جدول جو
جدول جو

معنی دبسی - جستجوی لغت در جدول جو

دبسی
(دُ سی ی)
مرغی است مایل به سیاهی که بانگ کند. قنطیر. (یادداشت مؤلف). موسیجه. (لغتنامۀ اسدی ذیل موسیجه) (دستور اللغه) (زمخشری) (دهار) (منتهی الارب). موسیجه و هرچه بدو ماند. ج، دباسی. (مهذب الاسماء). شفنین بری است به لغت عراق. از مطوقات است یعنی که در گردن طوق دارد. (یادداشت مؤلف). قنطر. نوعی کبوتر نامه رسان است. (صبح الاعشی ج 1 ص 389). و نیز قلقشندی گوید: پرندۀ کوچکیست و کلمه منسوب به دبس است و آن نوعی است از کبوتر و خود اصنافی دارد نزدیک بیکدیگر چون مصری و حجازی و عراقی اما مصری آن ممتازترست و برنگ خاکسترست و گفته اند که آن نر یمام است و دبسی راطبیعت آن است که بر زمین فرود نیاید بلکه او را در زمستان و تابستان گرمسیر و سردسیر باشد و لانۀ مشخص ندارد. (صبح الاعشی ج 2 ص 74) : زهره دلالت کند بر فاخته و کبوتر دشتی و دبسی و گنجشک. (التفهیم). اطرغلات، دبسی که در گردن طوق دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دبسی
دمسیاه از مرغان موسیچه
تصویری از دبسی
تصویر دبسی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبسی
تصویر تبسی
طبق فلزی، سینی، برای مثال باز در بزم چمن، نرگس سرمست نهاد / بر سر تبسی سیمین قدح زرّ عیار (ابن یمین - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
(عَ سی ی)
محمد بن ابی شیبه ابراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی. از پدر خود و اسماعیل بن ابی خالد و اعمش و جز آنان حدیث شنید. از وی یزید بن هارون و پسر او عثمان روایت کنند. وی به سال 182 هجری قمری در سن 77 سالگی درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 115)
علی بن افلح، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به جمال الدین. شاعری است ظریف و به بسیاری از شهرها سفر کرد و خلفا و ارباب مناصب را مدح گفت وی به سال 535 هجری قمری به بغداد درگذشت. در سمت غربی مقابر قربش مدفون است. (ریحانه الادب ج 3 ص 61)
در اصطلاح رجال لقب احمد بن عائذ و اسماعیل بن یحیی و حبیب بن جری و جز آنها است. (ریحانه الادب ج 3 ص 61)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
احمد بن محمد بن ابراهیم طبسی تاجر، مکنی به ابونصر نزیل نیشابور. حاکم ابوعبدالله حافظ گوید: وی از ابوقریش محمد بن جمعه بن خلف قهستانی و جزوی روایت کرده است و گمان میکنم در نیشابور درگذشته است. (از انساب سمعانی برگ 367 الف)
محمد بن محمد طبسی و مکنی به ابوجعفر. نزیل جرجان. وی کتاب المجروحین را از ابوحاتم محمد بن حبان بستی روایت کرده است و ابومسعود بحلی حافظ از وی روایت دارد. (انساب سمعانی برگ 367)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
چگونگی دبش. صفت دبش. قبض و آن یکی از طعمهای نه گانه است. بشاعت
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ قی ی)
دبیقی. رجوع به دبیقی شود. (دزی ج 1 ص 424)
لغت نامه دهخدا
(دِ قی ی)
منسوب به دبق. چسبان. دوسنده. رجوع به دبقا شود
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ)
حالت و چگونگی دبه. غری. ادره. رجوع به دبه و دبه خایه شود
لغت نامه دهخدا
(د)
ابوزید عبدالله بن عمر بن عین القاضی از مردم دبوسۀ بخارا و از مشاهیر فقهاء حنفی است و اول کسی است که علم خلاف وضع کرده و بر وجود بیرون آورده است. وفات وی در بخارا به سال 403 (یا 430) هجری قمری بوده است او راست: کتاب الاسرار و تقویم ادله. و نیز رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 307 و معجم المطبوعات و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سیدعلی بن مظفر علوی حسینی مکنی به ابوالقاسم از مردم دبوسه بوده که شهرکیست میان بخارا و سمرقند. (ابن خلکان ج 1 ص 274). و نسبتش به امام زین العابدین می پیوسته و از معاصران امام محمد غزالی بوده است. (غزالی نامۀ همائی ص 285)
(کلود) آهنگسازفرانسوی متولد به سال 1862 در ژرمن آن له و متوفی به سال 1918 میلادی وی زبان موسیقی را تجددی بخشیده است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دبوسیه. شهرکی است از ماوراءالنهر به سغد بر راه سمرقند آبادان وبا نعمت و آبهای روان و درختان. (حدود العالم) : شحنه علی تکین به دبوسی گریخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). خزانه و آنچه مخفی داشت با خویشتن به دبوسی برد تا آنجا جنگ کنند. (تاریخ بیهقی ص 348). ویرا مثال دادند تا با لشکر خوارزمشاه به آموی آمد ولشکرها بدو پیوست و بجنگ علی تکین رفت و به دبوسی جنگ کردند و علی تکین مالیده شد. (تاریخ بیهقی ص 335). و دیهی بزرگ که پادشاه نشستی بیکند بود (در بخارا) و شهر قلعه دبوسی بود و شهر ویرا خواندندی. (تاریخ بخارا نرشخی ص 5)، منسوب است به دبوسه که شهرکیست از سغد میان بخارا و سمرقند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ سی ی)
نسبت است به عبس بن بغیض بن ریث بن غطفان بن قیس عیلان بن مضربن نزار بن معدبن عدنان. (اللباب ج 2 ص 114)
نسبت است به عبس الازد. (اللباب ج 2 ص 114)
منسوب به عبس بن غطفان ربعی بن خراش العبسی الکوفی تابعی مشهور است. از عمرو علی (ع) و بسیاری از صحابه روایت کند شعبی و منصور بن المعتمر و جز آن از وی روایت کنند. وی مردی ثقه بود و به سال 404 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 114)
نسبت است به عبس مراد. (اللباب ج 2 ص 114)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
تبسی. قهوه سینی. دوری لعاب دار که روی آن فنجان قهوه گذارند، نعلبکی، بشقاب. ج، طباسی
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
منسوب به طبس که شهری است بین نیشابور و اصفهان و کرمان. (سمعانی ورق 367 ب)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ ری ی)
رائی که بعد فوت حاجت در دل آید. (منتهی الارب) ، نماز که در آخر وقت گزارده شود. (و در این معنی بسکون وسط نیز آید نه بفتحین که آن لحن محدثان است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابوالعباس، از جملۀ مشایخی است که حمداﷲ مستوفی نام وی را در تاریخ گزیده (فصل چهارم از باب پنجم) آورده است، (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای از اروپای باستان میان دانوب و جبال کارپات و دنیسترو لوپن اکزین و تیس
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زندانی. بندی. محبوس. مسجون. دوستاقی. دوستاخی
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
منسوب است به دبر که دهی است به یمن و از آنجاست اسحاق بن ابراهیم بن عباد محدث. (منتهی الارب)
منسوب است به دبر که قریه ای است از قراء صنعاء یمن. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
ابن صدقۀ ثانی. ملقب به نورالدوله ومکنی به ابوالاعز، یعنی دبیس بن سیف الدوله صدقه بن منصور بن دبیس بن علی بن مزیدالاسدی الناشری. صاحب حله و امیر بادیهالعراق و از شجاعان و سخت کمانان بود و متصف به حزم و احتیاط و هیبت. عارف به ادب نیز بود و شعر نیز می سرود. پدرش را در 501 هجری قمری کشتند و او را اسیر کردند و ببغداد بردند. سپس آزاد شد و به حله بازگشت و در 512 بجای پدر به امارت نشست. آنگاه میان اوو مسترشد خلیفۀ عباسی جنگها درگرفت و فتنه ها برخاست و به قتل مسترشد انجامید. سلطان مسعود سلجوقی او را بکشتن خلیفه متهم ساخت و بدست مملوکی ارمنی او را برانداخت. جسدش را به ماردین بردند و بخاک سپردند. (الاعلام زرکلی). و نیز رجوع به تجارب السلف، مجمل التواریخ و القصص، حبیب السیر، کامل ابن اثیر و اخبارالدوله السلجوقیه، تاریخ گزیده و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دبسی، نوعی پرنده. به لغت عراق شفنین بری است. نوعی کبوتر نامه رسان است. (صبح الاعشی ص 389 ج 14). رجوع به دبسی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوبار سی. دو ضرب در سی. دو تا سی. شست. شصت. (یادداشت مؤلف) :
کسی را که سالش به دوسی رسید
امید از جهانش بباید برید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دُ سی یَ)
مؤنث دبسی. رجوع به دبسی شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ سا)
نام اسبی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
خرماگونی. (مهذب الاسماء). چنین است در یک نسخۀخطی مهذب الاسماء و در دو نسخۀ دیگر خطی کتاب خانه مؤلف نیامده است و از منابع دیگر نیز تأیید نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبسی
تصویر طبسی
نادرست نویسی تبسی تبرسی از مردم تبس منسوب به طبس از مردم طبس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبگی
تصویر دبگی
حالت و چگونگی دبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبری
تصویر دبری
(در لحن محدثان) نماز دیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
موسیچه ماده موسیچه و قمری چو مقر یانند از سر و بنان هر یکی نپی خوان (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
زندانی، محبوس
متضاد: آزاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درکل، به کلی، تمام
فرهنگ گویش مازندرانی
بستی، بسته، دوستی
فرهنگ گویش مازندرانی