جدول جو
جدول جو

معنی دحول - جستجوی لغت در جدول جو

دحول
(دَ)
چاهی که کنده شود پس یافته نشود آب آن زیر کنارهای وی پس نیز کنده شودتا چشمۀ آب بر آید، چاه فراخ جوانب. (منتهی الارب) ، چاه کژ. (مهذب الاسماء) ، ناقه که پیش آید شتران را و یکسو شود از آنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دحول
(دُ)
ج دحل. رجوع به دحل شود
لغت نامه دهخدا
دحول
(دَ)
نام آبیست به نجد در دیار بنی عجلان از قیس بن عیلان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احول
تصویر احول
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحول
تصویر فحول
فحل ها، ویژگی جنس نر از هر حیوانی، کنایه از دانایان، خردمندان، جمع واژۀ فحل
کنایه از دلاوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحول
تصویر تحول
برگشتن از حالی به حال دیگر، منقلب شدن، دگرگون شدن، دگرگون شدن اوضاع، جا به جا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وحول
تصویر وحول
وحل ها، گل و لای ها، منجلاب ها، جمع واژۀ وحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخول
تصویر دخول
داخل شدن، درآمدن، وارد شدن به جایی یا نزد کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از چوب و غیره که صیاد آهوان برای بدام انداختن آنها آماده سازد جمع دواحیل. پارسی تازی گشته داخل دامی که از چوب و شاخه برای شکار آهو سازند داهول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احول
تصویر احول
چاره گرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحول
تصویر وحول
جمع وحل، غلیژن ها لجن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحول
تصویر نحول
لاغری، خشکی، نزاری، ضعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محول
تصویر محول
بگرداننده، مبدل کننده و تغییر دهنده حواله داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
الکل بنگرید به الکل در عربی بصورت} الکحول {بمعنی الکل آمده، شلمیر آنرا مرادف کحل (داروی چشم) آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحول
تصویر قحول
پوست بر استخوان خشکیدن تکیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فحل، گش ها دانایان دلیران جمع فحل نرها گشنها یا فحول شعرا. شاعرانی که چون با شاعران دیگر معارضه کنند چیره شوند چیره دستان در مهاجرت. توضیح در اقرب الموارد فحول الشعراء ضبط کرده، دلیران، نامداران
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی داخولگر کسی که با داهول یا داخول شکار کند باز ایستادن سر باز زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغول
تصویر دغول
عیار مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذحول
تصویر ذحول
جمع ذحل، کینه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحول
تصویر رحول
فرارو فراپرواز (کوچنده)، جهانگرد، شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحول
تصویر زحول
دور گشتن، یک سو شدن، واپس ماندن، درنگ کردن گردنه دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحول
تصویر سحول
گریستن اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحول
تصویر تحول
انتقال از جائی به جائی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحور
تصویر دحور
راندن دور کردن رانده دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحوض
تصویر دحوض
جای لغزان گواه ناپذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحوق
تصویر دحوق
درخشانچشم چشم گردان کسی که چشم خود بسیار بگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخول
تصویر دخول
داخل شدن، در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخول
تصویر دخول
((دُ))
داخل شدن، درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دغول
تصویر دغول
((دَ))
مکار، حیله گر، داغول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فحول
تصویر فحول
((فُ))
جمع فحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحول
تصویر تحول
((تَ حَ وُّ))
گشتن، گردیدن، دیگرگون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احول
تصویر احول
((اَ وَ))
لوچ، دو بین، کسی که همه چیز را دوتایی می بیند، حیله گر، چاره گرتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحول
تصویر تحول
دگردیسی، دگرگونی
فرهنگ واژه فارسی سره