- دربافتن
- پیوستن، در آمیختن
معنی دربافتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درک کردن
بافتن
رسیدن به چیزی
یافتن، رسیدن به چیزی، پی بردن به امری، فهمیدن
کسی را مدد کردن و از بلا رهانیدن
کسی را مدد کردن و از بلا رهانیدن
تحمل کردن
لازم بودن
واصله
فرار کردن
تافتن پیچیدن
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
مورد احتیاج بودن
باز کننده در
پیچاندن، تا کردن، برگرداندن، خمانیدن
پارچه ای که در آن رشته های طلا بکار برده باشند زرتار زردوزی
عاصی، بی فرمانی کردن
باختن، بازی کردن
کنایه از از دست دادن
کنایه از از دست دادن
ساختن، با هم ساختن، سازش کردن، سازگاری کردن
((دَ گِ رِ تَ))
فرهنگ فارسی معین
تأثیر کردن، اثر کردن، روشن شدن، شعله ور شدن، در پیش گرفتن، آغاز کردن، پذیرفتن
گریختن، فرار کردن، گسیختن، گسیخته شدن، داخل شدن، به درون رفتن
وصول، احساس، درک، اخذ، ادراک
وجد، وجدان، درک، ترمیم، مرمت، تلافی، گرفتن
مغز گفتن، دخترکی برداشتن
زربافته، قسمی از پارچه که به تا زر بافته اند و زردوزی باشد
دریافتن، گرفتن، گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی، پی بردن به امری یا مطلبی، ادراک، فهم
((دَرَ تَ))
فرهنگ فارسی معین
گریختن، گسیختن، از انجام کاری شانه خالی کردن، در انجام معامله ای به توافق رسیدن، جابه جا شدن مفاصل در اثر ضربه
بافندگی، نسج کردن جامه و مانند آن، پارچه درست کردن
حافظ، نگهبان، حارس، نگاهدارنده در
کسی که جلو در سرا و کاخ نگهبانی کند، نگهبان در
تار و پود را لا به لای هم کردن در پارچه بافی یا قالی بافی و سایر چیزهای بافتنی، چند رشته موی یا نخ را به هم تابیدن