جدول جو
جدول جو

معنی دانگذار - جستجوی لغت در جدول جو

دانگذار
سهام گذار
تصویری از دانگذار
تصویر دانگذار
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگبار
تصویر انگبار
انجبار، گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسگذار
تصویر اسگذار
اسکدار، قاصدی که در قدیم منزل به منزل اسب خود را عوض می کرد، پیک سوار، غلام پست، چپر، نامه بر، پیک، برید، نامه رسان، مأمور پست، قاصد، چاپار، کیسه ای که نامه ها را در آن می گذاشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
کسی که دانش یار اوست، آنکه به دانش یاری کند، استاد دانشگاه که درجۀ او پایین تر از استاد و بالاتر از استادیار است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهگذار
تصویر راهگذار
راهگذر، آنکه از راهی گذر می کند، آنکه از راهی عبور می کند، عابر، مسافر، راه گذر، راهی که از آن گذر می کنند، راه عبور، راه و گذرگاه، معبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمانگار
تصویر دمانگار
گرمانگار، نوعی دماسنج که تغییرات درجۀ حرارت را به طورخودکار و به طریقۀ ترسیمی ثبت می کند، ترموگراف
فرهنگ فارسی عمید
(اِ غِ)
بریده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انقطاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
روزن باد که گذرگاه باد باشد. (آنندراج). روزنی که روی بر باد بود و بادگیر. (ناظم الاطباء: بادگزار (کذا)). آنجا که همیشه باد درگذرد. منخرق الریح. بادگذر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
آتشکدۀ گبران، (مهذب الاسماء)، چنین است در دو نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف و در یک نسخۀ خطی دیگر باندار آمده است، نام بغازی و تنگه ایست میان بانکس لند و جزیره ملویل
لغت نامه دهخدا
(طَ گَ تَ /تِ)
دیرگذر، دیرگوار. بطی ءالهضم. بطی ءالانحدار. (یادداشت مؤلف). رجوع به دیرگذر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ زَ دَ / دِ)
که دین را فروگذارد. که دین را رها کند:
با چو تو دنیاطلب دین گذار
بانگ برآورده رقیبان بار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(را یَ / یِ دِهْ)
آنکه بطور میل و خواهش از همه آمال و اموال خود تمتع میبرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ)
آنکه کار به آسانی و جلدی کند. آنکه کار داند و از عهدۀ آن بخوبی برآید. کاربر. کافی. قبیل. کاف. (منتهی الارب). آنکه حاجات مردم را قضا کند. (آنندراج). وکیل. عامل. احوزی. نیک کارگذار. (منتهی الارب). لهم، مرد نیک کارگذار. (منتهی الارب). شهم. ماضی فی الامور. تند در کارها. عریف. رجل ٌ احوذی، مرد کارگذار. ثمالی، کارگذار مردم:
دولت کاردان و کارگذار
در همه کار پیشکار تو باد.
مسعودسعد.
حسبنا اﷲ و نعم الوکیل، بسنده است ما را خدای و نیک کارگذاری. (ابوالفتوح رازی).
و او مردی کافی و کارگذار بود و صاحب رأی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 77).
کارگذاری که بقیمت گران
جامگی کارگذاران خان.
امیرخسرو (در تعریف ثیاب و خلاع از آنندراج).
فریاد که کردم همه عمر، نکردم
کاری که بود روز جزا کارگذارم.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، پاکار، (اصطلاح وزارت خارجه) منصبی در وزارت خارجۀ قدیم آنگاه که حق قضای قونسولها نسخ نشده بود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
راهگذر. رهگذر، معبر و طریق و راه و گذرگاه. (ناظم الاطباء). شاهراه. (از آنندراج). محل عبور:
رز لاغر و پژمرده شد و گونه تبه کرد
غم را مگر اندر دل او راهگذاری است.
فرخی.
ناچار از اینجا ببردت آنکه بیاورد
این نیست سرای توکه این راهگذار است.
ناصرخسرو.
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
بیادگار نسیم صبا نگه دارد.
حافظ.
حلقوم، راهگذار طعام و شراب. (دهار).
- راهگذار کردن، ایجاد معبر. گذرگاه درست کردن. گذر کردن. عبور کردن:
مردمانی که بدرگاه تو بگذشته بوند
تنگدستی سوی ایشان نکند راهگذار.
فرخی.
، درۀ تنگ در میان کوه، نای و حلقوم، مسافر. (ناظم الاطباء). راهگذر. گذرندۀ راه. (آنندراج). که از راه بگذرد. که از راه گذر کند. که ازراه عبور کند. عابر. رهگذار. رهگذر. راهگذر، راهنما. (ناظم الاطباء). راهگذر، سرگذشت. (ناظم الاطباء). راهگذر، سوغاتی که مسافر از راه آورد. (ناظم الاطباء). راهگذر. سوغاتی که از سفر آرند. (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَص ص)
حقگذار. شکور. پاسگزار. شاکر
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مددکار. دست مرد. (رشیدی) :
بود توشرع برتواند داشت
ز آنکه او روشن است و بود تو تار
دین نیابد ز دست تا بود است
مر ترا دست مرد و پایگذار.
سنائی (از فرهنگ رشیدی).
هرچند شعر سنائی مصحف است معهذا بی شبهه رشیدی از این شعر بغلط افتاده است و کلمه پای گذار بمعنی حق القدم و پایمزد است و دست مرد هم بمعنی پای مرد نیامده است و در شعر سنائی نیز کلمه پایمزد است نه پای مرد.
، قاصد و پیک پیاده. پایوند. پیک پیاده که در هر منزلی بداشتندی تانامه بیکدیگر دادندی، مانده بآسوده، تا زودتر بجای مقصود رسیدی. حافظ اوبهی در لغت نامۀ خود در کلمه اسکدار گوید: و این راه برنده را چون با اسپ باشد اسکذار و یام گویند و چون پیاده میرود پای گذار خوانند. رجوع به اسکدار شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ گَ نَنْ دَ / دِ)
بانگ کنان، فریادکنان، ریسمانی را گویند که در ایام عید نوروز ازجای بلند یا شاخ درختی آویزند و زنان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند، (برهان قاطع)، تاب بازی کودکان، تاب، دوداءه، ارجوحه، مرجوحه، بازپیچ، (منتهی الارب) : دوّدالغلام بر بانوج نشسته و بر هوا رفت و آمد نمود، تدوید، بر بانوج نشستن و بر هوا رفت و آمدنمودن، زحلوقه، بانوج چوبین که آن را بر جایی بلند نهند و کودکان بر دو طرف آن نشینند، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
برگشت. (ناظم الاطباء). بازآینده. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161).
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسگذار
تصویر پاسگذار
سپاسگزار، شکور، شاکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایگذار
تصویر پایگذار
دست مرد، مددکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگذار
تصویر واگذار
تسلیم. تفویض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهگذار
تصویر راهگذار
معبر و طریق و راه و گذرگاه، شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش دور خویش پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود انارف برسیان دارو پرشیان دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگنار
تصویر انگنار
کنگر فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتذار
تصویر انتذار
واجب گردانیدن چیزی بر خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجذار
تصویر انجذار
بریده شدن برکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
برید و پیکی که منزل بمنزل فرود آید و اسب خود را عوض کند، کیسه و خریطه حاوی نامه های پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
کسی که دانش ملازم او است
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کار باسانی و جلدی کند واز عهده آن بخوبی برآید، آنکه حاجات مردم را قضا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگذار
تصویر دستگذار
دست نهادن بر چیزی، تسلیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
((نِ))
معاون استاد دانشگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگذار
تصویر دستگذار
((دَ گُ))
مددکار، ممد، معاون، آن چه بر دست جای گیرد، تحفه، یادگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانگاه
تصویر دانگاه
کالا، ابزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهگذار
تصویر راهگذار
((گُ))
عابر، مسافر
فرهنگ فارسی معین
کمک استاد، معید
فرهنگ واژه مترادف متضاد