- دردمندی
- درد داشتن، مرض علت بیماری، حزن اندوه غصه
معنی دردمندی - جستجوی لغت در جدول جو
- دردمندی
- درد داشتن، بیماری، رنجوری
- دردمندی
- درد داشتن، بیماری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انصاف
عقلانیت
خردمند بودن عاقل بودن
خردمند بودن
صاحب درد، درد آلود
بیمار، ناخوش، علیل، کسی که درد یا مرضی دارد
گرانبهایی پربهایی، بزرگواری کرامت، عز عزت عزیزی مقابل ذلت خواری، لیاقت شایستگی، بی نیازی توانگری، وقار، خرمی سرسبزی، جوانمردی سخاوت، نجابت اصالت، دانایی هوشیاری خردمندی
آبرومندی
دردمندی. در دم گرفتن، دارای درد، بیمار مریض علیل
دمنده نفس دمنده، طلوع کننده طالع (ستارگان)، پدید شونده (صبح سپیده)، سخن گوینده، غضبناک شونده خشمگین گردنده، روینده سبرشونده
نفع، فایده، برومندی، باروری مثمری، سود برندگی
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
غرض پرستی، حاجتمندی
تقسیم مزارع و باغچه ها به قسمتها تقریبا متساوی
بارداری، ثمر داشتن، تمتع
نفع، فایده، باروری
بزرگواری، عزت
برومند بودن، بالغ بودن، رشید بودن، بارور بودن، خرم و شاداب بودن، کامیاب بودن، برخوردار بودن
Utility
полезность
Nützlichkeit
корисність
użyteczność
utilidade
utilità
utilidad
utilité
bruikbaarheid
उपयोगिता