جدول جو
جدول جو

معنی داکو - جستجوی لغت در جدول جو

داکو
اسم کوهی است و اهالی تنکابن در فصل ییلاق به آن کوه میروند، (التدوین فی احوال جبال شروین)، رجوع به داکوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکو
تصویر کاکو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادو
تصویر دادو
دادا، دادک، خدمتکار پیر، پیرغلام، للیه، برای مثال بیرون پر ازاین طفلی ما را برهان ای جان / از منت هر دادو وز غصۀ هر دادا (مولوی - ۱۴۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی، برادر مادر
فرهنگ فارسی عمید
دستگاه کوچکی در موتور اتومبیل برای توزیع برق جهت تولید انفجار در مخلوط هوا و بخار بنزین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارو
تصویر دارو
آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی، آنچه با آن دردی را درمان کنند، دوا، دانه ها و گردهای خوش بو و خوش طعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاه ها و درختان می گیرند و برای خوش طعم ساختن غذاها به کار می برند
داروی بیهوشی: دارویی که با آن کسی را بیهوش کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکو
تصویر ماکو
جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مکو، مکوک
فرهنگ فارسی عمید
نام قصبه ای در 55هزارگزی شرقی گیره از ناحیۀ گجرات هندوستان، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
از ییلاقات دوهزار بمازندران (پیش داکوه و پس داکوه)، سکنۀ نشتا و زوار و لنگا در تابستان به داکوه روند، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 25 و 107 و ترجمه فارسی آن ص 48 و 145)
لغت نامه دهخدا
دست افزار جولاهان که ماسوره را درآن کنند وبدان جامه بافند، جای ماسوره در چرخ خیاطی: خیاط پسری بود بدستش ماکو گفتمش دلی که برده ای از ما کو ک... (شاطر عباس صبوحی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
خالو، دایی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دادا پارسی بنده خانه زاد انگلیسی فاژ (فاق)، رفک (قرنیز) غلام (عموما)، هر غلامی که از کودکی خدمت کسی را کرده باشد (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
مطلق دانه (از گندم جو ماش عدس وجز اینها)، آشی که بهنگام دندان بر آوردن کودک با گندم و ماش و عدس و جز آنها و کله و پاچه گوسفند پزند و بخانه های خویشان و دوستان فرستند دانکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارو
تصویر دارو
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داقو
تصویر داقو
ترکی تیر بی پر، بالا پوش کپنک تیر بی پر، بالا پوش کپنک پایونچی
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاه قطع و برق جریان برق در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده، قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سر شمعهاست که اولی بوسیله پلاتین و دومی و توسط چکش برق انجام می گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداکو
تصویر تداکو
گرد آمدن، ازدحام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکو
تصویر ماکو
وسیله ای در ماشین بافندگی که ماسوره بر روی آن قرار می گیرد، میله ای در چرخ خیاطی که قرقره بر روی آن قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارو
تصویر دارو
آن چه پزشک برای درمان بیمار تجویز می کند، درمان
فرهنگ فارسی معین
((دِ کُ))
دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده، قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سرشمع هاست. که اولی به وسیله پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داقو
تصویر داقو
تیر بی پر، بالاپوش، کینک، یاپونچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادو
تصویر دادو
غلام (عموماً) هر غلامی که از کودکی خدمت کسی کرده (خصوصاً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارو
تصویر دارو
دوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارو
تصویر دارو
Medication
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دارو
تصویر دارو
médication
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دارو
تصویر دارو
медикаменты
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دارو
تصویر دارو
Medikation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دارو
تصویر دارو
ліки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دارو
تصویر دارو
leki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دارو
تصویر دارو
药物
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دارو
تصویر دارو
medicação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دارو
تصویر دارو
medicinale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دارو
تصویر دارو
medicación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی