جدول جو
جدول جو

معنی دراگوت - جستجوی لغت در جدول جو

دراگوت
(دْرا / دِ)
در مازندران، نقطه ای از جنگل که درختان آن بریده باشند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طراوت
تصویر طراوت
(دخترانه)
تر و تازگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
تر و تازه شدن، تازگی، شادابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درایت
تصویر درایت
آگاهی داشتن، دانستن، دریافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون، سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
پارچه ای که زنان با آن سر و گیسوهای خود را بپوشانند، بافته ای از مروارید با دنبالۀ پارچه ای دراز که بر روی سر قرار می گرفته و گیس ها را می پوشانید، روسری، گیسو پوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درازگوش
تصویر درازگوش
خر، جانوری چهارپا و کوچک تر از اسب با گوش های دراز و یال کوتاه، الاغ، حمار
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
جمع واژۀ درایه، درایت: و محققان درایات و مدرسان سور و آیات. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 119). و رجوع به درایت و درایه شود
لغت نامه دهخدا
(دُشْ وارْ)
درغگو. دروغگوی. افاک. (یادداشت مرحوم دهخدا). کذاب. کاذب. رجوع به دروغگوی شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
مهره و صدف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ تِ)
مرد کوچک اندام و بدریخت که قیافۀ خنده آور داشته باشد. این کلمه مأخوذ است از راگوتن که نام یک تن رومی مضحک بوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دعاگو. دعاگوینده. دعاکننده. داعی. (دهار) ، خیرخواه. خیراندیش. نیکخواه. (ناظم الاطباء) :
کس نده یدست ترا یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و طلبکار تو نیست.
سعدی.
، گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد. (فرهنگ فارسی معین) : غرض خادم دعاگوی اندر ساختن این کتاب آن بود که... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به دعاگو شود
لغت نامه دهخدا
(دْرا / دِ گُ)
لویس ماریا. حقوقدان آرژانتینی و از رجال آن کشور در اواخر قرن نوزدهم میلادی و صاحب نظریۀ معروف اصل دراگو که در کنفرانس سال 1907 میلادی لاهه بتصویب رسید. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مشروبی کمی تلخ که از برنج می سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرآغوش. سرآغوج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی سراغوش. (برهان). سرآغوش و سرآغوج. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرنگون باشد که سرازیر است. (برهان). سرنگون. (رشیدی) (آنندراج) :
سر به فلک برکشید بی خردی
مردمی وسروری سراگون شد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
درازگوینده. درازگفتار. آنکه سخن بسیار گوید. آن که هر سخن طویل کند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان رحمت آباد بخش رودباد شهرستان رشت است که 233 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، بلندشده. برخاسته، تحریک شده. وادارشده. منبعث. تحریض شده. (ناظم الاطباء). رجوع به برانگیختن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان شهرستان ایلام، در 6 هزارگزی جنوب چرداول و دوهزارگزی جنوب راه مالرو شیروان، کوهستانی، گرمسیر و سکنۀ آن 60 تن است، آب آن از رود خانه چرداول، محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان سلکی شهرستان نهاوند، در 25هزارگزی باختر نهاوند و 2هزارگزی مارس بان، سکنۀ آن 25 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
کیسه ای دراز که زنان گیسوی خود را در آن نهند گیسو پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون سرازیر
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره بید ها که یکی از گونه های سپیدار است. این گیاه در اغلب نقاط ایران بحال خودرو وجود دارد و همچنین کشت میشود پرک غرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناوت
تصویر دناوت
نزدیکی خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراست
تصویر دراست
درس دادن، سبق دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درابت
تصویر درابت
دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درایت
تصویر درایت
دریافتن، آگاهی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
((سَ))
روسری، چارقد، بافته ای از مروارید که در قدیم بر سر می گذاشتند و دنباله آن پارچه درازی بوده که گیسو را می پوشاند، سراغوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
شادابی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درگاشت
تصویر درگاشت
آنتروپی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراگشت
تصویر فراگشت
آنابولیسم
فرهنگ واژه فارسی سره
الاغ، حمار، خر، خرگوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در اراضی روستای وازک از
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتی تجاری (اصل واژه روسی است)
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بالا خیابان لیتکوه بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی