جدول جو
جدول جو

معنی درافزار - جستجوی لغت در جدول جو

درافزار
(دَ اَ)
آنچه در را باید، از لولا و چکش و چفت و رزه و گل میخ و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا). آلات و ادوات در:
پس دری کردم از سنگ و درافزاری
که بدو آهن هندی نکند کاری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوافزار
تصویر بوافزار
بوی افزار، موادی که به عنوان چاشنی در غذا ریخته می شود، از قبیل فلفل، زردچوبه، دارچین و مانند آن، بوزا، بوزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درافشان
تصویر درافشان
درافشاننده، کنایه از شخص بلیغ و زبان آور، شیرین سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پافزار
تصویر پافزار
کفش، پا افزار، پاپوش، چارق، لخا، لکا، پایدان، پایزار، پااوزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرافسار
تصویر سرافسار
افسار اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاافزار
تصویر پاافزار
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پاپوش، لخا، پایدان، پایزار، لکا، پااوزار برای مثال با تو رضوان نهاده پیش بهشت / چند کرت عصا و پا افزار (انوری - ۱۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرازار
تصویر چرازار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
بوی افزار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ)
این لغت از فهرست دیوان سوزنی نقل شده است در این مصرع ’منم کلوک خرافشار و گنگ وخشک سپوز’. ظاهراً این ’کلمه خرافسار’ باید باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پاپوش. کفش. خف. پافزار. پااوزار
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
افسار. افسار که به سر اسب و ستور کنند: و سرافسار مرصع و کسوتهای گرانمایه. (راحهالصدور راوندی). و اسب خاصی با سرافسار مرصع بستد و برنشست. (راحهالصدور راوندی). در جمله تحف و مبارکه بدو فرستاد ده سر اسب تازی بود با زین سرافسار زر. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). و اعطاه بغله بسرج و سرافسار ذهب و الف دینار. (عیون الانباء ج 2 ص 178). رجوع به افسار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ دَ / دِ)
دردافزا. دردافزاینده. افزایندۀ درد. افزون کننده رنج و سختی:
درد از آن دارم که دردافزای نیست
کاش هستی تا بجان دربستمی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کنایه از شخصی است که مرتکب کارهایی شود که زیاده بر حالت و مرتبۀ او باشد، و متکلم به سخنان لاف و گزاف گردد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) :
درازکار بودگر به کسوت کملی
به تاج و تخت کند میل رای پیر و گدای.
رضی الدین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کارابزار. آلات و وسائل کار. ابزار کار، افزار کار
لغت نامه دهخدا
آنکه در میپاشد، بلیغ زبان آور، بحر هشتم از هفده بحر اصول موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پافزار
تصویر پافزار
پاافزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلازار
تصویر دلازار
آنچه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بیرحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاافزار
تصویر پاافزار
کفش، پاپوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلازار
تصویر دلازار
آن چه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
ارسی، پاچپله، پای پوش، کفش، گیوه، ملکی، موزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
Longer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
plus long
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از توابع دهستان چهاردانگه ی شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
más largo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
लंबा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
lebih panjang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
langer
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
dłuższy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
più lungo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
mais longo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
更长的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
довший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
länger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
более длинный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
יותר ארוך
دیکشنری فارسی به عبری