مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده، برای مثال مجو درستی عهد از جهان سست نهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ - ۹۰)، نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن، شوهر خواهر داماد شدن: زن گرفتن، عروسی کردن
مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده، برای مِثال مجو درستی عهد از جهان سست نهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ - ۹۰)، نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن، شوهر خواهر داماد شدن: زن گرفتن، عروسی کردن
کازۀ صیاد، قتره، او ما یستتر به، ج، دوامیس: و فی غربی المدینهالمارده قنطره کبیره ذات قسی، عالیهالذروه، کثیرهالعدد عریضهالمجاز و قد بنی علی ظهر القسی اقباء تتصل من داخل المدینه الی آخر القنطره و لایری الماشی بها و فی داخل هذا ’الداموس’ قناه ماء تصل المدینه، و مشی الناس و الدواب علی تلک الدوامیس، (الحلل السندسیه ص 89 ج 1)
کازۀ صیاد، قتره، او ما یستتر به، ج، دوامیس: و فی غربی المدینهالمارده قنطره کبیره ذات قسی، عالیهالذروه، کثیرهالعدد عریضهالمجاز و قد بنی علی ظهر القسی اقباء تتصل من داخل المدینه الی آخر القنطره و لایری الماشی بها و فی داخل هذا ’الداموس’ قناه ماء تصل المدینه، و مشی الناس و الدواب علی تلک الدوامیس، (الحلل السندسیه ص 89 ج 1)
نام بلده ای است بمغرب در بلاد بربر قریب مزغنای، ابوعمران موسی بن سلیمان اللخمی الداموسی از آنجاست وی از قراء است و بر ابی جعفر احمد بن سلیمان الکاتب معروف به ابن الربیع قرائت کرده است، (معجم البلدان)
نام بلده ای است بمغرب در بلاد بربر قریب مزغنای، ابوعمران موسی بن سلیمان اللخمی الداموسی از آنجاست وی از قراء است و بر ابی جعفر احمد بن سلیمان الکاتب معروف به ابن الربیع قرائت کرده است، (معجم البلدان)
سله و سبدی باشد بزرگ که دو چوب بر دوطرف آن بندند و بدان سرگین و مثال آن کشند. (برهان). صاحب انجمن آرا گوید: اما در سامی داموز بضم میم وسکون واو دیده شده است. (انجمن آرا) (آنندراج). وذوذ. (یادداشت مؤلف). داموزه. سبد خاشاک. (شعوری)
سله و سبدی باشد بزرگ که دو چوب بر دوطرف آن بندند و بدان سرگین و مثال آن کشند. (برهان). صاحب انجمن آرا گوید: اما در سامی داموز بضم میم وسکون واو دیده شده است. (انجمن آرا) (آنندراج). وَذوذ. (یادداشت مؤلف). داموزه. سبد خاشاک. (شعوری)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در پنجهزار گزی شمال باختری دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به قصر قند دارای 250 سکنه. آب آن از باران و محصول آنجا ذرت و غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست و ساکنین از طایفۀسردارزائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در پنجهزار گزی شمال باختری دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به قصر قند دارای 250 سکنه. آب آن از باران و محصول آنجا ذرت و غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست و ساکنین از طایفۀسردارزائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
میرزا داود، از شاعران ایران و از خاندان شهزادگان صفوی است این بیت از اوست: از لعل لبت در تب و تابست دل ما در آتش یاقوت کبابست دل ما. (قاموس الاعلام ترکی). و نیز رجوع به داود اصفهانی و داود (محمد داود بن میرزا عبدالله) شود ابن ابی حرب بن ابی الاسود الدؤلی. فرزند ابوالاسود دؤلی معروف است وی از پدر خویش در بارۀ قتل عثمان کلامی از عائشه ام المؤمنین نقل کند. رجوع به ابوالاسود و نیز رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 235 شود ابن ابی المنی بن ابی فانه مکنی به ابوسلیمان طبیب نصرانی است بمصر در زمان خلفاء. پزشک و عالم باحکام نجوم بود. رجوع به ابوسلیمان در قاموس الاعلام ترکی و نیز رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 121 و 122 شود پسر قیزملک پادشاه گرجستان. از معاصران گیوک خان پادشاه مغول حدود (650 هجری قمری). رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 چ اروپا ص 212 و 205 و ج 2 ص 262 شود. (این شخص غیر از داود سابق الذکرست) ابن القاضی احمد بن ابی داود. ادیب و شاعر و فاضل بود و دوست محمد بن بشیر ریاشی شاعر مشهور. ابن بشیر نزد وی بسیار آمدورفت میکرده است. رجوع به معجم الادباء چ اروپا ج 4 ص 190 شود ابن رزین الواسطی شاعریست از عرب، معاصر هارون الرشید خلیفۀ عباسی. و بگفتۀ ابن الندیم در الفهرست او را سی ورقه شعربوده است. و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء ص 195 شود ابن طلحه بن هرم. و طلحه قاضی مدینه بود بروزگار سلیمان بن عبدالملک خلیفۀ اموی. و او را با خالد بن عبدالله قسری داستانی است. رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 192 شود البقایم (؟) مکنی به ابوهاشم. رجوع به ابوهاشم... شود. (مؤلف در ذیل ابوهاشم وعده شرح داده است اما به ترجمه حال او دسترس یافته نیامد) پادشاه گرجستان معاصر گیوک خان پادشاه مغول حدود سال 650 هجری قمری رجوع به جهانگشای جوینی چ اروپا ج 1 ص 205 و 212 و ج 2 ص 261 شود ابن ابی داود والی کسکر از نواحی بغداد (مرکز آن واسط بوده است) و محدث است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 250 و کتاب التاج ص 51 شود ابن بلال بن اجنحه انصاری. مکنی به ابولیلی. رجوع به ابولیلی الانصاری والد عبدالرحمن و نیز رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 224 شود ابن الملک المعظم عیسی بن محمد بن ایوب صلاح الدین ملقب به الملک الناصر. رجوع به الملک الناصر و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 305 شود الامام المنصور عبدالله ابن سلیمان بن حمزه بن علی بن حمزه. رجوع به امیر صارم الدین و رجوع به الاعلام زرکلی چ 1 ص 304 ج 1 شود ابن نصر (یا نصیر) طائی کوفی مکنی به ابوسلیمان زاهد عابد محدث است و به سال 162 هجری قمری درگذشته. رجوع به داود طائی شود المطران یوسف. (1829- 1890 میلادی). رئیس اسقفان دمشق است. رجوع به یوسف داود... و رجوع به معجم المطبوعات العربیه ج 1 شود ابن المتوکل علی الله محمد بن المعتضد الاول. مکنی به ابوالفتح. رجوع به معتضد بالله و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306 شود ابن خلف الاصفهانی مکنی به ابومحمد. جد داود بن علی بن داود فقیه مشهورست. و نیز رجوع به العقد الفرید ج 4 ص 270 شود ابوهاشم بن قاسم بن عبیدالله بن طاهر. از شرفاء مدینه است. رجوع به حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 صص 598- 601 شود ابن بهرام ملقب به علاءالدین صاحب ارزنجان. رجوع به علاءالدین و رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 207 و 212 شود
میرزا داود، از شاعران ایران و از خاندان شهزادگان صفوی است این بیت از اوست: از لعل لبت در تب و تابست دل ما در آتش یاقوت کبابست دل ما. (قاموس الاعلام ترکی). و نیز رجوع به داود اصفهانی و داود (محمد داود بن میرزا عبدالله) شود ابن ابی حرب بن ابی الاسود الدؤلی. فرزند ابوالاسود دؤلی معروف است وی از پدر خویش در بارۀ قتل عثمان کلامی از عائشه ام المؤمنین نقل کند. رجوع به ابوالاسود و نیز رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 235 شود ابن ابی المنی بن ابی فانه مکنی به ابوسلیمان طبیب نصرانی است بمصر در زمان خلفاء. پزشک و عالم باحکام نجوم بود. رجوع به ابوسلیمان در قاموس الاعلام ترکی و نیز رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 121 و 122 شود پسر قیزملک پادشاه گرجستان. از معاصران گیوک خان پادشاه مغول حدود (650 هجری قمری). رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 چ اروپا ص 212 و 205 و ج 2 ص 262 شود. (این شخص غیر از داود سابق الذکرست) ابن القاضی احمد بن ابی داود. ادیب و شاعر و فاضل بود و دوست محمد بن بشیر ریاشی شاعر مشهور. ابن بشیر نزد وی بسیار آمدورفت میکرده است. رجوع به معجم الادباء چ اروپا ج 4 ص 190 شود ابن رزین الواسطی شاعریست از عرب، معاصر هارون الرشید خلیفۀ عباسی. و بگفتۀ ابن الندیم در الفهرست او را سی ورقه شعربوده است. و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء ص 195 شود ابن طلحه بن هرم. و طلحه قاضی مدینه بود بروزگار سلیمان بن عبدالملک خلیفۀ اموی. و او را با خالد بن عبدالله قسری داستانی است. رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 192 شود البقایم (؟) مکنی به ابوهاشم. رجوع به ابوهاشم... شود. (مؤلف در ذیل ابوهاشم وعده شرح داده است اما به ترجمه حال او دسترس یافته نیامد) پادشاه گرجستان معاصر گیوک خان پادشاه مغول حدود سال 650 هجری قمری رجوع به جهانگشای جوینی چ اروپا ج 1 ص 205 و 212 و ج 2 ص 261 شود ابن ابی داود والی کسکر از نواحی بغداد (مرکز آن واسط بوده است) و محدث است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 250 و کتاب التاج ص 51 شود ابن بلال بن اجنحه انصاری. مکنی به ابولیلی. رجوع به ابولیلی الانصاری والد عبدالرحمن و نیز رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 224 شود ابن الملک المعظم عیسی بن محمد بن ایوب صلاح الدین ملقب به الملک الناصر. رجوع به الملک الناصر و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 305 شود الامام المنصور عبدالله ابن سلیمان بن حمزه بن علی بن حمزه. رجوع به امیر صارم الدین و رجوع به الاعلام زرکلی چ 1 ص 304 ج 1 شود ابن نصر (یا نصیر) طائی کوفی مکنی به ابوسلیمان زاهد عابد محدث است و به سال 162 هجری قمری درگذشته. رجوع به داود طائی شود المطران یوسف. (1829- 1890 میلادی). رئیس اسقفان دمشق است. رجوع به یوسف داود... و رجوع به معجم المطبوعات العربیه ج 1 شود ابن المتوکل علی الله محمد بن المعتضد الاول. مکنی به ابوالفتح. رجوع به معتضد بالله و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306 شود ابن خلف الاصفهانی مکنی به ابومحمد. جد داود بن علی بن داود فقیه مشهورست. و نیز رجوع به العقد الفرید ج 4 ص 270 شود ابوهاشم بن قاسم بن عبیدالله بن طاهر. از شرفاء مدینه است. رجوع به حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 صص 598- 601 شود ابن بهرام ملقب به علاءالدین صاحب ارزنجان. رجوع به علاءالدین و رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 207 و 212 شود
یوم داموق، روز بسیار گرم، (منتهی الارب)، سخت گرم از روزها و جز آن، و این کلمه فارسی معرب است، (اقرب الموارد)، (اصل فارسی آن شاید دموک از دم، بخار گرم و اوک باشد)، و یقال یوم داموق، اذاکان ذا عکه و حر، قال ابوبکر قال ابوحاتم: هو فارسی معرب لان ’الدمه النفس فهو دمه کر’ ای یأخذ بالنفس فقالو داموق، (المعرب جوالیقی ص 149)
یوم داموق، روز بسیار گرم، (منتهی الارب)، سخت گرم از روزها و جز آن، و این کلمه فارسی معرب است، (اقرب الموارد)، (اصل فارسی آن شاید دموک از دم، بخار گرم و اوک باشد)، و یقال یوم داموق، اذاکان ذا عکه و حر، قال ابوبکر قال ابوحاتم: هو فارسی معرب لان ’الدمه النفس فهو دمه کر’ ای یأخذ بالنفس فقالو داموق، (المعرب جوالیقی ص 149)
از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان است، دوست پیتیاس و معاصر دنیس جبار سیراکوس و جبار مذکور وی را محکوم باعدام کرد اما پیش از اجرای حکم اذن یافت که برای تمشیت امور خانه خویش بزادگاه خود رود و دوستش پیتیاس ازو پایندانی کرد، چون مهلت مقرر سرآمد دامون فرانرسید، پیتیاس را بجای وی برای اعدام بردند اما مقارن اجرای حکم دامون از راه برسید و میان این دو دوست بر سر کشته شدن مناقشه گونه ای درگرفت چه هر یک میخواست خویشتن را در راه دیگری ایثار کند، این حالت دنیس را برقت آورد و بر هر دوان ببخشود، (از قاموس الاعلام ترکی)
از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان است، دوست پیتیاس و معاصر دنیس جبار سیراکوس و جبار مذکور وی را محکوم باعدام کرد اما پیش از اجرای حکم اذن یافت که برای تمشیت امور خانه خویش بزادگاه خود رود و دوستش پیتیاس ازو پایندانی کرد، چون مهلت مقرر سرآمد دامون فرانرسید، پیتیاس را بجای وی برای اعدام بردند اما مقارن اجرای حکم دامون از راه برسید و میان این دو دوست بر سر کشته شدن مناقشه گونه ای درگرفت چه هر یک میخواست خویشتن را در راه دیگری ایثار کند، این حالت دنیس را برقت آورد و بر هر دوان ببخشود، (از قاموس الاعلام ترکی)
مرد نو کدخدا یعنی مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد و بعضی گویند این لفظ دعاست ومخفف دائم آباد است. (از غیاث). اما قسمت اخیر قول صاحب غیاث بر اساسی نیست. ختن. (منتهی الارب). صهر. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی). شاه. (فرهنگ اسدی نخجوانی). مرد تازه زن گرفته. مردی که تازه جشن عروسی وی برپا شود یا شده باشد. مقابل عروس که زنی است که تازه جشن عروسی برپا کرده باشد: ملک چون کشت گشت و تو باران این جهان چون عروس و تو داماد. فرخی. و تکلفی فرمود امیر محمود عروسی را که مانند آن کس یاد نداشت در سرای امیر محمد که برابر میدان خرد است. و چون سرای بیاراستند و کارهاراست کردند امیر محمد را بسیار بنواخت و خلعت شاهانه داد و فراوان چیز بخشید و بازگشتند و سرای به داماد و حرّات ماندند. (تاریخ بیهقی ص 249 چ ادیب). عروس ملک بیاراست گوش و گردن و بر نخواست از ملکان جز تو شاه را داماد. مسعودسعد. شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان. سعدی. مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوزه عروس هزار دامادست. حافظ. دست کی دختر رز میدهد آسان تأثیر این عروسی است که خون در دل داماد کند. محسن تأثیر. ، شوهر دختر: فلان داماد اوست، شوی دختر اوست. صاحب غیاث گوید به معنی شوهر دختر مجاز است: رها شد سر و پای بیژن ز بند به داماد بر کس نیارد گزند. فردوسی. سرافراز داماد رستم بود بایران زمین همچو او کم بود. فردوسی. سه پور فریدون سه داماد اوی نخوردند می جز که بر یاد اوی. فردوسی. بمیدان شدندی دو داماد اوی (قیصر) بیاراستندی دل شاد اوی. فردوسی. نیابی تو داماد بهتر ز من گو شهریاران سر انجمن. فردوسی. کنون مرزبانم بر این جایگاه گزین سواران و داماد شاه. فردوسی. که داماد او بود بر دخترش همی بود چون جان و دل در برش. فردوسی. کرا دختر آید به جای پسر به از گور داماد ناید ببر. فردوسی. پدر و مادر سخاوت و جود هر دو خوانند خواجه را داماد. فرخی. بدسگال تو و مخالف تو خسر جنگجوی با داماد. فرخی. این آزادمرد داماد بود و با این حاجب بزرگ وصلت داشت به حره. (تاریخ بیهقی ص 504 چ ادیب). با دختر و داماد و نبیره بجهان در میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان. ناصرخسرو. به تنزیل ار خبر جوئی ز تأویل ز فرزندان او یابی و داماد. ناصرخسرو. بدان زن مانی ای ماه سمنبر که باشد در کنارش کور دختر بدیدی کوری دختر نبیند همان داماد بی آهوگزیند. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). این سه خصلت اصول را بنیاد بدو دختر (عثمان) رسول را داماد. سنائی. چو دختر سپردم بداماد گفتم که گنج زرست این بخاکش سپردم. خاقانی. اگرچه هست بدینسان خداش مرگ دهاد که گور بهتر داماد و دفن اولیتر. خاقانی. سروری کز روی نسبت وز عروسان صفا هم پسر عم من است امروز و هم داماد من. خاقانی. بامدادان پدر چنان دیدش پیش داماد رفت و پرسیدش. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 106). چرا داماد را معالجت نکنی. (گلستان، چ یوسفی ص 107). کهر، داماد خسری کردن. (منتهی الارب)، شوهر خواهر: فلان داماد اوست، شوی خواهر اوست: محمد بن ملکشاه بدر همدان در واقعۀ امیر شهاب الدین قتلمش الب غازی که داماد او بود بخواهر. (چهارمقاله). اگر بغراتکین پسر قدرخان که با ما وصلت دارد بیاید خلیفت ما باشدو خواهری که از آن ما بنام وی است فرستاده آید تا ما را داماد و خلیفه باشد. (تاریخ بیهقی ص 343 چ ادیب)
مرد نو کدخدا یعنی مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد و بعضی گویند این لفظ دعاست ومخفف دائم آباد است. (از غیاث). اما قسمت اخیر قول صاحب غیاث بر اساسی نیست. خَتَن. (منتهی الارب). صِهر. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی). شاه. (فرهنگ اسدی نخجوانی). مرد تازه زن گرفته. مردی که تازه جشن عروسی وی برپا شود یا شده باشد. مقابل عروس که زنی است که تازه جشن عروسی برپا کرده باشد: ملک چون کشت گشت و تو باران این جهان چون عروس و تو داماد. فرخی. و تکلفی فرمود امیر محمود عروسی را که مانند آن کس یاد نداشت در سرای امیر محمد که برابر میدان خرد است. و چون سرای بیاراستند و کارهاراست کردند امیر محمد را بسیار بنواخت و خلعت شاهانه داد و فراوان چیز بخشید و بازگشتند و سرای به داماد و حرّات ماندند. (تاریخ بیهقی ص 249 چ ادیب). عروس ملک بیاراست گوش و گردن و بر نخواست از ملکان جز تو شاه را داماد. مسعودسعد. شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان. سعدی. مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوزه عروس هزار دامادست. حافظ. دست کی دختر رز میدهد آسان تأثیر این عروسی است که خون در دل داماد کند. محسن تأثیر. ، شوهر دختر: فلان داماد اوست، شوی دختر اوست. صاحب غیاث گوید به معنی شوهر دختر مجاز است: رها شد سر و پای بیژن ز بند به داماد بر کس نیارد گزند. فردوسی. سرافراز داماد رستم بود بایران زمین همچو او کم بود. فردوسی. سه پور فریدون سه داماد اوی نخوردند می جز که بر یاد اوی. فردوسی. بمیدان شدندی دو داماد اوی (قیصر) بیاراستندی دل شاد اوی. فردوسی. نیابی تو داماد بهتر ز من گو شهریاران سر انجمن. فردوسی. کنون مرزبانم بر این جایگاه گزین سواران و داماد شاه. فردوسی. که داماد او بود بر دخترش همی بود چون جان و دل در برش. فردوسی. کرا دختر آید به جای پسر به از گور داماد ناید ببر. فردوسی. پدر و مادر سخاوت و جود هر دو خوانند خواجه را داماد. فرخی. بدسگال تو و مخالف تو خسر جنگجوی با داماد. فرخی. این آزادمرد داماد بود و با این حاجب بزرگ وصلت داشت به حره. (تاریخ بیهقی ص 504 چ ادیب). با دختر و داماد و نبیره بجهان در میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان. ناصرخسرو. به تنزیل ار خبر جوئی ز تأویل ز فرزندان او یابی و داماد. ناصرخسرو. بدان زن مانی ای ماه سمنبر که باشد در کنارش کور دختر بدیدی کوری دختر نبیند همان داماد بی آهوگزیند. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). این سه خصلت اصول را بنیاد بدو دختر (عثمان) رسول را داماد. سنائی. چو دختر سپردم بداماد گفتم که گنج زرست این بخاکش سپردم. خاقانی. اگرچه هست بدینسان خداش مرگ دهاد که گور بهتر داماد و دفن اولیتر. خاقانی. سروری کز روی نسبت وز عروسان صفا هم پسر عم من است امروز و هم داماد من. خاقانی. بامدادان پدر چنان دیدش پیش داماد رفت و پرسیدش. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 106). چرا داماد را معالجت نکنی. (گلستان، چ یوسفی ص 107). کهر، داماد خسری کردن. (منتهی الارب)، شوهر خواهر: فلان داماد اوست، شوی خواهر اوست: محمد بن ملکشاه بدر همدان در واقعۀ امیر شهاب الدین قتلمش الب غازی که داماد او بود بخواهر. (چهارمقاله). اگر بغراتکین پسر قدرخان که با ما وصلت دارد بیاید خلیفت ما باشدو خواهری که از آن ما بنام وی است فرستاده آید تا ما را داماد و خلیفه باشد. (تاریخ بیهقی ص 343 چ ادیب)
میرداماد میر محمدباقر بن میر شمس الدین محمد حسینی استرآبادی ساکن اصفهان از علماء بنام امامیه و از کبار دانشمندان عصر خود بوده است و سمت دامادی شاه عباس صفوی داشته و بهمین مناسبت وی را داماد خوانده اند و به میرداماد شهرت دارد، او راست: قبسات، صراط المستقیم، حبل المتین در حکمت و شارع النجاه در فقه و سدرهالمنتهی در تفسیر و نیز الافق المبین و شرح مختصر اصول و نیز حاشیه بر کافی و صحیفه الکامله و جز آن از حواشی و رسائل و نیز از رسائل غریب وی رسالۀ خلیفه است، میرداماد در نویسندگی سبک خاصی داشته و از نوشته های بدیع اسلوب وی نامه ای است که به شیخ بهاءالدین نوشته است، رجوع به میرداماد و نیز رجوع به محمدباقر و همچنین رجوع به سلافهالعصر ص 485 و قاموس الاعلام ترکی و الاعلام زرکلی ج 3 ص 868 ومعجم المطبوعات العربیه و روضات الجنات ص 114 شود
میرداماد میر محمدباقر بن میر شمس الدین محمد حسینی استرآبادی ساکن اصفهان از علماء بنام امامیه و از کبار دانشمندان عصر خود بوده است و سمت دامادی شاه عباس صفوی داشته و بهمین مناسبت وی را داماد خوانده اند و به میرداماد شهرت دارد، او راست: قبسات، صراط المستقیم، حبل المتین در حکمت و شارع النجاه در فقه و سدرهالمنتهی در تفسیر و نیز الافق المبین و شرح مختصر اصول و نیز حاشیه بر کافی و صحیفه الکامله و جز آن از حواشی و رسائل و نیز از رسائل غریب وی رسالۀ خلیفه است، میرداماد در نویسندگی سبک خاصی داشته و از نوشته های بدیع اسلوب وی نامه ای است که به شیخ بهاءالدین نوشته است، رجوع به میرداماد و نیز رجوع به محمدباقر و همچنین رجوع به سلافهالعصر ص 485 و قاموس الاعلام ترکی و الاعلام زرکلی ج 3 ص 868 ومعجم المطبوعات العربیه و روضات الجنات ص 114 شود