- دربازیدن
- بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
معنی دربازیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آهنگ کردن قصد کردن
شریک بودن
پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن
پرداختن، پول دادن، وام خود را ادا کردن، کارسازی کردن، ساختن، جلا دادن، آراستن، خالی کردن، تهی کردن، مرتب کردن، انجام دادن، فارغ شدن، مشغول گشتن
باز کننده در
گفتن، لائیدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
خزیدن بداخل
ربودن
جمع ربانی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیین
ساختن و آراستن و زینت دادن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، برای مثال باغ ملک تو را مباد خزان / تا در او چون بهار بگرازی (انوری - ۴۷۸)
شایسته بودن، شایستگی داشتن، برای مثال گر سیستان بنازد بر شهرها برازد / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی - ۱۸۷ حاشیه) ، زیبندگی داشتن، زیبنده بودن، نیکو نمودن
گفتن، سخن گفتن، سخن سر کردن، برای مثال کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کند زبان (فرخی - ۳۲۷) ، آواز کردن، بانگ برآوردن
آرایش دادن، آراستن، نظم و ترتیب دادن، اصلاح کردن، برای مثال رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان / دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز (منوچهری - ۵۲)
آماده کردن
آماده کردن
نادرست نویسی ترازیدن برابر کردن آراییدن آرایش دادن یا طراز آب. طراز کردن آب برابر کردن آن. آرایش کردن آراستن، ترتیب دادن منظم کردن: کار را بطرازید، بافتن دیبا و جز آن در کارگاه، نیکو کردن برازیدن
بلند ساختن، گشودن
به تبخر رفتن، بناز و تکبر و غمزه راه رفتن
یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
باختن، بازی کردن، برای مثال عشق بازیدن چنان شطرنج «بازیدن» بود / عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز (منوچهری - ۵۳)