جدول جو
جدول جو

معنی دانشیار - جستجوی لغت در جدول جو

دانشیار
کسی که دانش یار اوست، آنکه به دانش یاری کند، استاد دانشگاه که درجۀ او پایین تر از استاد و بالاتر از استادیار است
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
فرهنگ فارسی عمید
دانشیار
کسی که دانش ملازم او است
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
فرهنگ لغت هوشیار
دانشیار
((نِ))
معاون استاد دانشگاه
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
فرهنگ فارسی معین
دانشیار
کمک استاد، معید
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وانیار
تصویر وانیار
(دخترانه)
با سواد، فارغ التحصیل (نگارش کردی: وانیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جانوشیار
تصویر جانوشیار
(پسرانه)
جانوسیار، نام وزیر دارای داراب در زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وانتیار
تصویر وانتیار
(پسرانه)
نام پسر ایرج به نوشته بندهشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دانیال
تصویر دانیال
(پسرانه)
خدا حاکم من است، نام یکی از چهار پیامبر مذکور در عهد عتیق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
(پسرانه)
حامی قانون، مجری عدالت (نگارش کردی: دادیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جانیار
تصویر جانیار
(پسرانه)
یاری دهنده جان، نام مورخی از مردم بخارا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زانیار
تصویر زانیار
(پسرانه)
دانا، دانشمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دانشیاری
تصویر دانشیاری
شغل و عمل دانشیار، رتبه و مقام دانشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانش سار
تصویر دانش سار
جای علم و دانش، جایی که در آن علم و حکمت فراوان باشد، دانشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
مدرسۀ عالی که تمام علوم در آنجا تدریس شود، مؤسسۀ آموزش عالی بزرگی که شامل چند دانشکده و رشته های گوناگون در سطح بالاتر از دیپلم در آن آموزش داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
عمل دانشیار، شغل دانش یار، مقام دانشیار.
- رتبۀ دانشیاری، رتبه و درجه ای که خاص دانشیارست. رتبه ای که دانشیار احراز کند در سنین خدمت خود با شرایط خاص
لغت نامه دهخدا
(هَُ شْ)
مغفل. ناهوشیار. غافل. بی خبر:
کان تبنگو کاندر او دینار بود
آن ستد زایدر که ناهشیار بود.
رودکی.
، مصروع. صرع زده:
ز سودا و ز صفرا و تپیدن
بسان مرد ناهشیار بودم.
سیدحسن غزنوی.
ناهوشیار. رجوع به ناهوشیار شود
لغت نامه دهخدا
یار و یاور و مددکار دین، نامی از نامهای مردان زردشتی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ/ دِ)
خریداردانش. خریدار علم. طالب و خواستار علم:
محمودهمت آمد، من هندوی ایازش
کز دوردولتش به دانش خری ندارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
محل دانش. (انجمن آرا) (آنندراج). دانشکده. (ناظم الاطباء) ، کثرت علم زیرا که زار و سار جای انبوه بودن چیزی است. (آنندراج) (انجمن آرا). جایی که در آن حکمت فراوان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ خَ)
صاحب علم آمده است. (شعوری ج 1 ص 412)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
سرایندۀ دانش
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
سرای دانش. خانه دانش. خانه علم. سرای علم. آنجا که خانه و محل علم و معرفت و دانش بود، در اصطلاح، آموزشگاهی که خاص تعلیم و تربیت دبیر وآموزگارست. و این کلمه بجای کلمه دارالمعلمین برگزیده شده است. و مراتب آن دو باشد: مقدماتی و عالی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانشسرا
تصویر دانشسرا
خانه دانش، سرای علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
محل دانش، جای علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد یار
تصویر داد یار
کسی که یاری عدل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دین یار
تصویر دین یار
یار و یاور و مددکار دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشیاری
تصویر دانشیاری
شغل و عمل دانشیار، رتبه ومقام دانشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهشیار
تصویر ناهشیار
غافل بی خبر، بی خویشتن بی خود، صرع زده مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشسرا
تصویر دانشسرا
((~. سَ))
محل فراگیری دانش، مدرسه ای که معلم و دبیر برای آموزشگاه ها تربیت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
جای دانش، محل تعلیم و تعلم دانش، مؤسسه علمی وسیع شامل چند دانشکده و مؤسسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانش ور
تصویر دانش ور
آکادمیست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانگذار
تصویر دانگذار
سهام گذار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دین یار
تصویر دین یار
کاتوزی، روحانی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی خبر، غافل، ناآگاه، بی خودی، بی خویشتنی، بی هوش
متضاد: هشیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دشت بان، حشام دار
فرهنگ گویش مازندرانی