جدول جو
جدول جو

معنی دثاریه - جستجوی لغت در جدول جو

دثاریه
(دِ ری یَ)
سنۀ دثاریه، سال سوم نزول قرآن بمکه. در این سال سوره های مدثر، مزمل، جن، نوح، معارج، حاقه، قلم و ملک نازل شد. نام سال سیم بعثت رسول صلوات الله علیه از سیزده سال توقف آن حضرت بمکه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارینه
تصویر دارینه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سقز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آواریه
تصویر آواریه
کاغذهای چروک خورده، پاره یا آب دیده که برای استفاده در چاپ مناسب نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاریه
تصویر بهاریه
شعری که در وصف بهار و حالات مربوط به آن سروده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(حِ ری یَ)
فریضۀ مشترکه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
مؤنث حواری. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حواری شود، حضریه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ ری یَ)
سوداء. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط). یقال: عقاب خداریه،ناقه خداریه. (از معجم الوسیط) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ ری یَ)
تأنیث حجاری. زن منسوب بوادی الحجارۀ اندلس
لغت نامه دهخدا
(حِ ری یَ)
ام العلاء بنت یوسف اندلسیه است
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
قسمت بالای دارها (درخت ها) که تیر از آن کنند. در همدان مصطلح است، و در کرج و طهران، شلاقی نامند
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی از دهستان نمشیر بخش بانه شهرستان سقز است که در 24 هزارگزی شمال باختری بانه و 7هزارگزی جنوب باختری راه شوسه بانه بسردشت واقع شده است. کوهستانی. سردسیر و سکنۀ آن 85 تن است. در دو محل بفاصله 2 هزار گز واقع، بالا و پائین نامیده شده است. سکنۀپائین 60 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است که در 18هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و 5هزارگزی جنوب شوسۀ الیگودرز به گلپایگان واقع شده، جلگه ای معتدل و دارای 103 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عِ ری یَ)
ابل داعریه، منسوب است به فحل داعر. (داعربن حماس). (منتهی الارب) ، هجان ٌ داعره، منسوبه الی داعر، فحل کریم. (صبح الاعشی ج 2 ص 35)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
این کلمه به معنی آسیب دیده و زیان زده در اجناس از کلمه فرانسۀ (آواریه) گرفته شده است و امروز در بازار و در محاکم تجارتی ایران متداول است. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ ترّهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ترهه و ترهات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
اتان ٌ طخاریهٌ، خر مادۀ نجیب و اصیل. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام خطه ای میان سیبری و چین و مشترک میان سیبری و منچوری در آسیای مرکزی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بَقْ قا ری یَ)
چوب استوار و محکم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(وَ ری یِ)
دهی از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. در سی هزارگزی شمال خاور کدکن و پنجهزارگزی شمال خاوری چینک کلاغ. دارای 110 سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آنجا مالروست و از حصاریزدان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ابساریه. ماهی خرد. ماهی کوچک. ریزه ماهی. (دزی ج 1 ص 2، 82: ابساریه، بساریه و بسّا. رجوع به بساریا و ابساریه شود
لغت نامه دهخدا
(دارْ یَ / یِ)
مصحف دورویه. دائره. یهودیان طهران دریه گویند. حلقه واری است از چوب که بر یک روی یا دو روی آن پوستی کشیده باشند و رامشگران بهمراه دیگر سازها بنوازند. رجوع به دائره و دورویه شود
لغت نامه دهخدا
مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
فرهنگ لغت هوشیار
ازگیل، انگور خرس از گیاهان ازگیل، درختچه ایست از تیره خلنگها که دارای ساقه خزنده نیز می باشد این گیاه بطور وحشی در کوهستانهای ژورا و آلپ و پیرنه در ایتالیا و اسپانیا و فرانسه به فراوانی می روید. ساقه هایش استوانه یی شکل مایل به قرمز و کم و بیش خوابیده است. برگهایش متناوب و دارای دمبرگ کوتاه و پهنک برگها بیضوی و نامنظم و ضخیم و چرمی شکل است. گلهایش سفید یا کمی مایل به قرمز و به صورت دسته های 3 تا 12 تایی است. تعداد گلبرگها و کاسبرگها مساوی و هر یک 5 عددند. تعداد پرچمهایش 10 و میوه اش سته است و رنگ میوه قرمز و شکلش کروی است. برگ این گیاه علاوه بر تانن و صمغ و املاح دارای ماده ای به نام اورسون نیز می باشد و به علاوه دارای مقداری آربوتین و اریکولین است. برگ گیاه مذکور دارای اثر قابض و ضد عفونی کننده است و در بیماری های مجاری تناسلی و التهاب مثانه و عدم تحمل ادرار مصرف می شود عنب الذئب عنب الدب انگور خرس عصیر الدب غایش یارشین مردار آغاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاریه
تصویر عفاریه
پلید فرومایه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاریه
تصویر صفاریه
پری شاهرخ زری مرغ انجیر خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاریه
تصویر بهاریه
منسوب به بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواریه
تصویر آواریه
فرانسوی آبدیده
فرهنگ لغت هوشیار
واحد اثاث رخت خانه قماش خانه، مبل، کالا متاع. تصرفی است در لغت (اثاثیه) و آن فصیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثیریه
تصویر اثیریه
مونث اثیری، جمع اثیریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثاری
تصویر دثاری
کار گریز آن که دست به کاری نزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاریه
تصویر بهاریه
((بَ یِّ))
اشعاری که درباره فصل بهار گفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاثیه
تصویر اثاثیه
((اَ یِ))
صورت غلط ولی مصطلح اثاثه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عواریه
تصویر عواریه
((عَ یِّ))
آب دیده، کثیف یا مچاله (کالا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آواریه
تصویر آواریه
آبدیده
فرهنگ واژه فارسی سره
دف، دایره، داربه، دف کوچک که نوعی ساز کوبه ای است
فرهنگ گویش مازندرانی