۀ چرخی در حول محور خود بگردد. این نوع جرثقیل در معادن و پل سازی و ساختمانهای دیگر بکار میرود. (از دائره المعارف فارسی)
نام نوعی از انواع جرثقیل است منسوب به نام شخصی که در حدود سال 1600 میلادی در تیلبری انگلستان شغلش کشیدن طناب دار بود. جرثقیل دریک پایۀ قائمی موسوم به دگل دارد که بوسیلۀ سیمها یا طنابهائی مهارشده است و با تیری موسوم به برج جرثقیل، که به آن اتصال مفصلی دارد می تواند بوسیلۀ چرخی در حول محور خود بگردد. این نوع جرثقیل در معادن و پل سازی و ساختمانهای دیگر بکار میرود. (از دائره المعارف فارسی)
سکۀ طلا در عهد هخامنشی، بوزن 8/35 تا 8/42 گرم بریک طرف آن صورت شاه است که یک زانو برزمین نهاده زه کمانی را می کشد. ضرب این سکه را جزء اصلاحات پولی داریوش اول هخامنشی شمرده اند، ولی بعضی معتقدند که دریک پیش از زمان او هم ضرب میشده است آنچه مسلم است اینک ضرب سکۀ طلا از امتیازات مخصوص شاه بود. (از دائره المعارف فارسی)
سکۀ طلا در عهد هخامنشی، بوزن 8/35 تا 8/42 گرم بریک طرف آن صورت شاه است که یک زانو برزمین نهاده زه کمانی را می کشد. ضرب این سکه را جزء اصلاحات پولی داریوش اول هخامنشی شمرده اند، ولی بعضی معتقدند که دریک پیش از زمان او هم ضرب میشده است آنچه مسلم است اینک ضرب سکۀ طلا از امتیازات مخصوص شاه بود. (از دائره المعارف فارسی)
دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی باختر ششتمد و 4 هزارگزی جنوب کال شور، با 298 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی باختر ششتمد و 4 هزارگزی جنوب کال شور، با 298 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جامۀ کوتاه قد آستین کوتاه پیش واز. (برهان). جامۀ پیش باز آستین کوتاه. (آنندراج) (انجمن آرا). درلیک. ترلک. ترلیک. لباچه. صدره. شاماکچه: باداقبای ملک به بالای قد تو وآنگه بزیر دامن جاه تو درلکی. نجیب الدین جرباذقانی (از آنندراج)
جامۀ کوتاه قد آستین کوتاه پیش واز. (برهان). جامۀ پیش باز آستین کوتاه. (آنندراج) (انجمن آرا). درلیک. ترلک. ترلیک. لباچه. صدره. شاماکچه: باداقبای ملک به بالای قد تو وآنگه بزیر دامن جاه تو درلکی. نجیب الدین جرباذقانی (از آنندراج)
نوعی از فکندنی. (منتهی الارب). طنفسه و گلیم و فرش. (از اقرب الموارد). نوعی از گلیم و فرش. (ناظم الاطباء). نوعی از جامۀ افکندنی یا گستردنی. (آنندراج). ج، درانک. (اقرب الموارد). و رجوع به درنکه شود
نوعی از فکندنی. (منتهی الارب). طنفسه و گلیم و فرش. (از اقرب الموارد). نوعی از گلیم و فرش. (ناظم الاطباء). نوعی از جامۀ افکندنی یا گستردنی. (آنندراج). ج، دَرانک. (اقرب الموارد). و رجوع به درنکه شود
فارسی معرب است. (ثعالبی). آرد سپید و شسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آرد حواری. (یادداشت مرحوم دهخدا). به عربی آرد سفید را گویند، و برخی گویند هرچه او را خرد آس کنند او رادرمک گویند حتی سرمه، و بعضی اعراب درمک را درمق گویند و درمق آرد مایه باشد که فارسیان او را میده گویند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی) ، خاک نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خاک پاک. (تذکرۀ انطاکی) ، نان میده. (مهذب الاسماء). نان سفید و آن نانی است که از نرمۀ آرد یا آرد گندم سبوس گرفته کنند. حواری ̍. سمید. سمیذ. ج، درامک. (یادداشت مرحوم دهخدا). آرد و نان سپید. (برهان)
فارسی معرب است. (ثعالبی). آرد سپید و شسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آرد حواری. (یادداشت مرحوم دهخدا). به عربی آرد سفید را گویند، و برخی گویند هرچه او را خرد آس کنند او رادرمک گویند حتی سرمه، و بعضی اعراب درمک را درمق گویند و درمق آرد مایه باشد که فارسیان او را میده گویند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی) ، خاک نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خاک پاک. (تذکرۀ انطاکی) ، نان میده. (مهذب الاسماء). نان سفید و آن نانی است که از نرمۀ آرد یا آرد گندم سبوس گرفته کنند. حُواری ̍. سمید. سمیذ. ج، دَرامک. (یادداشت مرحوم دهخدا). آرد و نان سپید. (برهان)
دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار واقع در 40 هزارگزی جنوب صفی آباد و 11 هزارگزی جنوب راه آهن، با 1001 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار واقع در 40 هزارگزی جنوب صفی آباد و 11 هزارگزی جنوب راه آهن، با 1001 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان آباده واقع در یک هزارگزی شمال آباده وکنار راه شوسۀ شیراز به اصفهان، با 580 تن سکنه. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان آباده واقع در یک هزارگزی شمال آباده وکنار راه شوسۀ شیراز به اصفهان، با 580 تن سکنه. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دررسیدن اسب جانور دشتی را، پیاپی شدن چیزی بر چیزی، در پی آواز رفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مدارکه. و رجوع به مدارکه شود، اندریافتن. (المصادر زوزنی)
دررسیدن اسب جانور دشتی را، پیاپی شدن چیزی بر چیزی، در پی آواز رفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مُدارکه. و رجوع به مدارکه شود، اندریافتن. (المصادر زوزنی)
نیک دریابنده. (منتهی الارب) (دهار). درک کننده آنچه را میخواهد. (از اقرب الموارد). کثیرالادراک. که زود دریابد. که آسان دریابد: عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار. ناصرخسرو. عقل پاک آن و نفس دراک این به از این نیست در ثنا گفتار. خاقانی. مرا لفظ شیرین خواننده داد ترا سمع دراک داننده داد. سعدی. - دراک فعال، (اصطلاح فلسفی) صفت موجود حی است. ’الحی هو الدراک الفعال’. (فرهنگ علوم عقلی از مجموعۀ دوم مصنفات سهروردی ص 117). و رجوع به حکمت اشراق ص 117 شود
نیک دریابنده. (منتهی الارب) (دهار). درک کننده آنچه را میخواهد. (از اقرب الموارد). کثیرالادراک. که زود دریابد. که آسان دریابد: عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار. ناصرخسرو. عقل پاک آن و نفس دراک این به از این نیست در ثنا گفتار. خاقانی. مرا لفظ شیرین خواننده داد ترا سمع دراک داننده داد. سعدی. - دراک فعال، (اصطلاح فلسفی) صفت موجود حی است. ’الحی هو الدراک الفعال’. (فرهنگ علوم عقلی از مجموعۀ دوم مصنفات سهروردی ص 117). و رجوع به حکمت اشراق ص 117 شود
نام کوهی به دوفرسنگی شیراز و در آنجا انبارهای برف ساخته اند. به زمستان بر او برف جمع می کنند و به تابستان به شیراز برند و بنیاد برف شیراز بر آن است. و در بهار سیلاب این کوه بر ظاهر شهر شیراز می گذرد و به بحیرۀ ماهلویه می رود. (از نزهه القلوب حمدالله مستوفی ج 3 ص 115). کوه بزرگی دوفرسخ مغربی شهر شیراز برف تابستانۀ شیراز را از این کوه آورند و در دامنۀ این کوه انگور دیمی بسیار است و ثمری فراوان دهد. (از فارسنامۀ ناصری ص 337)
نام کوهی به دوفرسنگی شیراز و در آنجا انبارهای برف ساخته اند. به زمستان بر او برف جمع می کنند و به تابستان به شیراز برند و بنیاد برف شیراز بر آن است. و در بهار سیلاب این کوه بر ظاهر شهر شیراز می گذرد و به بحیرۀ ماهلویه می رود. (از نزهه القلوب حمدالله مستوفی ج 3 ص 115). کوه بزرگی دوفرسخ مغربی شهر شیراز برف تابستانۀ شیراز را از این کوه آورند و در دامنۀ این کوه انگور دیمی بسیار است و ثمری فراوان دهد. (از فارسنامۀ ناصری ص 337)
دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 255هزارگزی جنوب کهنوج و سه هزارگزی جنوب راه مالرو بیابان به انگهران. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 255هزارگزی جنوب کهنوج و سه هزارگزی جنوب راه مالرو بیابان به انگهران. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام نغمه ای باشد از موسیقی که شنیدن آن غم و الم از دل بیرون کند، و معنی ترکیبی آن دراندوه باشد. (برهان). نام پرده ای است از موسیقی که هرچند کسی را غم و اندوه فروگرفته باشد بمجرد شنیدن آن به شادی مبدل گردد. (جهانگیری) : چنان مستغرقم در غم که مطرب اگر درغم سراید غم فزاید. بوسلیک
نام نغمه ای باشد از موسیقی که شنیدن آن غم و الم از دل بیرون کند، و معنی ترکیبی آن دراندوه باشد. (برهان). نام پرده ای است از موسیقی که هرچند کسی را غم و اندوه فروگرفته باشد بمجرد شنیدن آن به شادی مبدل گردد. (جهانگیری) : چنان مستغرقم در غم که مطرب اگر درغم سراید غم فزاید. بوسلیک