عمل درخشیدن. اسم از درخشیدن. درخشندگی. روشنی. رونق. تابداری. (ناظم الاطباء). پرتوافکنی. روشنی دهی: میان بزرگان درخشش مراست چو بخشایش و داد و بخشش مراست. فردوسی. - درخشش جای، جایی که آفتاب و ماه طلوع میکند. مشرق. (ناظم الاطباء)
عمل درخشیدن. اسم از درخشیدن. درخشندگی. روشنی. رونق. تابداری. (ناظم الاطباء). پرتوافکنی. روشنی دهی: میان بزرگان درخشش مراست چو بخشایش و داد و بخشش مراست. فردوسی. - درخشش جای، جایی که آفتاب و ماه طلوع میکند. مشرق. (ناظم الاطباء)
از دروازه های شهر هرات است و محله ای نیز بدان منسوب است و بر خلاف نام آن که دروازۀ خشک است، دو نهر آب از کنار آن می گذرد. و یاقوت در معجم البلدان می نویسد خود آنرا بدین وضع دیده است. (از معجم البلدان)
از دروازه های شهر هرات است و محله ای نیز بدان منسوب است و بر خلاف نام آن که دروازۀ خشک است، دو نهر آب از کنار آن می گذرد. و یاقوت در معجم البلدان می نویسد خود آنرا بدین وضع دیده است. (از معجم البلدان)