به لغت نبطی گیاهی که از هند خیزد، ساقش بقدر ذرعی و خشبی و اسافل شاخهای او خاردار و برگش بسیار سبز و ریزه و ثمرش بی گل شبیه به ثمر گیاه پنبه و در جوف او تخم او مدور و تیره رنگ و در طعم و بو با تندی اندک تلخی و اطعمه را خوش طعم میسازد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). دبیداریا
به لغت نبطی گیاهی که از هند خیزد، ساقش بقدر ذرعی و خشبی و اسافل شاخهای او خاردار و برگش بسیار سبز و ریزه و ثمرش بی گل شبیه به ثمر گیاه پنبه و در جوف او تخم او مدور و تیره رنگ و در طعم و بو با تندی اندک تلخی و اطعمه را خوش طعم میسازد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). دبیداریا
بوی دار، دارندۀ بو، آنچه دارای رایحه باشد، چیزی که دارای بو و رایحه باشد، آزمودن، (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، کاسد شدن: بارت السوق، کاسد شد بازار و بارت السلعه، بواراً کذلک، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، عرضه کردن ماده شتر را بر نر تا ببینند که باردار است یا نه، زیرا که اگر باردار باشد، بر روی نر پیشاب می کند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، باطل شدن کار، و قوله تعالی: ’و مکر اولئک هو یبور’، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بوئیدن نر شتر ماده را تا بشناسد که بار دارد یا نه، (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، ادعا کردن فلان فجوری را که کرده بود، (ناظم الاطباء)
بوی دار، دارندۀ بو، آنچه دارای رایحه باشد، چیزی که دارای بو و رایحه باشد، آزمودن، (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، کاسد شدن: بارت السوق، کاسد شد بازار و بارت السلعه، بواراً کذلک، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، عرضه کردن ماده شتر را بر نر تا ببینند که باردار است یا نه، زیرا که اگر باردار باشد، بر روی نر پیشاب می کند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، باطل شدن کار، و قوله تعالی: ’و مکر اولئک هو یبور’، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بوئیدن نر شتر ماده را تا بشناسد که بار دارد یا نه، (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، ادعا کردن فلان فجوری را که کرده بود، (ناظم الاطباء)
سرو هندی را نیز گویند و بعربی شجرهالجن خوانند و در اختیارات شجرهاﷲ نوشته اند و بعضی گویند درختی است مانند درخت کاج و شیره دارد. (از برهان). صنوبر هندی. (ناظم الاطباء). درخت سرو. (برهان). نوعی از سرو. (ناظم الاطباء). درختی است بسیار عظیم و بلندتر از پنجاه شصت ذرع و اهالی فرنگ از چوب آن دول جهازات سازند و سبب این تسمیه همان مفهوم بزرگی دیو است و دار بپارسی زرنباد درخت است... و یحتمل این لغت از پارسی و هندی مرکب باشد. (آنندراج). ابن ماسویه گوید او از جنس درخت ابهل است و بعضی گویند دیودار صنوبر هندی است و او بچوب زرنباد مشابهت دارد در طعم او با اندک تیزی باشد. رازی گوید در بعضی مواضع شیره پیدا باشد که او را به اطراف نقل کنند و گمان من آن است که او شیرۀ درخت دیودار است. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). دیبدارو معنی دیودار شجرهالجن است و آن نوعی از ابهل است یا مقل و آن را صنوبر هندی خوانند و عیدان وی مانند عیدان زرنباد بود بهندی کرک گویند. (از اختیارات بدیعی). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 164 شود
سرو هندی را نیز گویند و بعربی شجرهالجن خوانند و در اختیارات شجرهاﷲ نوشته اند و بعضی گویند درختی است مانند درخت کاج و شیره دارد. (از برهان). صنوبر هندی. (ناظم الاطباء). درخت سرو. (برهان). نوعی از سرو. (ناظم الاطباء). درختی است بسیار عظیم و بلندتر از پنجاه شصت ذرع و اهالی فرنگ از چوب آن دول جهازات سازند و سبب این تسمیه همان مفهوم بزرگی دیو است و دار بپارسی زرنباد درخت است... و یحتمل این لغت از پارسی و هندی مرکب باشد. (آنندراج). ابن ماسویه گوید او از جنس درخت ابهل است و بعضی گویند دیودار صنوبر هندی است و او بچوب زرنباد مشابهت دارد در طعم او با اندک تیزی باشد. رازی گوید در بعضی مواضع شیره پیدا باشد که او را به اطراف نقل کنند و گمان من آن است که او شیرۀ درخت دیودار است. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). دیبدارو معنی دیودار شجرهالجن است و آن نوعی از ابهل است یا مقل و آن را صنوبر هندی خوانند و عیدان وی مانند عیدان زرنباد بود بهندی کرک گویند. (از اختیارات بدیعی). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 164 شود
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
کسی که زمام اسب مخدوم خود یا کسی که اسب ویرا کرایه کرده و در دست گرفته راه برد آنکه سواره یا پیاده جلو مرکوب ارباب حرکت کند پیشرو. یا جلو داران، جمع جلودار، سربازانی که پیشتر از دیگر سربازان حرکت کنند طلایه طلایع پیشقراول
کسی که زمام اسب مخدوم خود یا کسی که اسب ویرا کرایه کرده و در دست گرفته راه برد آنکه سواره یا پیاده جلو مرکوب ارباب حرکت کند پیشرو. یا جلو داران، جمع جلودار، سربازانی که پیشتر از دیگر سربازان حرکت کنند طلایه طلایع پیشقراول