پایه، پله، رتبه، مرتبه، هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد، در ریاضیات یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره، در امور نظامی مقام و رتبۀ نظامی مثلاً درجۀ سرهنگی
پایه، پله، رتبه، مرتبه، هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد، در ریاضیات یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره، در امور نظامی مقام و رتبۀ نظامی مثلاً درجۀ سرهنگی
کمان، قوس، رنگین کمان، کمان حلاجی، آنچه به شکل کمان باشد، خمیده، کمانی، برای مثال بنفشه زار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی - ۴۴)
کمان، قوس، رنگین کمان، کمان حلاجی، آنچه به شکل کمان باشد، خمیده، کمانی، برای مِثال بنفشه زار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی - ۴۴)
مقابل برونه، درون، اندرون، شکم درونج، گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، درونک عقربی، درونک
مقابلِ برونه، درون، اندرون، شکم دَرونَج، گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، دَرونَک عقربی، دَرونَک
گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ راست و سخت، برگ های ریز و بریده و پوشیده از کرک های سفید و گل های خوشه ای سرخ یا زرد رنگ که بلندیش تا نیم متر می رسد و آب و شیرۀ تلخ آن در طب به کار می رود، درمنۀ ترکی، شیح، علف جاروب، ورک، یوشن، خنجک، برای مثال به صد دقیقه ز آب درمنه تلخ ترم / به سخره چشمۀ خضرم چه خواند آن دریا (خاقانی - ۳۰)
گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ راست و سخت، برگ های ریز و بریده و پوشیده از کرک های سفید و گل های خوشه ای سرخ یا زرد رنگ که بلندیش تا نیم متر می رسد و آب و شیرۀ تلخ آن در طب به کار می رود، درمنۀ ترکی، شِیح، عَلَف جاروب، وَرَک، یوشن، خنجک، برای مِثال به صد دقیقه ز آب درمنه تلخ ترم / به سخره چشمۀ خضرم چه خواند آن دریا (خاقانی - ۳۰)
نوعی از گیاه دوائی. (غیاث) گیاهی است که اسبان را چرانند. (شرفنامۀ منیری). اسم فارسی شیح است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی که دفع کرم کند. (ناظم الاطباء). ترکی و ارمنی باشد و درمنۀ ترکی بهتر است و آن کرم کش باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام گیاهی است که خاصیت طبی دارد، و این کلمه همان درمان است و درمان و دارو و درواخ جمله از ریشه درو اوستائی به معنی علاج و دوا است. (لغات شاهنامه). بوته ای دائمی که در آسیای مرکزی و غربی میروید و از آن سانتونین می گیرند و چون ساقه های باریک آن سخت و نازک است با آن جارو می سازند. (از دائره المعارف فارسی). خنجک. علف جاروب. ورک. شیح. (منتهی الارب) (دهار). علف جاروب. ورک. شیح خراسانی. قیصوم انثی. نبات السنتونین. یوشیو. و رجوع به شیح در ردیف خود شود: خشک چون شاخ درمنه شده ام تازه ریحان شوم ان شأالله. خاقانی. دمنه اسد کجا شود شاخ درمنه سنبله قوت موم و آتشی فعل زقوم و کوثری. خاقانی. کی برند آب درمنه بر لب آب حیات کی شود سنگ منات اندرخور سنگ منا. خاقانی. عاقلان آب درمنه کی برند بر کنار چشمۀ ماء معین. خاقانی. به صد دقیقه ز آب درمنه تلخترم به سخره چشمۀ خضرم چه خواند آن دریا. خاقانی. نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست هرچند نام بیهده کانا برافکند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 139). لابل که در قیاس درمنه ست وشوره خاک طوبی بنزد خلقش کوثر بر سخاش. خاقانی. آن کودکم کز آب دهان و درمنه چوب دولابکی میانۀ راهی بکار کرد. خاقانی. از عطر تو لافد آستینم گر عودم و گر درمنه اینم. نظامی. چون درمنه درم ندارد هیچ باد در پیکرش نیاردپیچ. نظامی. به هر وادیی کو عنان تافته درمنه به دامن درم یافته. نظامی (اقبالنامه، از شرفنامۀ منیری). بخور عود من باشد درمنه چنین باشد کسی کو را درم نه. شهاب الدین استیفانی. پروازه، درمنه باشد که از پیش عروس برفروزند خرمی را. (فرهنگ اسدی). شیّاح، درمنه فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب). - درمنۀ ترکی، به فارسی تخم بستیباج است. (فهرست مخزن الادویه). تخم بستیباج که شبیه به نانخواه می باشد و طعمش تند و در آخر دوم گرم و خشک است. و بستیباج را به فارسی خلال مکه گویند و شاخه های باریک دارد و آن نباتی است خاردار برگش باخشونت و ریزه وگلش سفید و ازرق و شاخه ها بقدر شبری از یک بیخ می روید. (غیاث) (آنندراج). افسنطین بحری. شیح. وخشیزق. وخشیزک. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بگیرند افسنتین و شیح که آنرا به پارسی درمنۀ ترکی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - درمنۀ خراسان، به فارسی گیاه وخشیزک را نامند و تخم آن بستیباج است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). - درمنۀ سپید (سفید) ، ثغام. (منتهی الارب). جاورد. سپیدخار
نوعی از گیاه دوائی. (غیاث) گیاهی است که اسبان را چرانند. (شرفنامۀ منیری). اسم فارسی شیح است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی که دفع کرم کند. (ناظم الاطباء). ترکی و ارمنی باشد و درمنۀ ترکی بهتر است و آن کرم کش باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام گیاهی است که خاصیت طبی دارد، و این کلمه همان درمان است و درمان و دارو و درواخ جمله از ریشه درو اوستائی به معنی علاج و دوا است. (لغات شاهنامه). بوته ای دائمی که در آسیای مرکزی و غربی میروید و از آن سانتونین می گیرند و چون ساقه های باریک آن سخت و نازک است با آن جارو می سازند. (از دائره المعارف فارسی). خنجک. علف جاروب. ورک. شیح. (منتهی الارب) (دهار). علف جاروب. ورک. شیح خراسانی. قیصوم انثی. نبات السنتونین. یوشیو. و رجوع به شیح در ردیف خود شود: خشک چون شاخ درمنه شده ام تازه ریحان شوم ان شأالله. خاقانی. دمنه اسد کجا شود شاخ درمنه سنبله قوت موم و آتشی فعل زقوم و کوثری. خاقانی. کی برند آب درمنه بر لب آب حیات کی شود سنگ منات اندرخور سنگ منا. خاقانی. عاقلان آب درمنه کی برند بر کنار چشمۀ ماء معین. خاقانی. به صد دقیقه ز آب درمنه تلخترم به سخره چشمۀ خضرم چه خواند آن دریا. خاقانی. نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست هرچند نام بیهده کانا برافکند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 139). لابل که در قیاس درمنه ست وشوره خاک طوبی بنزد خلقش کوثر بر سخاش. خاقانی. آن کودکم کز آب دهان و درمنه چوب دولابکی میانۀ راهی بکار کرد. خاقانی. از عطر تو لافد آستینم گر عودم و گر درمنه اینم. نظامی. چون درمنه درم ندارد هیچ باد در پیکرش نیاردپیچ. نظامی. به هر وادیی کو عنان تافته درمنه به دامن درم یافته. نظامی (اقبالنامه، از شرفنامۀ منیری). بخور عود من باشد درمنه چنین باشد کسی کو را درم نه. شهاب الدین استیفانی. پروازه، درمنه باشد که از پیش عروس برفروزند خرمی را. (فرهنگ اسدی). شَیّاح، درمنه فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب). - درمنۀ ترکی، به فارسی تخم بستیباج است. (فهرست مخزن الادویه). تخم بستیباج که شبیه به نانخواه می باشد و طعمش تند و در آخر دوم گرم و خشک است. و بستیباج را به فارسی خلال مکه گویند و شاخه های باریک دارد و آن نباتی است خاردار برگش باخشونت و ریزه وگلش سفید و ازرق و شاخه ها بقدر شبری از یک بیخ می رویَد. (غیاث) (آنندراج). افسنطین بحری. شیح. وخشیزق. وخشیزک. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بگیرند افسنتین و شیح که آنرا به پارسی درمنۀ ترکی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - درمنۀ خراسان، به فارسی گیاه وخشیزک را نامند و تخم آن بستیباج است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). - درمنۀ سپید (سفید) ، ثَغام. (منتهی الارب). جاورد. سپیدخار
کمان حلاجان. (لغت فرس اسدی). کمان حلاج. (برهان). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. (جهانگیری). کمان حلاجی. (آنندراج) : سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا. رودکی. میغ مانندۀ پنبه است و ورا باد نداف هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند. ابوالمؤید. بنفشه زاربپوشید روزگار به برف درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف. کسائی. سرو بودیم چند گاه بلند کوژ گشتیم و چون درونه شدیم. کسائی. سر سرو سهی شد باژگونه دو تا شد پشت او همچون درونه. (ویس و رامین). کمان وی (کیومرث) بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره، چون درونۀ حلاجان. (نوروزنامه ص 39). نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو خاطری دارد نظّام و زبانی وصّاف لفظقوس ارچه بود شامل نام هر دو شبه قوس قزح نیست درونۀ نداف. کمال اسماعیل (از آنندراج). ، قوس قزح. (برهان) (آنندراج)
کمان حلاجان. (لغت فرس اسدی). کمان حلاج. (برهان). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. (جهانگیری). کمان حلاجی. (آنندراج) : سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا. رودکی. میغ مانندۀ پنبه است و ورا باد نداف هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند. ابوالمؤید. بنفشه زاربپوشید روزگار به برف درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف. کسائی. سرو بودیم چند گاه بلند کوژ گشتیم و چون درونه شدیم. کسائی. سر سرو سهی شد باژگونه دو تا شد پشت او همچون درونه. (ویس و رامین). کمان وی (کیومرث) بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره، چون درونۀ حلاجان. (نوروزنامه ص 39). نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو خاطری دارد نظّام و زبانی وصّاف لفظقوس ارچه بود شامل نام هر دو شبه قوس قزح نیست درونۀ نداف. کمال اسماعیل (از آنندراج). ، قوس قزح. (برهان) (آنندراج)
درون. (آنندراج). اندرون. مقابل بیرون: لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم. مولوی (از آنندراج) ، نهان. ضمیر. باطن: چون غمزده را در آن تحیر از خوردن غم درونه شد پر. امیرخسرو. ، به معنی درون که کنایه از شکم باشد. (برهان)
درون. (آنندراج). اندرون. مقابل بیرون: لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم. مولوی (از آنندراج) ، نهان. ضمیر. باطن: چون غمزده را در آن تحیر از خوردن غم درونه شد پر. امیرخسرو. ، به معنی درون که کنایه از شکم باشد. (برهان)
به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب. (برهان). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. (جهانگیری) (از آنندراج). و رجوع به درونج شود
به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب. (برهان). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. (جهانگیری) (از آنندراج). و رجوع به درونج شود
دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به درونه با 628 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به درونه با 628 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام تمنی دختر علی بن درینه است که از زنان محدث بود. (از اعلام النساء بنقل از الاستدراک علی تراجم رواهالحدیث ابن نقطه). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
نام تَمنی دختر علی بن درینه است که از زنان محدث بود. (از اعلام النساء بنقل از الاستدراک علی تراجم رواهالحدیث ابن نقطه). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
نگار کردن جامه را به نگار عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازلسان العرب). صورتهای عرجون در جامه تصویر کردن. (از اقرب الموارد) ، زدن کسی را به عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آلودن و طلا نمودن به خون یا به زعفران یا خضاب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نگار کردن جامه را به نگار عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازلسان العرب). صورتهای عرجون در جامه تصویر کردن. (از اقرب الموارد) ، زدن کسی را به عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آلودن و طلا نمودن به خون یا به زعفران یا خضاب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نام دشتی است در فارس. گویند امیرالمؤمنین علیه السلام سلمان را در آن بزور ولایت از چنگ شیر نجات داد. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً همان دشت ارژن فارس است. و رجوع به ارژن شود
نام دشتی است در فارس. گویند امیرالمؤمنین علیه السلام سلمان را در آن بزور ولایت از چنگ شیر نجات داد. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً همان دشت ارژن فارس است. و رجوع به ارژن شود
گیاهی است از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها که منشا آنرا ترکستان دانسته اند. برگهای قاعده ساقه بهم فشرده و دارای برگهای ریز و پوشیده از کزکهای مایل به سفید است ولی برگهای قسمت فوقانی آن کوچک و بدون کرکند. درمنه خودرو و بیابانی است و ارتفاعش تا نیم متر میرسد. آب و عصاره آن در طب مستعمل است. علف ورک جاروب خنجک شیخ خراسانی قیصوم انثی نبات السنتونین یا درمنه ترکی. در میان ما بین بین میان: در میان حکایت گفت... توضیح: باین معنی لازم الاضافه است. یا یکی در میان بفاصله یکی
گیاهی است از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها که منشا آنرا ترکستان دانسته اند. برگهای قاعده ساقه بهم فشرده و دارای برگهای ریز و پوشیده از کزکهای مایل به سفید است ولی برگهای قسمت فوقانی آن کوچک و بدون کرکند. درمنه خودرو و بیابانی است و ارتفاعش تا نیم متر میرسد. آب و عصاره آن در طب مستعمل است. علف ورک جاروب خنجک شیخ خراسانی قیصوم انثی نبات السنتونین یا درمنه ترکی. در میان ما بین بین میان: در میان حکایت گفت... توضیح: باین معنی لازم الاضافه است. یا یکی در میان بفاصله یکی
گیاهی است خودرو با ساقه راست و محکم و برگ های ریز و بریده که در بیابان ها می روید، از بوته اش جاروب درست می کنند یا در تنورها و کوره ها می سوزانند، شیره اش نیز در طب مورد استفاده قرار می گیرد
گیاهی است خودرو با ساقه راست و محکم و برگ های ریز و بریده که در بیابان ها می روید، از بوته اش جاروب درست می کنند یا در تنورها و کوره ها می سوزانند، شیره اش نیز در طب مورد استفاده قرار می گیرد
پایه، رتبه، نردبان، حد و اندازه چیزی، مقام، منزلت، مرتبه نظامی، واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل، بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت
پایه، رتبه، نردبان، حد و اندازه چیزی، مقام، منزلت، مرتبه نظامی، واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل، بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت