جدول جو
جدول جو

معنی درزانیین - جستجوی لغت در جدول جو

درزانیین
تکیه دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت آوردن، ارزان کردن، ارزان خریدن یا فروختن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ اَ کَ دَ)
درمانده کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مانده کردن. (از مجمل اللغه). خاموش کردن. (از دهار). افحام. (دهار) (المصادر زوزنی). تفهیه. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : اعیاء، درمانیدن در رفتن. (دهار).
، درماندن. و رجوع به درماندن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ بِ دِ شِ کَ تَ)
ارعاد. (تاج المصادر). ترعیش. (زوزنی). ارعاش. (منتهی الارب). ارجاد. (تاج المصادر). نفض. فشاندن. افشاندن. تلتله. (منتهی الارب). قرقفه. (منتهی الارب). شیبانیدن. (برهان). شیوانیدن. لرزاندن:
دست کو لرزان بود از ارتعاش
وانکه دستی راتو لرزانی ز جاش.
مولوی.
زان پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش.
مولوی.
اقضام، لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
متعدی دریدن. ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. پاره کردن. تمزیق. خرق. قدّ:تخریق، نیک بدرانیدن. (دهار). قدّ، به درازا درانیدن. (دهار). هرت، جامه درانیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با نی یی)
جمع واژۀ ربّانی ّ در حالت نصب و جر. (ترجمان عادل بن علی). رجوع به ربانی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ کَ دَ)
بقیمت درآوردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارزانی. رجوع به ارزانی شود.
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دوختن فرمودن و دوختن کنانیدن. (ناظم الاطباء). دوزاندن. به دوختن داشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ / جِ گِ رِ تَ)
مالیدن. ورز دادن خمیر را. مالش دادن آن را چنانکه برای نان پختن
لغت نامه دهخدا
(سِ شُ دَ)
ورزانیدن. ورز دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرز و حاشیۀ مربوط به آن شود
لغت نامه دهخدا
جمع ربانی. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزانیدن
تصویر لرزانیدن
لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزانیدن
تصویر لرزانیدن
((لَ دَ))
به لرزه درآوردن، لرزاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
((دَ دَ))
پاره کردن، چاک دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزانیدن
تصویر ورزانیدن
اعمال کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
قی کردن، برگرداندن، غلیظ کردن شیر با جوشاندن و احیانا مایع
فرهنگ گویش مازندرانی
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکیه دادن چیزی را به جایی تکیه دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواباندن، از کار افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
نهیب زدن، آبروی کسی را بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رماندن، متواری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مچاله کردن، شستن و رها کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی