دهی است از بخش جغتای شهرستان سبزوار با 171 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و زیره است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، در اصطلاح سیاسی، مسلکی که سعادت بشر را در نابودی حکومتها و قوانین آنها و هرج و مرج و اغتشاش را وسیلۀ پیشرفت بسوی مقصود میداند. (از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از بخش جغتای شهرستان سبزوار با 171 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و زیره است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، در اصطلاح سیاسی، مسلکی که سعادت بشر را در نابودی حکومتها و قوانین آنها و هرج و مرج و اغتشاش را وسیلۀ پیشرفت بسوی مقصود میداند. (از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان جعفرآباد بخش حومه شهرستان قوچان. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 4هزارگزی شمال شوسۀ قدیم قوچان به مشهد. دارای 834 سکنه. آب آن از قنات. محصول آن سیب زمینی. شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جعفرآباد بخش حومه شهرستان قوچان. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 4هزارگزی شمال شوسۀ قدیم قوچان به مشهد. دارای 834 سکنه. آب آن از قنات. محصول آن سیب زمینی. شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه، واقع در پنج هزارگزی شمال باختری عجب شیر و هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ بندر دانالو بمراغه، جلگه است و گرمسیر و مالاریائی دارای 797 سکنه، آب آن از قلعه چای و چاه و محصول آنجا غلات و بادام و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالروست و در دوهزارگزی خاور قریه یک بندر کشتی رانی بنام بندر دانالو میباشد و بوسیله کشتی به ارومیه و شرفخانه مربوط است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، نام بندری است کنار دریاچۀ ارومیه در دوهزارگزی قریۀ دانالو، نام محلی کنار راه تازه کند به بندر دانالو میان آغچه اوباو بندر دانالو در 6000 گزی تازه کند، نام دهی در 651هزارگزی تهران، میان خضرلو و قارقابازار و در 69هزارگزی شرفخانه و آنجا ایستگاه ترن است
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه، واقع در پنج هزارگزی شمال باختری عجب شیر و هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ بندر دانالو بمراغه، جلگه است و گرمسیر و مالاریائی دارای 797 سکنه، آب آن از قلعه چای و چاه و محصول آنجا غلات و بادام و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالروست و در دوهزارگزی خاور قریه یک بندر کشتی رانی بنام بندر دانالو میباشد و بوسیله کشتی به ارومیه و شرفخانه مربوط است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، نام بندری است کنار دریاچۀ ارومیه در دوهزارگزی قریۀ دانالو، نام محلی کنار راه تازه کند به بندر دانالو میان آغچه اوباو بندر دانالو در 6000 گزی تازه کند، نام دهی در 651هزارگزی تهران، میان خضرلو و قارقابازار و در 69هزارگزی شرفخانه و آنجا ایستگاه ترن است
مقابل نادانی، علم، وقوف، فقه، فهم، شعر، بصیرت، هنگ، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، دانشمندی، دانش، (آنندراج)، ملح، (منتهی الارب)، مقابل کانائی، نظار، درک، ادراک، قرابه، (منتهی الارب) : خرد بهتر از چشم و بینائی است نه بینائی افزون ز دانائی است، ابوشکور، بمردی و دانائی و فرّهی بزرگی و آیین شاهنشهی، فردوسی، چنین داد پاسخ که ای سرفراز بدانایی از هر کسی بی نیاز، فردوسی، بگویم که این گرد بهرام گور بمردی و دانائی و فر و زور، فردوسی، که آمد بنزدیک ما آگهی ز دانائی شاه و از فرهی، فردوسی، بنزد چون تو بی جنسی چه دانائی چه نادانی بدست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا، سنائی، زهی تحصیل دانائی که سوی خود شدم نادان کرا استاد دانا بود چون من کرد نادانش، خاقانی، بنادانی خری بردم بر این بام بدانائی فرود آرم سرانجام، نظامی، ضمیرش کاروانسالارغیب است توانا را ز دانائی چه عیب است، نظامی، هر که درو جوهر دانائی است در همه کاریش توانائی است، نظامی، گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن زانکه من دم درکشیدم تا بدانائی زدم، سعدی، فراسه، دانائی بنشان و نظر، نوقه، دانائی و مهارت در هر چیزی، قراب، دانائی ودریافت وی، (منتهی الارب)، - امثال: دانائی بینائیست، دانائی توانائیست، ، عقل، (آنندراج)، خرد، عاقلی، خردمندی
مقابل نادانی، علم، وقوف، فقه، فَهم، شعر، بصیرت، هنگ، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، دانشمندی، دانش، (آنندراج)، ملح، (منتهی الارب)، مقابل کانائی، نظار، درک، ادراک، قرابه، (منتهی الارب) : خرد بهتر از چشم و بینائی است نه بینائی افزون ز دانائی است، ابوشکور، بمردی و دانائی و فرّهی بزرگی و آیین شاهنشهی، فردوسی، چنین داد پاسخ که ای سرفراز بدانایی از هر کسی بی نیاز، فردوسی، بگویم که این گرد بهرام گور بمردی و دانائی و فر و زور، فردوسی، که آمد بنزدیک ما آگهی ز دانائی شاه و از فرهی، فردوسی، بنزد چون تو بی جنسی چه دانائی چه نادانی بدست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا، سنائی، زهی تحصیل دانائی که سوی خود شدم نادان کرا استاد دانا بود چون من کرد نادانش، خاقانی، بنادانی خری بردم بر این بام بدانائی فرود آرم سرانجام، نظامی، ضمیرش کاروانسالارغیب است توانا را ز دانائی چه عیب است، نظامی، هر که درو جوهر دانائی است در همه کاریش توانائی است، نظامی، گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن زانکه من دم درکشیدم تا بدانائی زدم، سعدی، فراسه، دانائی بنشان و نظر، نوقه، دانائی و مهارت در هر چیزی، قراب، دانائی ودریافت وی، (منتهی الارب)، - امثال: دانائی بینائیست، دانائی توانائیست، ، عقل، (آنندراج)، خرد، عاقلی، خردمندی
ازدواج، کدخدائی، کتخدائی، شاهی، زن گرفتن و جشن کردن، مصاهرت، عروسی، (آنندراج)، صهریت: ب خانه زن می شدند بدامادی، (تاریخ بخارا)، گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود، (تاریخ بخارا)، ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق در عروسی خانه فانوس جای شمع را، ملاطغرا (از آنندراج)، - امثال: مرگ زن هیچ کم از لذت دامادی نیست، عروسیه، دامادیه، شیشه به ... هادیه، ، شوهری دختر یاخواهر کسی: بچنین دختری بآزادی اختیارت کنم بدامادی، نظامی، کای شده آگاه ز استادیم خاص کن امروز بدامادیم، نظامی
ازدواج، کدخدائی، کتخدائی، شاهی، زن گرفتن و جشن کردن، مصاهرت، عروسی، (آنندراج)، صهریت: ب خانه زن می شدند بدامادی، (تاریخ بخارا)، گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود، (تاریخ بخارا)، ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق در عروسی خانه فانوس جای شمع را، ملاطغرا (از آنندراج)، - امثال: مرگ زن هیچ کم از لذت دامادی نیست، عروسیه، دامادیه، شیشه به ... هادیه، ، شوهری دختر یاخواهر کسی: بچنین دختری بآزادی اختیارت کنم بدامادی، نظامی، کای شده آگاه ز استادیم خاص کن امروز بدامادیم، نظامی
چگونگی و صفت و حالت دریادل. جوانمردی. سخاوت. بخشندگی. کرم. جود. بخشش: ز دریادلی شاه دریاشکوه نوازش بسی کرد با آن گروه. نظامی. آب رخ مرد ز دریادلیست حاصل درویش ز بی حاصلی است. خواجو. ، دلیری. شجاعت: و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان بر روی زمین منتشر. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 31) ، کنایه از پاکی با استقلال مزاج و صبر در شداید. (از لغت محلی شوشتر خطی)
چگونگی و صفت و حالت دریادل. جوانمردی. سخاوت. بخشندگی. کرم. جود. بخشش: ز دریادلی شاه دریاشکوه نوازش بسی کرد با آن گروه. نظامی. آب رخ مرد ز دریادلیست حاصل درویش ز بی حاصلی است. خواجو. ، دلیری. شجاعت: و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان بر روی زمین منتشر. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 31) ، کنایه از پاکی با استقلال مزاج و صبر در شداید. (از لغت محلی شوشتر خطی)
که دلی دانا دارد. داناضمیر. دانشمند و خردمند. (آنندراج). هوشیار. خردمند. دل آگاه: بپاسخ چنین گفت ای پادشا که دانادل و مردم پارسا... فردوسی. جوان گرچه دانادل و پرفسون بود نزد پیر آزمایش فزون. اسدی. ، کنایه از عرفا و فضلا و مردم سنجیده است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
که دلی دانا دارد. داناضمیر. دانشمند و خردمند. (آنندراج). هوشیار. خردمند. دل آگاه: بپاسخ چنین گفت ای پادشا که دانادل و مردم پارسا... فردوسی. جوان گرچه دانادل و پرفسون بود نزد پیر آزمایش فزون. اسدی. ، کنایه از عرفا و فضلا و مردم سنجیده است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
حالت و چگونگی داننده. عمل داننده. صاحب معلومات و دانش و علم بودن. دانائی: خردمند گفت ای شه پهلوان به دانندگی پیر و بر تن جوان. دقیقی. کسی کو سزاوار درگاه بود بدانندگی درخور شاه بود. فردوسی. سدیگر پزشکی که هست ارجمند به دانندگی نام کرده بلند. فردوسی. رجوع به داننده شود
حالت و چگونگی داننده. عمل داننده. صاحب معلومات و دانش و علم بودن. دانائی: خردمند گفت ای شه پهلوان به دانندگی پیر و بر تن جوان. دقیقی. کسی کو سزاوار درگاه بود بدانندگی درخور شاه بود. فردوسی. سدیگر پزشکی که هست ارجمند به دانندگی نام کرده بلند. فردوسی. رجوع به داننده شود
نام مردی ببغداد معاصر مقتدرخلیفۀ عباسی یعنی از مردم اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری قمری وی در نسخه سازی و جعل کتابها و نمودن که آن کتب مجعول نسخی قدیم است مهارتی بسزا داشته است. ابن مسکویه در تجارب الامم در بارۀ وی آرد: ابوالقاسم بن زنجی مرا حکایت کرد که مردی بود در مدینهالسلام (بغداد) مشهور به دانیالی. وی مرا از اسرار خویش باخبر داشتی و از جمله آنکه کتابها و دفترها ساختی بخطی کهن و قدیم نما و آن کتابها را به دانیال نبی نسبت دادی. در این کتابها نام گروهی از صاحب دولتان رابا حروف مقطع نوشتی و هرگاه این حروف مقطع را جمع کردندی نام آن صاحب دولتان برآمدی و بدین از آنان کسب جاه و مقام کردی چنانکه اموالی از قاضی ابن عمرو و فرزندش حسین و وجوه دولت وی را رسیده بود و نیز از خاصان مفلح گشته زیرا بوی گفته بود که در کتابها دیده است که او از فرزندان جعفر بن ابی طالب است و ازینروی از بخشش های بسیار او بهره ور میگشت. روزی از او خواستم که فصلی را در کتب خود مطابق شرحی که میدهم بنویسد. او پذیرفت و من شمایل و فضایل حسین قاسم را برای او توصیف کردم از اوصاف او فقط بذکر قامتش و آثار آبله در صورتش و علامتی که بر لب زبرین داشت و کم پشت بودن مویش اکتفا کردم و گفتم بنویسد که اگر این شخص وزارت دوازدهمین خلیفۀ عباسی را بعهده بگیرد، تمام کارهای خلیفه استقامت گیرد و بر دشمنانش فائق آید و بدست او بلاد فتح گردد و دنیا بروزگار او آبادان شود این نسخه را به دانیالی دادم و مرا مطمئن ساخت که دفتری بسازد و در آن دفتر سخنها پردازد و این فصل را در تضاعیف آن آرد. من از او خواستم که در این کار شتاب ورزد و پیوسته نیز مطالب آن بودم. سرانجام مرا گفت: برای ساختن کتاب آنچنانکه در دیرینگی و قدمتش دودلی وتردید در میان نیاید لااقل بیست روز زمان باید، چه روزی چند باید آنرا در کاه بخواباند و سپس درون کفش قرار دهد و روزی چند با آن طی طریق کند تا نیک زرد و کهنه نما گردد. چون مدتی که معین کرده بود سر رسید با آن کتاب نزد من بیامد و آنرا بمن نشان داد. دفتری دیدم که اگر از ابتدا آنرا نمیشناختم سوگند میخوردم که بدون شک قدیم و دیرینه است. وی آنرا نزد مفلح بردو مقداری از آن را بر او فروخواند. مفلح گفت: این فصل را تکرار کن پس آنرا دوباره خواند. مفلح نزد المقتدر خلیفۀ عباسی رفت و آ ن مطالب با وی در میان نهاد. مقتدر دفتر را طلبید چون بدید از مفلح پرسید که: چه کس را با این صفات میشناسد. مفلح بپاسخ گفت: کسی را به این صفات نمیشناسد. و این خود بر ولع مقتدر افزود و برای شناختن مردی که جامع صفات مذکور در آن کتاب باشد بیش مشتاق شد و سرانجام مفلح اذعان کرد که کسی را جز حسین قاسم معروف به ابن جمال که متصف بدین صفات است نمیشناسد. مقتدر بوی سپرد که اگر از حسین نامه ای برای وی آید آنرا نگه دارد و مراعات خاطر او کند و کس را بر این امر واقف نسازد. سپس مفلح نزد دانیالی رفت و بوی گفت آیا کسی را باین اوصاف میشناسی. دانیالی شناسائی او را انکار کرد و گفت من آنچه را در کتب دانیالی یافتم خواندم و بیش از این اطلاع ندارم سپس دانیالی نزد من (ابوالقاسم زنجی) آمد و مرا از واقعه آگاه ساخت و من برفور نزد حسین بن قاسم رفتم و او را از آنچه رفته بود آگاه ساختم و او بسیار شادی کرد و آثار وجد و شعف بر چهره اش آشکار شد و گفت بدان که دیروز ’بشر کاتب’ را با نامه ای نزد مفلح فرستادم اما مفلح بوی توجهی نکرد و اندوهناک و غمگین بازگشت. بوی گفتم اکنون صدق و کذب دانیالی بر ما آشکار شود. فردا نیز ’بشر’ را با نامه ای نزد مفلح بفرست تا ببینیم چگونه با او رفتار میکند. پس او ابوبشر نصرانی منشی خود را فراخواند و نامه ای بوی داد تا روز دیگر بامداد پگاه آنرا نزد مفلح ببرد. فردای آن روز نزد او رفتم تا از چگونگی کار او آگاه شوم. بشر گفت که چون فرستاده بر مفلح داخل شد جماعتی نزد او بودند ولی مفلح او را بر همه برتری داد و نزد خود نشاند و با او آغاز سخن کرد و سپس به پنهانی در بارۀ حسین بن قاسم از وی پرسش کرد و رسالۀ او را با دقت خواند آنگاه به وی گفت که به حسین سلام مرا برسان و بگوی که من متعهد کارهای او هستم و سخنانی ازین قبیل. ابوبشر گوید که من با نهایت قوت نفس رفتم و حسین را آگاهانیدم که دانیالی در ادعای خود صادق بوده است. سپس دانیالی از من پاداش خواست و من دل او را خوش داشتم تا حسین وزارت را بعهده گرفت و درین هنگام حق دانیالی را یادآور شدم و او شغل حسبه را در بغداد بوی واگذار کرد و هر ماه یکصد دینار او را مقرر داشت و از خاصان خویش گردانیدش. (تجارب الامم چ عکسی ج 2 صص 347- 351) XXX
نام مردی ببغداد معاصر مقتدرخلیفۀ عباسی یعنی از مردم اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری قمری وی در نسخه سازی و جعل کتابها و نمودن که آن کتب مجعول نسخی قدیم است مهارتی بسزا داشته است. ابن مسکویه در تجارب الامم در بارۀ وی آرد: ابوالقاسم بن زنجی مرا حکایت کرد که مردی بود در مدینهالسلام (بغداد) مشهور به دانیالی. وی مرا از اسرار خویش باخبر داشتی و از جمله آنکه کتابها و دفترها ساختی بخطی کهن و قدیم نما و آن کتابها را به دانیال نبی نسبت دادی. در این کتابها نام گروهی از صاحب دولتان رابا حروف مقطع نوشتی و هرگاه این حروف مقطع را جمع کردندی نام آن صاحب دولتان برآمدی و بدین از آنان کسب جاه و مقام کردی چنانکه اموالی از قاضی ابن عمرو و فرزندش حسین و وجوه دولت وی را رسیده بود و نیز از خاصان مفلح گشته زیرا بوی گفته بود که در کتابها دیده است که او از فرزندان جعفر بن ابی طالب است و ازینروی از بخشش های بسیار او بهره ور میگشت. روزی از او خواستم که فصلی را در کتب خود مطابق شرحی که میدهم بنویسد. او پذیرفت و من شمایل و فضایل حسین قاسم را برای او توصیف کردم از اوصاف او فقط بذکر قامتش و آثار آبله در صورتش و علامتی که بر لب زبرین داشت و کم پشت بودن مویش اکتفا کردم و گفتم بنویسد که اگر این شخص وزارت دوازدهمین خلیفۀ عباسی را بعهده بگیرد، تمام کارهای خلیفه استقامت گیرد و بر دشمنانش فائق آید و بدست او بلاد فتح گردد و دنیا بروزگار او آبادان شود این نسخه را به دانیالی دادم و مرا مطمئن ساخت که دفتری بسازد و در آن دفتر سخنها پردازد و این فصل را در تضاعیف آن آرد. من از او خواستم که در این کار شتاب ورزد و پیوسته نیز مطالب آن بودم. سرانجام مرا گفت: برای ساختن کتاب آنچنانکه در دیرینگی و قدمتش دودلی وتردید در میان نیاید لااقل بیست روز زمان باید، چه روزی چند باید آنرا در کاه بخواباند و سپس درون کفش قرار دهد و روزی چند با آن طی طریق کند تا نیک زرد و کهنه نما گردد. چون مدتی که معین کرده بود سر رسید با آن کتاب نزد من بیامد و آنرا بمن نشان داد. دفتری دیدم که اگر از ابتدا آنرا نمیشناختم سوگند میخوردم که بدون شک قدیم و دیرینه است. وی آنرا نزد مفلح بردو مقداری از آن را بر او فروخواند. مفلح گفت: این فصل را تکرار کن پس آنرا دوباره خواند. مفلح نزد المقتدر خلیفۀ عباسی رفت و آ ن مطالب با وی در میان نهاد. مقتدر دفتر را طلبید چون بدید از مفلح پرسید که: چه کس را با این صفات میشناسد. مفلح بپاسخ گفت: کسی را به این صفات نمیشناسد. و این خود بر ولع مقتدر افزود و برای شناختن مردی که جامع صفات مذکور در آن کتاب باشد بیش مشتاق شد و سرانجام مفلح اذعان کرد که کسی را جز حسین قاسم معروف به ابن جمال که متصف بدین صفات است نمیشناسد. مقتدر بوی سپرد که اگر از حسین نامه ای برای وی آید آنرا نگه دارد و مراعات خاطر او کند و کس را بر این امر واقف نسازد. سپس مفلح نزد دانیالی رفت و بوی گفت آیا کسی را باین اوصاف میشناسی. دانیالی شناسائی او را انکار کرد و گفت من آنچه را در کتب دانیالی یافتم خواندم و بیش از این اطلاع ندارم سپس دانیالی نزد من (ابوالقاسم زنجی) آمد و مرا از واقعه آگاه ساخت و من برفور نزد حسین بن قاسم رفتم و او را از آنچه رفته بود آگاه ساختم و او بسیار شادی کرد و آثار وجد و شعف بر چهره اش آشکار شد و گفت بدان که دیروز ’بشر کاتب’ را با نامه ای نزد مفلح فرستادم اما مفلح بوی توجهی نکرد و اندوهناک و غمگین بازگشت. بوی گفتم اکنون صدق و کذب دانیالی بر ما آشکار شود. فردا نیز ’بشر’ را با نامه ای نزد مفلح بفرست تا ببینیم چگونه با او رفتار میکند. پس او ابوبشر نصرانی منشی خود را فراخواند و نامه ای بوی داد تا روز دیگر بامداد پگاه آنرا نزد مفلح ببرد. فردای آن روز نزد او رفتم تا از چگونگی کار او آگاه شوم. بشر گفت که چون فرستاده بر مفلح داخل شد جماعتی نزد او بودند ولی مفلح او را بر همه برتری داد و نزد خود نشاند و با او آغاز سخن کرد و سپس به پنهانی در بارۀ حسین بن قاسم از وی پرسش کرد و رسالۀ او را با دقت خواند آنگاه به وی گفت که به حسین سلام مرا برسان و بگوی که من متعهد کارهای او هستم و سخنانی ازین قبیل. ابوبشر گوید که من با نهایت قوت نفس رفتم و حسین را آگاهانیدم که دانیالی در ادعای خود صادق بوده است. سپس دانیالی از من پاداش خواست و من دل او را خوش داشتم تا حسین وزارت را بعهده گرفت و درین هنگام حق دانیالی را یادآور شدم و او شغل حسبه را در بغداد بوی واگذار کرد و هر ماه یکصد دینار او را مقرر داشت و از خاصان خویش گردانیدش. (تجارب الامم چ عکسی ج 2 صص 347- 351) XXX