جدول جو
جدول جو

معنی داناشان - جستجوی لغت در جدول جو

داناشان
نام موضعی بحدود رستمدار مازندران، سیدفخرالدین بن سیدقوام الدین مرعشی آنجا را مدتی دارالملک خویش ساخته بوده است، (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 343)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والاشان
تصویر والاشان
عالی مقام، بلندقدر
فرهنگ فارسی عمید
(دامْ)
دامنۀ کوه، پیمون نام خطۀ بزرگی در انتهای شمال غربی ایتالیا، از دو طرف مغرب و شمال محاط بعقبۀ جبال آلپ و از جهت جنوب محدود بسلسلۀ جبال آپنین قسمت علیای حوضۀ نهر پو را تشکیل دهد. از طرف شمال، بسویس، از سمت مغرب بفرانسه و از جانب جنوب بلیگوریا و از سوی مشرق به لومباردیا محدود باشد و میان 44 درجه و 46 درجه و 27 دقیقۀ عرض شمالی و 5 درجه و 11 دقیقه و 6 درجه و 52 دقیقۀ طول شرقی امتداد یافته است. طول اعظم ممتده اش از جنوب غربی بسوی شمال شرقی به 282 و عرض اعظمش به 178 هزارگز میرسد. مساحت آن 29349 هزار گز مربع و کرسی آن شهر تورینو است و این خطه بچهار ایالت: تورینو، کونی، نواره، الکساندریا منقسم شده است. پیامونته تماماً در ساحل آدریاتیک واقع گشته و طرف علیای حوضۀ نهر پو را تشکیل میدهدو علاوه بر این رود، نهرهای: تانارو، استوره، بورمیدا، نربیا، دوآره، سسنا و تسین نیز از جبال واقعه در اطراف خطه سرچشمه گرفته و پس از سیراب کردن اراضی تماماً وارد نهر پو میشوند. جهات شمال و مغرب و جنوب این ایالت از دامنه های دو سلسلۀ جبال آلپ و آپنین تشکیل شده است، قسمت وسطی و جهت شرقی آن جلگه است و بااین وصف بازوئی از او بسوی شمال امتداد یافته تا اواسط کشانیده شود و علاوه بر این در میان تورینو و آلکساندریا کوهی ممتد از مشرق بسوی مغرب و در بین جلگه ها چندین تل و پشته نمایان است و در نتیجه مواقع و مناظری بس دلکش و خرم پدید آورده است. هوایش در کوهستانها بسیار سرد ولی سالم و در جلگه ها معتدل و در عین حال سریعالتحول میباشد. اراضی بسیار حاصلخیزی دارد علی الخصوص که فعالیت و سرزندگی سکنه اش بر رونق آن افزوده است و عمده محصولات آن عبارتست از: گندم، ذرت، کتان، کنف، برنج و دیگر حبوبات و تغذی عمده اهالی ازذرت است، باغ و باغچه های فراوان در دامنۀ جبال و بغازها دیده میشود و شراب بسیار خوب دارد، از آنجا ابریشم کلی بدست می آید، معدن آهن و غیره بسیار دارد ولی بسبب نبودن سوخت استخراج نمیشود و مرمرهای بسیار عالی سفید، سبز، زرد، سماقی و احجار بنائی بسیار زیبادارد، معادن نمک متبلور آن نیز بسیار است. چراگاههای فراوان نیز دارد، اما حیوانات اهلیش آنقدرها نیست. اسبهایش پرزور ولی کوچکند، حیوانات وحشی در کوههای بلند یافت میشود در جاهای پست حیوانات شکاری اندک است، صنایع آنجا روزبروز رو بترقی میرود و مخصوصاً کارخانجات منسوجات ابریشمی، نخی، پشمی فراوان دارد، ادوات و آلات فراوان از آهن و پولاد میسازند، کارخانجات اسلحه سازی و دباغخانه های بسیار دارد، خطوط آهن آن بسیارست و بوسیلۀ تونلی در سلسلۀ آلپ با خطوط آهن فرانسه اتصال یافته و تجارت پرفعالیتی بوجود آورده است. اهالی آنجا مردمی دلیر و کوشا هستند و با یک نوع زبان ایتالیائی قریب بزبان فرانسۀ ولایتی معمول در جنوب فرانسه تکلم میکنند که با زبان ایتالیائی ادبی بس متفاوتست و برخی نیز بزبان فرانسه سخن میگویند. خطۀپیامونته در ازمنۀ قدیمه مسکن گلها یعنی اقوام کلت بوده، بعدها رومیان آنجا را تصرف کردند و هنگام سقوط این دولت تدریجاً بدست هرول ها و استروگوتها و لومباردها افتاد و بالاخره تابع شارلمانی شد و سپس شکل نواحی ملوک الطوایفی گرفت و در اوائل قرن یازدهم میلادی هومبرتو کنت ساووا پاره ای از نقاط پیامونته را ضبط کرد و احفاد وی متدرجاً ممالک خود را توسعه دادند چنانکه آمدۀ هشتم از آن خاندان بسال 1391 میلادی عنوان دوک ساووا یافت و همچنین ویکتور آمدۀ دوم بر فرانسه و اسپانیول و اتریش در 1720 غلبه کرد و عنوان پادشاهی ساردنی را بدست آورد. در 1796 بناپارت پیامونته را ضبط کرد و بفرانسه ملحق ساخت و در نتیجه ویکتور امانوئل اول بساردنی منتقل شد و پس از سقوط بناپارت در 1814 بجای خود بازگشت و از سال 1848 پیامونته برای پرورش فکر اتحاد ایتالیا مرکزیتی پیدا کرد چنانکه ویکتور امانوئل بدستیاری نیروهای فرانسوی اکثر نقاط ایتالیا را از دولت اتریش بازپس گرفت و عنوان پادشاهی ایتالیا را بدست آورد و بکمک گاریبالدی و ماچینی و کاوورک اتحاد ایتالیا را بسط داد و پایتخت را اول به فلورانس و سپس به رم منتقل ساخت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحیتی است (به خراسان از گوز کانان به دراندره پیوسته اندر کوهها و مهتران او را اندر قدیم برازبنده خواندندی و اکنون کاردار از حضرت ملک گوزگانان رود و این همه ناحیتهایی است با کشت و برز بسیار و نعمتی فراخ و مهتران این ناحیتها از دست ملک گوزگانان اند و مقاطعه بدو باز دهند و بیشتر مردمانی اند ساده دل، خداوندان چهارپای بسیاراند از گاو و گوسپند و اندر این پادشایی ناحیتهای خرد بسیارند و اندر او درختی بود که از او تازیانه کنند و اندر کوههای وی معدن زر و سیم است و آهن و سرب و مس و سنگ سرمه و زاگهای گوناگون. (حدود العالم چ دانشگاه ص 96)
لغت نامه دهخدا
آنتوان ژوزف، معروف به آدلف، سازتراش بلژیکی متولد دینان (1814- 1894 میلادی) فرزند ژوزف ساکس (1791- 1865 میلادی) است، وی در اصلاح و تکمیل سازهای بادی کوشید و دسته ای از سازها را بوجود آورد که بنام ساکسفن معروف است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات واقع درهفت هزارگزی باختر خمین دارای 326 تن سکنه، آب آن ازقنات است، محصولش غلات و بنشن و چغندرقند و انگور و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
در نزهه القلوب (چ لیدن ص 234) جزو جزایربحر فارس (خلیج فارس) و بحر عمان بشمار آمده است، خوبی. حسن، اعجاب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش راین شهرستان بم با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بلندمرتبه، (ناظم الاطباء)، والامقام، عالی رتبت
لغت نامه دهخدا
نام محلی در راه سنندج به ساوجبلاغ، در 5500 گزی سنندج
لغت نامه دهخدا
دهی است از دیه های ناتل رستاق (از دهات نور) : فخرالدین بن قوام الدین مرعشی پس از فتح رستمدار واتاشان را در ناتل برای مقر خود برگزید و از ساری و رستمدار افرادی فراهم آورد و خندق عمیقی در دور شهر حفر کرد و اقامتگاه و حمامی برای خود و بازار و مسجدی جهت مردم ساخت، (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو، ص 149 و 151)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش اردل شهرستان شهرکرد در جنوب باختری شهرکرد واقع و کوهستانی است و مهمترین کوههای آن عبارتند از:
1 - کوه کره در باختر که بلندترین قلۀ آن به ارتفاع 3618 گز است، 2 - کوه اسبیان در شمال دهستان که در جهت خاور به باختر کشیده شده است در باختر به ارتفاع زردکوه بختیاری میرسد، 3 - کوه محمود که در جنوب آبادی چشمه خواجه واقع شده است، رودخانه های این دهستان همان شعبات رودخانه کوهرنگ است که از دامنه های جنوب خاوری زردکوه سرچشمه میگیرند، هوای دهستان معتدل و ییلاقی و آب قراء آن از چشمه و قنات و رودخانه های محلی تأمین میشود، محل ییلاق طوایف دینارانی اطراف ایزه و مالامیر میباشد این دهستان از 12 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 1211 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد و در حدود 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان غاربخش ری شهرستان تهران، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا، (ناظم الاطباء)، دانه دانه،
- دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ تَ / تِ کَ دَ)
عالم شدن. دانشی شدن. دانشمند شدن. تفقه. (ترجمان القرآن) :
مرد دانا شود ز دانا مرد
مرغ فربه شود بزیر جواز.
ناصرخسرو.
شمس چون پیدا شود آفاق ازو روشن شود
مرد چون دانا شود دل در برش دریا شود.
ناصرخسرو.
گرقابل فرمانی دانا شوی ارنی
کردی بجهنم بدل از جهل جنان را.
ناصرخسرو.
، خردمند شدن. عاقل شدن. هوشیار و آگاه گشتن. بصر. بصاره. (منتهی الارب). بصیره
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
عاقلانه. (آنندراج). چون دانایان. دانشمندانه
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 37هزارگزی شمال خاوری قره آغاج و ده هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه بمیانه، کوهستانی و معتدل و دارای 59 تن سکنه است، آب آن از چشمه سارهاست، محصول آنجا غلات و نخود و بزرک، شغل مردم آن زراعت و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. نه هزارگزی باختر فلاورجان. نه هزارگزی راه شهرکرد به اصفهان. جلگه. معتدل و دارای 180 تن سکنه. آب آن از زاینده رود. محصول آن غلات، برنج و صیفی. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ص 83)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری نیشابور جلگه است و معتدل و دارای 25 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آنجا غلات است و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
جمع واژۀ دامنکش، خرامندگان بناز:
یکنفس ای خواجۀدامنکشان
آستنی بر همه عالم فشان.
نظامی.
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامنکشان سندس خضرند وعبقری.
سعدی.
دامنکشان حسن دلاویز را چه غم
کاشفتگان حسن گریبان دریده اند.
سعدی.
بسی نیز بودی که دامنکشان
بسروقت من آمدندی خوشان.
نزاری قهستانی (دستورنامه ص 72).
رجوع به دامن کش شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 26500 گزی شمال خاوری ارومیه این ده در جلگه و کنار دریاچه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مالاریایی و سکنه اش 700 تن است، مذهب اهالی شیعه و زبان آنهاترکی است و آب آنجا از نازلوچای و چشمه، و محصول آنجا غلات و توتون و چغندر و حبوبات و کشمش، و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جوراب میبافند، به این ده راه شوسه کشیده اند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در نواحی شرقی هرات
لغت نامه دهخدا
قریه ای در 594هزارگزی طهران میان قال و مراغه و آنجا ایستگاه راه آهن باشد
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش ’لت اگارن’ از آرندیسمان نراس بفرانسه، دارای 1315 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
در حال کشیدن دامن، متواضع فروتن. خاضع:
ببارگاه تو دامنکشان رسید انصاف
ز درگه تو گریبان دریده شدبیداد.
خاقانی.
، کنایه از رفتار بناز و خرام. (لغت محلی شوشتر). خرامان از روی ناز و تکبر. با ناز خرامان. متکبر و معجب. (شرفنامۀ منیری). با تبختر:
در پردۀ دل آمد دامنکشان خیالش
جان شد خیالبازی در پردۀ وصالش.
خاقانی.
آن کعبۀ محرم نشان و آن زمزم آتشفشان
در کاخ مه دامنکشان یک مه بپرواز آمده.
خاقانی.
تا قدمت در شب گیسوفشان
بر سر گردون شده دامن کشان.
نظامی.
یار گریبان کش و دامنکشان
آستی از رقص جواهرفشان.
نظامی.
لب لعلم همان شکرفشانست
سر زلفم همان دامن کشانست.
نظامی.
ای که بر ما بگذری دامنکشان
از سر اخلاص الحمدی بخوان.
سعدی.
چون رفته باشم زین جهان باز آیدم رفته روان
گر همچنین دامنکشان بالای خاکم بگذری.
سعدی.
بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند در حله دامنکشان.
سعدی.
شد آن جان جهان دامنکشان چون از چمن بیرون
تهی شد جان مرغان چمن گویی ز قالبها.
؟
- دامنکشان رفتن، با جامۀ بلند (که جامۀ زنان مجلله و شاید مردان نیز بوده است) به تبختر و ناز رفتن. ارفال. (منتهی الارب). رفل. ذیل. رفلان. (منتهی الارب). بناز و تبختر رفتن چنانکه شیوۀ رعنایان است. (آنندراج). به تبختر رفتن. خرامیدن:
دامنکشان همی شد در شرب زرکشیده
صد ماهرو ز رشکش جیب قصب دریده.
حافظ.
ذال ذیلا، خرامان و دامنکشان رفت. (منتهی الارب). مر مترطلاً، دامنکشان رفت. الحاف، بناز دامنکشان رفتن. (منتهی الارب). و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 352 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از والاشان
تصویر والاشان
بلند مرتبه عالی مقام: (گفت فیاض خان والاشان خنجرآن خدیو نیکو نام) (هاتف چا. 2 وحید ص 94)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامنکشان
تصویر دامنکشان
منواضع، فروتن، خاضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دان دان
تصویر دان دان
دانه دانه، پراکنده و از هم جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانفشان
تصویر جانفشان
کسی که جان را فدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داراشان
تصویر داراشان
آنکه صاحب شان و شوکت دارا باشددارد آنکه سیرت پادشاهان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
والاجاه، والامقام، بلندمرتبه، والامرتبه عالی رتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام جنگلی در جنوب دهکده ی نصرت آباد از دهکده های ناتل رستاق
فرهنگ گویش مازندرانی
دیروز عصر
فرهنگ گویش مازندرانی
غروب دیروز
فرهنگ گویش مازندرانی
عصر دیروز
فرهنگ گویش مازندرانی