جدول جو
جدول جو

معنی دامپیه - جستجوی لغت در جدول جو

دامپیه
(یِ)
نام جزایری کوچک نزدیک ساحل شمال غربی استرالیا و چون دامپیۀ سیاح انگلیسی آنرا کشف کرد این نام گرفت. (قاموس الاعلام ترکی)
نام تنگه ای بوسعت 89هزار گز میان جزایر گینۀ نو و برتانی نو. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دامپیه
(یِ)
ویتور، نقاش ونیزی، متولد در ونیز در حدود 1450 و متوفی در حدود 1525. وی افسانۀ ’اورسول’ مقدس را نقاشی کرده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامویه
تصویر هامویه
(پسرانه)
نام کارگزار یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
ویژگی زنی که فقط یک بار ازدواج کرده و میان او و همسرش نهایت مهر و محبّت برقرار باشد، زن وفادار و مهربان به شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامنده
تصویر دامنده
بالارونده، برباددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
صفحۀ شطرنجی دارای صد خانۀ چهارگوش سیاه و سفید برای بازی دام، نوعی گچ بری که یک درمیان گود و برجسته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامگاه
تصویر دامگاه
جایی که برای گرفتار ساختن جانوران دام بگذارند، جای دام، برای مثال دلش چون شدی سیر از این دامگاه / در آن خرگه آوردی آرامگاه (نظامی - ۱۰۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیده
تصویر دامیده
بالارفته، بربادرفته، بادبرده
فرهنگ فارسی عمید
نوعی خفاش بزرگ که خون چهارپایان را می مکد و بیشتر در امریکای جنوبی یافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
مرکّب از: با + مایه، که مایه دارد. مایه دار.
لغت نامه دهخدا
(پِ رِ)
شهری است به فنلاند در مغرب ناحیۀ دریاچه ها واقع است. کارخانه های نخ ریسی و 87000 تن سکنه دارد و نام قدیمی آن ’تامرفورس’ بود
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ)
آبی است اشجع را. (منتهی الارب). منسوب است به ماءالاشجع بین الصراد و رحرحان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَیْهْ / ذو یَ)
خواهرزادۀ باذان که از طرف خسروپرویز حاکم یمن بود. او پس از خسرو بدین اسلام درآمد و عیهلۀ اسودالعنسی را که دعوی پیغامبری کرده بود بکمک فیروز دیلمی بقتل رسانید. (مجمل التواریخ و القصص ص 172). طبری این شخص را اهل اصطخر فارس دانسته است. (مجمل التواریخ و القصص حاشیۀ ص 256). رجوع به دادویه شود
لغت نامه دهخدا
(وَیْهْ / دو یَ)
بروایتی نام یکی از نیاکان ابوالطیب طاهر بن حسین بن معصب بن رزیق بن ماهان (یا... رزیق بن اسعد بن دادویه) است. مؤسس سلسلۀ طاهریان. (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 172). کلمه دادویه مرکب از ’داد’ است و ’اویه’ از ادوات اتصاف
ابن شهریار اصفهانی یکی از ایرانیان ناقل و مترجم از فارسی. (لکلرک ج 1 ص 381)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام جد ابوسعید حسن بن علی بن روزبه فارسی معروف به ابن دابویه است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
مرغ کوچکی خوش الحان. (ناظم الاطباء). دارپژه
لغت نامه دهخدا
(عِ ری یَ)
ابل داعریه، منسوب است به فحل داعر. (داعربن حماس). (منتهی الارب) ، هجان ٌ داعره، منسوبه الی داعر، فحل کریم. (صبح الاعشی ج 2 ص 35)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات واقع در 2000گزی جنوب باختری خمین. هوایی معتدل و 100 سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و چغندرقند و انگور و پنبه است و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام قصبه ای در 8 هزارگزی پوروس به ایالت آرگولی یونان. در پیرامون آن بعضی آثار عتیقه یافت شود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
که عدالت پیشه دارد. عدل پیشه. که عدل پیشه دارد:
برد سرهنگ دادپیشه زپیش
آن پریچهره را ب خانه خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دامگه، جای دام، آنجاکه دام نهند یا نهاده بود، جای دام کشیدن، (آنندراج)، آنجا که تله گذارند یا گذارده بودند:
اهل تمیز و عقل از این دامگاه صعب
غافل نیند گرچه بدین دامگه درند،
ناصرخسرو،
وارهان زین دامگاه غم مرا
کآرزوی آشیان می آیدم،
خاقانی،
زالیست گرگ دل که ترا دنبه می نهد
زین دامگاه گرگ فسونگر گذشتنی است،
خاقانی،
وگستاخ وار پیش دامگاه کودکان پرید، (سندبادنامه چ استانبول ص 335)،
با قفس قالب ازین دامگاه
مرغ دلش رفته بآرامگاه،
نظامی،
چون شده ای بستۀ این دامگاه
رخنه کنش تا بدر آیی براه،
نظامی،
یافت از دامگاه آن ددگان
کوچه راهی بکوی غمزدگان،
نظامی،
دلش چون شدی سیر از این دامگاه
در آن خرگه آوردی آرامگاه،
نظامی،
هوای لطف تواز بهر صید مرغ دلان
ز دامگاه رجا دانۀ گمان برداشت،
سیف اسفرنگ،
تا هست روی خرمش، دامست زلف پرخمش
دلها چو مرغ اندر غمش، از دامگاه آویخته،
عطار،
ز حرص دانه درین دامگاه نزدیکست
که همچو مور ترا بال و پر شود پیدا،
صائب،
هر مرغ دل که زلف تو میسازدش هلاک
از دامگاه حادثه آزاد میکند،
خواجه آصفی،
حاش الصید، گرداگرد صید درآمدن تا بدامگاه آید، (منتهی الارب)، احواش، گرداگرد صیدبر آمدن تا بدامگاه آید، (منتهی الارب)، کنایه از دنیا نیز هست،
- دامگاه خرد، کنایه از دنیاست،
- دامگاه دیو، کنایه از دنیا و عالم سفلی است، (برهان)،
- دامگاه ستور، دامگاه دیو، عالم سفلی، (برهان)،
- دامگاه ستوران، دامگاه دیو، (آنندراج)، بمعنی دامگاه ستورست که جهان فانی و عالم سفلی باشد، (برهان)،
- دامگاه غول، دنیا، دامگه غول، دامگاه گرگ، دامگاه دیو، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث دامی. که خون ترابد.
- لثه دامیه، که خون ازو آید: جید (شحم الرمان) للثه الدامیه.
، شکستگی سر که خون برود. شکستگی سر که خون روان شود. (ذخیرۀ خوارمشاهی)، سرشکستگی که خون پیدا آید از وی و نرود. (منتهی الارب). شکستگی در سر که خون افتاده و جاری نشده است. در اصطلاح فقه، جراحتی که پوست سریا صورت را قطع کند و بگوشت اندک صدمه وارد آورد. ونیز رجوع به کتاب شرایع ص 343 شود، شجره دامیه، درختی زیبا
لغت نامه دهخدا
(یِ)
سطحی مقسم به صد خانه مربع سیاه و سفید برای بازی دام
لغت نامه دهخدا
نام برده نامزد، زنی که جزیک شوهربمرددیگری نرسیده ومیان او وشوی نهایت محبت باشد: صولت او در ان صف ناورد زن نامویه برکند از مرد. توضیح درجهانگیری پس ازمعنی فوق افزوده شده: (وآن رابهندی سهاگن گویند) درفرنظا. آمده: (درهندی سهاگن بمعنی زن شوهرداراست شرط دیگری نداردولفظ نامویه مرکب ازنا (نه) ومویه (زاری) است وبمعنی زنی که مویه نکرده و شوهرداراست و معنی شعراین است که ممدوح درجنگ زن شوهرداررابی شوهرمیکند)
فرهنگ لغت هوشیار
کامیله در فارسی پیروان ابیکامل که از یک سوی مردمی را که سر از پیروی علی (ع) باز زده بودند از دین برگشته می دانستند و از سوی دیگر علی (ع) را سر زنش می کردند که چرا از هده خویش در جانشینی پیامبر (ص) چشم پوشیده است هم چنین کاملیه تنگسار (تناسخ) را باور داشتند درختچه ایست زینتی از خانواده چای که جزو تیره پنیرک میباشد. برگها یش بیضی و شبیه برگ چای است و گلهایش خوشرنگ و زیبا است. در حدود 14 گونه از این گیاه شناخته شده که در جنوب و مشرق آسیا بفراوانی کشت میشوند. این گیاه همیشه سبز است و گلهایش درشت و زیبا برنگها سفید یا صورتی و یا قرمز است. گونه ژاپنی این گیاه در سال 1749 م. باروپا برده شده و امروز در آنجا بخصوص در فرانسه و ایتالیا بفراوانی کشت و تربیت میشود کاملیه قاملیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائمیه
تصویر دائمیه
همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که برای صید جانوران دام گذارند جای دام. یا دامگاه دیو دنیا عالم سفلی. یا دامگاه گرگ دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامکیه
تصویر جامکیه
پارسی تازی گشته جامگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمایه
تصویر درمایه
دریافت، فهم، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
سر شکستگی که از وی خون آید زخم خون افشان
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای خفاش عظیم الجثه که خاص مناطق آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی است بزرگی این خفاش باندازه ای است که فاصله بین دو بالش تا 75 سانتی متر میرسد و جثه خودش باندازه یک گربه میباشد. از میوه ها و حشرات تغذیه میکند و بعلاوه خون حیوانات و منجمله انسان را در موقع خواب میمکد خفاش خونخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامویه
تصویر نامویه
((یِ))
زنی که یک شوهر بیشتر ندیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامگاه
تصویر دامگاه
جایی که برای شکار کردن جانوران دام گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
((یَ یا یِ))
سرشکستگی که از وی خون آید، زخم خون افشان
فرهنگ فارسی معین