جدول جو
جدول جو

معنی دخزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دخزیدن
خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوزیدن
تصویر دوزیدن
دوختن، دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن، با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
حرکت کردن با کشیدن بدن بر روی زمین، آهسته حرکت کردن و به جایی وارد شدن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ گِ رِ تَ)
خزیدن به داخل. خزیدن به درون سو:
ای روبهان کلته بخس درخزید هین
کآمد ز مرغزار ولایت همی زئیر.
فرخی.
لیک اندر دل خسان آسان
چون به خس مار درخزد خناس.
ناصرخسرو.
به یکی کنج درخزیدستم
وز همه دوستان شده یکسو.
سوزنی.
درخزیدم به گوشۀ خالی
فرض ایزد گزاردم حالی.
نظامی.
، جفت شدن. همبستر شدن. همآغوش گشتن. آرمیدن:
که زن عمران به عمران درخزید
تا که شداستارۀ موسی پدید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دوختن. (آنندراج). به معنی دوختن استعمال می گردد ولی چندان معمول نیست. (ناظم الاطباء) : صرب، بریدن چیزی را و دوزیدن. (منتهی الارب). رجوع به دوختن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو اَ تَ)
آهسته بجائی درشدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). داخل شدن به آهستگی:
دشت از تو کشید مفرش وشی
چرخ از تو خزید در خز ادکن.
ناصرخسرو.
از کجا اندر خزیدستی در این بی در حصار
همچنان یک روز از اینجا ناگهان بیرون خزی.
ناصرخسرو.
، لغزیدن با اراده. (یادداشت بخط مؤلف). کشیدن خود را بی دست و پای به جانبی چنانکه کرمان و ماران. (یادداشت بخط مؤلف). کشان و بشکم راه رفتن چون مار. (یادداشت بخط مؤلف). غیژیدن:
شیر غرنده که او را دید از هیبت او
پیش او گردد چون مار خزیده بشکم.
فرخی.
دست و پای از تن دشمنش جدا باد بتیغ
تا خزد دشمن چون مار همیشه بشکم.
فرخی.
از آمل حرکت کردیم همه شب براندیم و بیشه ها بریده آمد که مار در او بدشواری توانست خزید. (تاریخ بیهقی).
روز حرب از پیش او خرچنگ وار
پس خزیدن عادت بدخواه باد.
ابوالفرج رونی.
، نشسته رفتن مانند کودکان تازه برفتار آمده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کون خیز رفتن. کون خیز کردن. (یادداشت بخط مؤلف). حبو. (تاج المصادر بیهقی) ، در کنجی پنهان شدن. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
در این سوراخ خزیده و جنگ را بساخت و علف داشت بسیار و آبهای روان. (تاریخ بیهقی).
- امثال:
موی در کار کس نخزیدن، چوب لای چرخ کسی نگذاشتن.
- بر (به) یکدیگر خزیدن، تنگ نزدیک یکدیگر بودن: ثریا، پروین و شش ستاره است یک بدیگر اندر خزیده مانند خوشۀ انگور. (یادداشت بخط مؤلف).
- پس خزیدن، به آهستگی پس رفتن. بعقب لغزیدن:
من هم از شرت اگر پس می خزم
در مکافات تو دیگی می پزم.
مولوی (مثنوی).
- واپس خزیدن، بگوشه ای کنار رفتن. به کنار رفتن:
برگرفت آن آسیا سنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
قیمت کردن، بها داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخزیدن
تصویر درخزیدن
خزیدن بداخل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزیدن
تصویر دوزیدن
بمعنی دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
روی سینه و شکم خود را بزمین کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
((خَ دَ))
روی سینه و شکم خود را به روی زمین کشیدن، آهسته به جایی درآمدن و در کنجی نهان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
سینه مال رفتن، سینه خیز رفتن، آرام آرام حرکت کردن، به گوشه ای پناه بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
للزّحف
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
ramper
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سینه خیز رفتن، خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
rastejar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
emeklemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
ползти
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
kriechen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
повзати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
زحف کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
হামাগুড়ি দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
crawl
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
기어가다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
strisciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
這う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
לזחול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
रेंगना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
merangkak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
คลาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
kruipen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
pełzać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
爬行
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
arrastrarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی