متعدی دریدن. ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. پاره کردن. تمزیق. خرق. قدّ:تخریق، نیک بدرانیدن. (دهار). قدّ، به درازا درانیدن. (دهار). هرت، جامه درانیدن. (از منتهی الارب)
متعدی دریدن. ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. پاره کردن. تمزیق. خرق. قَدّ:تخریق، نیک بدرانیدن. (دهار). قَدّ، به درازا درانیدن. (دهار). هَرت، جامه درانیدن. (از منتهی الارب)
گنجیدن: درنگنجد مگر به دل که دلست کیسۀ دانش و خزینۀ راز. ناصرخسرو. برو کز هیچ روئی درنگنجی اگر موئی که موئی درنگنجی. نظامی. وگر بصورت هیچ آفریده دل ننهم که با تو صورت دیوار درنمی گنجد چو گل ببار بود هم نشین خار بود چو در کنار بود خار درنمی گنجد. سعدی
گنجیدن: درنگنجد مگر به دل که دلست کیسۀ دانش و خزینۀ راز. ناصرخسرو. برو کز هیچ روئی درنگنجی اگر موئی که موئی درنگنجی. نظامی. وگر بصورت هیچ آفریده دل ننهم که با تو صورت دیوار درنمی گنجد چو گل ببار بود هم نشین خار بود چو در کنار بود خار درنمی گنجد. سعدی