ریسمانی که در سوزن کشند. (آنندراج). آن رشته که در درزن کشند. (انجمن آرا، ذیل درز). و رجوع به درزمان شود، نومید. (آنندراج از کشف) ، زن ترسایان. (آنندراج از کشف)
ریسمانی که در سوزن کشند. (آنندراج). آن رشته که در درزن کشند. (انجمن آرا، ذیل درز). و رجوع به درزمان شود، نومید. (آنندراج از کشف) ، زن ترسایان. (آنندراج از کشف)
حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مِثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
فی الفور. درحال. بزودی. بمجرد. (ناظم الاطباء). فوری. علی الفور. فی الحال. یکایک: شنید این سخن شاه شد بد گمان فرستاده را جست هم در زمان. فردوسی. میان کیی تاختن را ببست از آن شهر هم درزمان برنشست. فردوسی. ببردند هم درزمان پیش شاه بدو کرد شاه از شگفتی نگاه. فردوسی. بریدند و هم درزمان او بمرد پر از خون روانش به خسرو سپرد. فردوسی. چو بوسید شد درزمان ناپدید کس اندر جهان این شگفتی ندید. فردوسی. نوندی برافکند هم درزمان فرستاد نزدیک رستم دمان. فردوسی. درزمان گرددآتش و انگشت گر بگیرم به کف گل و شمشاد. مسعودسعد. آن پریزاده درزمان برخاست چون پری می پرید از چپ و راست. نظامی. دادند به شوهر جوانش کردند عروس درزمانش. نظامی. شهنشاه برخاست هم درزمان عنان تاب گشت از بر همدمان. نظامی. گر درافتد در زمین و آسمان زهره هاشان آب گردد درزمان. مولوی. طوطی اندر گفت آمد درزمان بانگ بر درویش بر زد کای فلان. مولوی. پس طلب کردند او را درزمان آقچه ها دادندو گفتند ای فلان. مولوی. جان بدهند درزمان زنده شوند عاشقان گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری. سعدی. در زمان از بخارا بطرف نسف متوجه شدم. (انیس الطالبین ص 139)
فی الفور. درحال. بزودی. بمجرد. (ناظم الاطباء). فوری. علی الفور. فی الحال. یکایک: شنید این سخن شاه شد بد گمان فرستاده را جست هم در زمان. فردوسی. میان کیی تاختن را ببست از آن شهر هم درزمان برنشست. فردوسی. ببردند هم درزمان پیش شاه بدو کرد شاه از شگفتی نگاه. فردوسی. بریدند و هم درزمان او بمرد پر از خون روانش به خسرو سپرد. فردوسی. چو بوسید شد درزمان ناپدید کس اندر جهان این شگفتی ندید. فردوسی. نوندی برافکند هم درزمان فرستاد نزدیک رستم دمان. فردوسی. درزمان گرددآتش و انگشت گر بگیرم به کف گل و شمشاد. مسعودسعد. آن پریزاده درزمان برخاست چون پری می پرید از چپ و راست. نظامی. دادند به شوهر جوانش کردند عروس درزمانش. نظامی. شهنشاه برخاست هم درزمان عنان تاب گشت از بر همدمان. نظامی. گر درافتد در زمین و آسمان زَهره هاشان آب گردد درزمان. مولوی. طوطی اندر گفت آمد درزمان بانگ بر درویش بر زد کای فلان. مولوی. پس طلب کردند او را درزمان آقچه ها دادندو گفتند ای فلان. مولوی. جان بدهند درزمان زنده شوند عاشقان گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری. سعدی. در زمان از بخارا بطرف نسف متوجه شدم. (انیس الطالبین ص 139)
رشته و ریسمان تافته را گویند که در سوزن کشند. (برهان) (از آنندراج). ریسمانی باشد که در سوزن کشند. (مجمعالفرس سروری). رشته و ریسمان تافته که در سوزن جهت خیاطی کشند. (ناظم الاطباء) : جهد کردن بیش از آن در حرب طاقتشان نبود بگسلد چون بیش از آن تابی که باید درزمان. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 99). در شهرگاه دوختن جامۀ عدوش بر درزمان کنند همی درزیان زیان. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 119). رجوع به درزمون و درزنان شود
رشته و ریسمان تافته را گویند که در سوزن کشند. (برهان) (از آنندراج). ریسمانی باشد که در سوزن کشند. (مجمعالفرس سروری). رشته و ریسمان تافته که در سوزن جهت خیاطی کشند. (ناظم الاطباء) : جهد کردن بیش از آن در حرب طاقتشان نبود بگسلد چون بیش از آن تابی که باید درزمان. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 99). در شهرگاه دوختن جامۀ عدوش بر درزمان کنند همی درزیان زیان. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 119). رجوع به درزمون و درزنان شود
دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 11 هزارگزی جنوب دژ شاهپور و 3 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مریوان به رزاب، با 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 11 هزارگزی جنوب دژ شاهپور و 3 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مریوان به رزاب، با 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
قریه ای است از قراء اصفهان. ابوسعد گوید چنین شنودم از شیخ ما اباسعد احمد بن محمد الحافظ در اصفهان. و گروهی از دانشمندان بدان منتسب اند. رجوع به معجم البلدان و مرآت البلدان شود.
قریه ای است از قراء اصفهان. ابوسعد گوید چنین شنودم از شیخ ما اباسعد احمد بن محمد الحافظ در اصفهان. و گروهی از دانشمندان بدان منتسب اند. رجوع به معجم البلدان و مرآت البلدان شود.