جدول جو
جدول جو

معنی درازپا - جستجوی لغت در جدول جو

درازپا
(دِ)
درازپای. آنکه پای دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). که پای طویل دارد. مقابل کوتاه پا: اسطّ، خجوجاء، خجوجی ̍ و شحول، مرد درازپای. شجوجی ̍، مرد بسیار درازپای کوتاه پشت. (منتهی الارب). شرجب، درازپای بزرگ استخوان. قطوطی ̍، مرد درازپای نزدیک گام. (منتهی الارب) ، پادراز. مقابل پاکوتاه. هر مرغ که در آب و خشکی هر دو زندگی کند و پای دراز دارد. مانند بوتیمار و کرکی. مرغان که پاهای سخت بلند دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : طوّل: مرغی است آبی درازپا. (منتهی الارب). قعقع، مرغی است درازنول و درازپای. (از منتهی الارب) ، از احشام آنکه پای دراز دارد، چون اسب: استر، خر، اشتر. حیوانات چون: شتر، اسب، استر، خر. نوع حیوان چون: اسب، خر و استر، مقابل کوتاه پا که گوسفند، بز، قوچ و غیره است. ج، درازپایان. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ناقه رزوف، ناقۀ درازپا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درازکش
تصویر درازکش
حالتی از قرار گرفتن بر روی زمین، به خصوص در موقع تیراندازی، که به سینه روی زمین می خوابند و پاها را دراز می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درازنا
تصویر درازنا
زمان چیزی، مدت چیزی، برای مثال درازنای شب از چشم دردمندان پرس / که هرچه پیش تو سهل است سهل پنداری (سعدی۲ - ۵۷۶)، درازا، درازی، طول
فرهنگ فارسی عمید
از گیاهان گوشت خوار یا حشره خوار که دارای ۶ تا ۱۲ برگ پهن با دم برگ دراز است و در سطح برگ ها کرک های چسبناک و بلند وجود دارد و بیشتر در نواحی باتلاقی و نقاط سرد و معتدل و مرطوب می روید. در طب به عنوان ضد تشنج و سیاه سرفه به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درازا
تصویر درازا
درازی، کشیدگی، طول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درازقد
تصویر درازقد
بلندقامت، بلندبالا، درازبالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزپا
تصویر گریزپا
فراری، گریزان، کسی که زود از برابر کسی یا چیزی بگریزد
فرهنگ فارسی عمید
(دِ پَ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 9هزارگزی غرب میان آباد و 5هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین، با 132 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، بنشن، پنبه و میوه، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
درازنای. محل درازی. (از برهان) (جهانگیری) (آنندراج). مستطیل، درازا. طول. درازی. (ناظم الاطباء) : فوت، بالای میان هر دو انگشت به درازنا. (السامی فی الاسامی). و رجوع به درازنای شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
طول. (دانشنامۀ علائی ص 74). درازنا. درازی. کشیدگی. امتداد. مقابل پهنا. خلاف پهنا. بلخ. درازنای. (انجمن آرا). به معنی درازی است چنانکه فراخا به معنی فراخی. (آنندراج). یکی از بعدهای سه گانه است و دو بعد دیگر پهنا و ژرفاست یا عرض و عمق. درازترین بعد هر سطح در مقابل عرض یا پهنا که کوتاهترین بعد آن است: درازای مزگت خانه خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است. (حدود العالم). خانه مکه را بیست وچهار ارش و نیم درازاست. (حدود العالم). و درازای وی (ناحیت شکی) مقدار هفتاد فرسنگ است. (حدود العالم). دندانقان شهرکیست اندر حصاری مقدار پانصد گام درازای او. (حدود العالم). و این ناحیت (مجفری) مقدار صدوپنجاه فرسنگ درازای اوست اندر صد فرسنگ پهنای. (حدود العالم).
درازا و پهنای آن ده کمند
بگرد اندرش طاقهای بلند.
فردوسی.
سوی درازا یک ماه راه ویران بود
رهی به صعبی و زشتی در آن دیارسمر.
فرخی.
یکی شهر بودش دلارام و خوش
درازا و پهناش فرسنگ شش.
اسدی.
بعدها سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا، سه دیگر ژرفا. (التفهیم). عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا. (التفیهم) :
ز هر اوستادی یکی خانه خواست
درازا و پهناش صد گام راست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چون خط دراز است بی فراخا
خطی که درازاش بیکرانست.
ناصرخسرو.
درازا صدوبیست گز. (مجمل التواریخ و القصص). قد قلم به درازا سه مشت باید، دو مشت میانه و یک مشت سر قلم. (نوروزنامه).
بداند زمین را که پست و بلند
درازاش چندست و پهناش چند.
نظامی.
تلم، شکاف در زمین به درازا. (منتهی الارب). قدّ، به درازا بریدن و درانیدن. (دهار)، بلندی. بالا. ارتفاع:
بادام به از بید و سپیدار به بار است
هرچند فزون کرد سپیدار درازا.
ناصرخسرو.
، در تداول، گاه به معنی پهنا آید، چنانکه دیواری پنج ذرع پهنا و دوذرع درازا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به پهنا در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ درازپا. از حیوانات آنکه پای طویل دارد، چون: اسب و اشتر و استر. مقابل کوتاه پایان، چون: گوسفند و بز. و رجوع به درازپا شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ چَ زُ کَ دَ)
ستان خوابانیدن. طاق باز خوابانیدن. به پشت خواباندن: السلق، درازپای کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درازا
تصویر درازا
طول، کشیدگی، مقابل پهنا
فرهنگ لغت هوشیار
پایه چراغ آنچه که چراغ را روی آن گذارند، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزپا
تصویر گریزپا
فراری، بی دوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازنای
تصویر درازنای
درازا، طول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراغپا
تصویر چراغپا
پایه چراغ، آن چه که چراغ را روی آن گذارند، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازا
تصویر درازا
درازی، کشیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازنا
تصویر درازنا
طول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درازا
تصویر درازا
طول ، قد
فرهنگ واژه فارسی سره
تطویل، طول، کشیدگی، مد
متضاد: پهنا، عرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
Longer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
plus long
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
más largo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
लंबा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
lebih panjang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
langer
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
更长的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
più lungo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
mais longo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
dłuższy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
довший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
länger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
более длинный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درازتر
تصویر درازتر
יותר ארוך
دیکشنری فارسی به عبری