جدول جو
جدول جو

معنی دایلاق - جستجوی لغت در جدول جو

دایلاق
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه، در 9/5هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 3/5هزارگزی خاور شوسۀ ارومیه بمهاباد، با 99 تن سکنه، آب آن از قنات و چشمه، محصول آنجا غلات وچغندر و توتون و کشمش و حبوبات، شغل اهالی زراعت و راه آن ارابه روست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
زمین پرگل و لای که عبور از آن دشوار است، آبگند، لجن زار، مرداب
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی کنار راه سنندج و همدان میان گردنۀ دینار و گردنۀ همه کس در 1267هزارگزی سنندج
لغت نامه دهخدا
شاعریست از مردم قرن چهارم و پنجم و محمد بن عمر رادویانی درترجمان البلاغه (ص 108) نام وی را حسین نوشته و قصیدۀ ذیل را که از الف مجرد است از او نقل کرده است:
زلفین بر شکسته و قد صنوبری
زیر دو زلف جعدش دو خط عنبری
دو لب عقیق و زیر عقیقش دو رسته در
نرگس دو چشم زیر دو نرگس گل طری
چشم و دو زلف و دو رخ جمله مشعبدند
وز یکدگر گرفته همه سحر و دلبری
خلد برین شده است نگه کن بکوه و دشت
صد گونه گل شکفته بهر سو که بنگری
سرخ و سپید و لعل و کبود و بنفش و زرد
نوروز کرد بر گل صد برگ زرگری
خیره شود دو چشم که چون بنگری بدو
کوشی که بگذری ندهد ره که بگذری،
رادویانی پس از نقل ابیات فوق گوید، بنگر که الف بدین نیکوئی طرح کرده است که هیچ اثر تکلف اندر وی پیدا نیست و الف از حرفهای دیگر بسته تر است، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتلاق. درخشیدن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). درخشیدن و روشن شدن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). سپید نمودار شدن. (غیاث) (آنندراج) ، اختراع کردن. (ناظم الاطباء) ، بمطلب رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانگر وبی نیاز کردن. (منتهی الارب). یقال: الحمد ﷲ الذی اوجدنی بعد فقر و آجدنی بعد ضعف، ای قوانی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، به ستم بر کاری داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال اوجدنی علی الامر. (ناظم الاطباء) ، توانا گردانیدن بعد سستی، یقال: اوجده و آجده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قوی گردانیدن. (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) ، رنج دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 33 هزارگزی شمال ورزقان و 31 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر، این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل دارای 96 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از چشمه و محصولش غلات و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و از صنایع دستی جاجیم میبافند و راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 188)
لغت نامه دهخدا
از امراء لشکر غازان خان که در جنگ شام شرکت داشت و در آنجا اسیر گشت، رجوع به تاریخ غازانی چ کارل یان ص 99، 148، 149 و 154 شود
لغت نامه دهخدا
کلمه ترکیست، بمعنی زمینی که آب بسیار همیشه آنرا گلناک دارد بدان حد که پای یا تن آدمی و ستور در آن فروشود، لجن زار، مرداب، زمین پر گل و لای که عبور کاروان از آن مشکل بود، (ناظم الاطباء)، رجوع به باطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
تندخوی. بدخوی. بدکار:
کآن بداخلاق بیمروت را
سنگ بر سر زدن سزاوار است.
سعدی (صاحبیه)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه که در 20 هزارگزی خاوربخش و 16 هزارگزی شوسۀ میانه به خلخال واقع است، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 81 تن سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و نخود و عدس و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
باتلاق، زمینی با آبی راکد که پای درآن فرو رود، (یادداشت مؤلف)، گلزار، لجن زار، خلاب، زمینی یا شوره زاری سخت گلناک و سست بسبب ایستادن آب در آن که اجسام بر آن قرار نتوانند گرفت و فروروند، ناودان بام خانه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از مردم ایلاق، منسوب به ایلاق که ملکی است از شاش، قریب به ترک، (غیاث) (آنندراج) (الانساب سمعانی) :
برون رفت از ایلاقیان سرکشی
سواری شتابنده چون آتشی،
نظامی،
لغت نامه دهخدا
دهی جز دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، در 13هزارگزی باختر اهر و 2هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر، سکنه 386 تن آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گاوداری و گلیم بافی، راه آن مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قدبلند. دیلاغ. رجوع به دیلاغ شود
لغت نامه دهخدا
ییلاق، یایلاغ، جای تابستانی: تا یایلاق و قشلاق شما بسیار گردد، (رشیدی)، چون از آن گریوه می گذرند همه صحرای مرغزار و یایلاق است، (جامع التواریخ رشیدی)، از اینجا به سرعت تمام روانه گشته به پای دماوند راند و آنجا منتظر جواب بایدو بنشست و موسم یایلاق در آن حدود گذرانید، (تاریخ مبارک غازانی)، به وقت عزیمت به یایلاق و قشلاق ساوریها زیادت از آش می نهادند، (تاریخ مبارک غازانی ص 328)،
- یایلاق کردن، به یایلاق رفتن و تابستان در آنجا گذراندن: لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود و یایلاق در شترکوه کرد، (تاریخ مبارک غازانی)، شهزاده انبارجی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود یایلاق در شترکوه کرد، (تاریخ مبارک غازانی ص 36)، و به راه سلطان میدان به فیروزکوه بیرون آمد و به دماوند یایلاق کردند، (تاریخ غازانی ص 41)،
- قشلاق و یایلاق کردن، به قشلاق و یایلاق رفتن و زمستان را در قشلاق و تابستان را در یایلاق گذراندن: و همچنین لشکری که با پسر او ساربان برکنار آمویه و بادغیس و شبورغان قشلاق و یایلاق میکردند، (تاریخ غازانی ص 26)
لغت نامه دهخدا
کلمه ترکی است به معنی مطلق تکیه و قائمه و اختصاصاً چوبی که بپای درخت یا گلبن زنند و بندند تا درخت یا گلبن از باد یا بسیاری بار نیفتد و یا شاخه های آن نشکند، شمع، قائمه، هاچه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در ترکی جای سرد را گویند که سلاطین بوقت گرمی آنجا روند با حشم خود و بعربی مصیف خوانند. (آنندراج). اقامتگاه تابستانی. (ناظم الاطباء). مصیف. سردسیر. بردسیر. ییلاق. جای سرد. نشستنگاه ملوک به تابستان. (شرفنامه).
لغت نامه دهخدا
نام شهریست از خطا و قلماق، (برهان) (آنندراج)، دارالملک خطا و ایغورست، (برهان قاطع ذیل کلمه نهر ایلاق)، نام شهر پایتخت خطا و ایغور، (ناظم الاطباء)، ناحیتی است بزرگ اندر میان کوه و صحرا نهاده و مردم بسیار و با کشت و برز و آبادان و مردمانی کم خواسته و اندر وی شهرها و روستاها بسیار و مردمان روستاها بیشتر کیش سپیدجامگان و شوخ روی و اندر کوههای وی معدن سیم و زر است و حدودش بفرغانه و چندل و چاچ و رود خشرت پیوسته است و بهتران این ناحیت را دهقان ایلاق خوانند و اندر قدیم دهقان این ناحیت را از ملوک اطراف بودندی، (حدود العالم) :
ببرت ماند کافور که قنصور است
بدلت ماند پولاد که در ایلاق است،
رافعی،
اگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش،
منوچهری،
لغت نامه دهخدا
تصویری از دایرات
تصویر دایرات
جمع دایره (دائره) حوادث پیش آمدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاق
تصویر ایلاق
ترکی جای خنک آدغر ییلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
ترکی مرداب آبگند ترکی مرداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتلاق
تصویر ایتلاق
سپید نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایگان
تصویر دایگان
جمع دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاپلاق
تصویر شاپلاق
ترکی تو گوشی سیلی توام با صدا: شاپلاق زد به گوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایلات
تصویر قایلات
جمع قایله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایطاق
تصویر لایطاق
تحمل نمیشود، تحمل ناکردنی: تکلیف لایطاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطلاق
تصویر باطلاق
ترکی مرداب زمین یا آبی راکد که پای در آن فرو رود، لجنزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیلاق
تصویر دیلاق
قد بلند، بی قابلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداخلاق
تصویر بداخلاق
((~. اَ))
تندخو، خشمگین، مقابل خوش اخلاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایلاق
تصویر ایلاق
ییلاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیلاق
تصویر دیلاق
((دِ))
قد بلند، مجازاً بی قابلیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایگان
تصویر دایگان
((یِ))
جمع دایه، شیردهندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
باطلاق، پهنه زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی، رطوبت در آن اشباع شده، به حالت سست و اسفنجی در آمده، گاه تمام یا بخشی از آن را آب فراگرفته، یا گیاهانی بر آن روییده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بداخلاق
تصویر بداخلاق
دژخو
فرهنگ واژه فارسی سره
بلندقامت، دراز، قددراز
متضاد: خپله
فرهنگ واژه مترادف متضاد