جدول جو
جدول جو

معنی درستکاری - جستجوی لغت در جدول جو

درستکاری
(دُ رُ ری)
درستکار بودن. عمل درستکار. درست کرداری. حکمت. (السامی) ، امانت:
جامه و زر نهاد حالی پیش
کرد روشن درستکاری خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
درستکاری
عمل درستکار درست کرداری
تصویری از درستکاری
تصویر درستکاری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درستکار
تصویر درستکار
کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، پاک دست، درست کردار، راست کار، صحیح العمل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
عمل دستکار. با دست کار کردن. صنعت و کار دستی. صنعت کاری. (ناظم الاطباء). صنعت یدی. صنعت:
چو ده گانه ای مانداز آن زر بجای
در آن دستکاری بیفشرد پای.
نظامی.
به کهپایه دارم یکی دسکره
که بر دستکاریش باد آفرین.
نزاری قهستانی.
، کسب و حرفت و تجارت و پیشه، پیشه وری، تیزدستی، ظرافت. (ناظم الاطباء)، دست بردن در چیزی. مرمت کردن: چون نیر اعظم سایه بر برج میزان افکند و سپاه مهر و ماه در ضمن باغ و راغ دستکاری آغاز نهاد. (تاج المآثر). و رجوع به ترکیب دستکاری کردن شود.
- دستکاری کردن، در مصنوعی یا کاردستی و یا نوشته ای دست بردن و بر آن افزودن یا از آن کاستن به قصد تخریب و غالباً به نیت بهتر ساختن. یا دستکاری کردن استادی نقاشی شاگردی را آن است که بعد از اتمام کاری یا صنعتی تزیین و اصلاح آن نمایند تا هرکه در کنه آن دررود خرده در آن نتواند گرفت مثلاً مندیل را بعد از بستن برسر زانو گذارند و بیارایند. (آنندراج) :
باز میکارند بر طرف خیابانها چنار
باغ را بهر قدومت دستکاری می کنند.
اشرف (ازآنندراج).
، جراحی. اعمال حدید. (یادداشت مرحوم دهخدا). عمل یدی. عمل: دوم آنکه سبب استقصاء دستکاری باشد که اندر بریدن ظفره کرده باشند و از گوشت گوشۀ چشم لختی با ظفره بریده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علاج این علت (علت شرناق) دستکاریست، و دستکاری آن از رنج و خطر خالی نیست از بهر آنک پوست پلک بباید شکافت اگر کمتر از مقدار شکافند مقصود حاصل نباشد و اگر زیادت شکافند بیم آن باشد که غضروف پلک شکافته شود... علی بن عیسی الکحال اندر کتاب خویش گوید: ابن الخشاب را شرناقی عظیم پدید آمد و قوم و قرابات او دستوری ندادند دستکاری کردن... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مردی را حاجت افتاد که او را به دستکاری و آهن علاج کردند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طریق علاج باسور دو است یکی دارو و یکی دستکاری و بریدن و تراشیدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اما علاج آنکه جراحت برو آید و رباطی کوتاه گردد دستکاری است و بریدن آن رباط. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دستکاری و داروهای قوی پس از آن باید کرد که استفراغ کرده باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اما طریق دستکاری و بریدن و تراشیدن چنان باشد که... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علاج این علت (علت رتقاء) جز بآهن و به دستکاری نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بومیمون قداح دعوی طبیبی و دستکاری داشتی. (بیان الادیان). اگر در نابینایان گم گشته، درد طلب بینائی باقی باشد به تأیید ربانی باندک روزگار به دستکاری طریقت، سبل خودبینی از پیش چشم حقیقت بین ایشان برداشته شود. (مرصاد العباد)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
استوار کار. (ناظم الاطباء). حکیم. (السامی) (مهذب الاسماء). حکمه. (دهار). آنکه کارهایش براستی و درستی انجام گیرد. درست کردار، امین. (ناظم الاطباء). معتمد
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
کاشتن درخت. کاشت درخت. نهالکاری. غرس شجر. درخت نشانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
با دست کار کردن، صنعت یدی، دست بردن در چیزی تصرف کردن، مرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
حکیم، استوار کار، امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درختکاری
تصویر درختکاری
کاشت درخت نهال کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
آن که کارهایش به راستی و درستی انجام گیرد، درست کردار، امین، معتمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درختکاری
تصویر درختکاری
کاشت درخت یا درختچه، نهال کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
امین، صالح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
تلاعبٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
Manipulation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
מניפולציה
دیکشنری فارسی به عبری
استادکاری، کاردستی، صنعت دستی، هنر، هنر دست سازی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
چالاکی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
প্রতারণা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
udanganyifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipülasyon
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
조작
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
操作
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
การจัดการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
हेराफेरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
操作
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
маніпуляція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
Manipulation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
манипуляция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipolazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی