جدول جو
جدول جو

معنی دردکشی - جستجوی لغت در جدول جو

دردکشی
(دُ کَ / کِ)
عمل دردکش. دردکش بودن. دردآشامی. دردی خواری:
در شأن من به دردکشی ظن بد مبر
کآلوده گشت خرقه ولی پاکدامنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردنکشی
تصویر گردنکشی
نافرمانی، یاغی گری، برای مثال چو با سفله گویی به لطف و خوشی / فزون گرددش کبر و گردنکشی (سعدی - ۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندکشی
تصویر بندکشی
پر کردن درزهای آجرها و سنگ های نمای ساختمان با ساروج یا سیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودکشی
تصویر خودکشی
خود را کشتن، عمل ارادی شخص برای کشتن خود، انتحار، کنایه از کوشش بسیار در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردکش
تصویر دردکش
کسی که درد شراب را بخورد، دردخوار، دردی خوار، دردآشام، شراب خوار، باده خوار، شراب ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادکیش
تصویر دادکیش
کسی که کیش و آیینش بر عدل و داد است، آنکه کارش براساس عدل و داد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درویشی
تصویر درویشی
تهیدستی، فقر، گوشه نشینی، تصوف
فرهنگ فارسی عمید
نوار پارچه ای باریکی که روی دوش لباس نظامیان دوخته می شود برای تعیین درجۀ آنان، پاگون
فرهنگ فارسی عمید
(اُ کَ / کِ)
تحشید سپاه، روان شدن جراحت و آنچه در مشک باشد. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ)
پر کردن درزهای آجرها و سنگهای نمای ابنیه با سیمان یا ساروج. (فرهنگ فارسی معین). عمل بند کشیدن. عمل فروکردن گچ میان دو آجر و پیوستن آن دو بیکدیگر
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
کارگزاری عقل. دستور عقل و فراست. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
که عدالت آیین و دین دارد، با عدل، بسیارعادل، که عدالت با سرشت عجین دارد، مقابل ستم کیش، ظلم کیش، ج، دادکیشان:
ز رای روشن و تدبیر ملک پرور اوست
که دادکیشان بیشند و ظلم کیشان کم،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
در زبان اطفال، برادر و بیشتر خطابی است که خواهران و برادران کهتر برادر مهتر را کنند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمل دام کش. گستردن دام. نهادن دام، بازی دادن، خلاص کردن از دام. برداشتن دام. برچیدن دام و آزاد کردن در دام افتاده، یاری دادن. رفع گرفتاری کردن. مقابل دامن کشیدن که ترک یاری دادن و ترک یار گفتن هنگام گرفتاری اوست:
یار مساعد بگه ناخوشی
دامکشی کرد نه دامن کشی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ/ خُوْ دَ / دِ)
دردخاینده. غمگین و رنجور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضع درد. جای درد. جایی که درد کند. محل الم. لماس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ کُ)
انتحار
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکزی بخش کردکوی شهرستان گرگان و نام قدیمی آن کردمحله است. جمعیت ده نزدیک به 4هزار تن و دارای ادارات بخشداری، شهربانی، آمار و دارائی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ شُ تَ / تِ)
دردکشنده. کشندۀ درد. کسی که تا ته پیاله و درد شراب را می نوشد. شرابخوار. باده پرست. (ناظم الاطباء). دردنوش. دردآشام:
من زآن گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.
خاقانی.
درد غم بایدم نه صاف طرب
زآنکه با دردکش قرین باشم.
خاقانی.
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سرکار خرابات کنند ایمان را.
حافظ.
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر می کند این، من چکنم.
حافظ.
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست.
حافظ.
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هرکه درافتاد برافتاد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی است از دهستان طیبی گرم سیری بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان گرم سیری با 100 تن سکنه و ساکنین از طایفۀ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مراکشی
تصویر مراکشی
منسوب به مراکش: از مردم مراکش اهل مراکش، ساخته و پرداخته مراکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کش
تصویر درد کش
کشنده درد، درد آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندکشی
تصویر بندکشی
پر کردن درزهای آجرها و سنگهای نمای ابنیه با سیمان یا ساروج
فرهنگ لغت هوشیار
فقر تهی دستی افلاس مقابل توانگری مالداری، زهد گوشه نشینی، عرفان قلندری تصوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگوشی
تصویر درگوشی
زیر گوشی، بیخ گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکشی
تصویر خودکشی
خود را بوسیله ای کشتن انتحار، کار زیاد کردن کوشش بسیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای باریک که نظامیان بر دوش جامه دوزند و روی آن درجه نظامی را نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کودکشی
تصویر کودکشی
کناسی
فرهنگ لغت هوشیار
شجاعت دلاوری، سرکشی طغیان عصیان، سرافرازی شهرت، تکبر غرور خودستایی: جز از کهتری نیست آیین من مباد آز و گردنکشی دین من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندکشی
تصویر بندکشی
پر کردن درزهای نمای ساختمان با سیمان و دوغاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سردوشی
تصویر سردوشی
پاگون، پارچه باریکی روی شانه لباس های نظامی برای نصب درجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درویشی
تصویر درویشی
فقر، تهیدستی، گوشه نشینی، تصوف، عرفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودکشی
تصویر خودکشی
((~. کُ))
خود را به وسیله ای کشتن، انتحار، کار زیاد کردن، کوشش بسیار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردکش
تصویر دردکش
((دُ کِ))
کسی که شراب را تا ته پیاله با درد می نوشد، شراب خوار، باده خوار، شراب ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درکشی
تصویر درکشی
جلب توجه
فرهنگ واژه فارسی سره