عمل دامدار، دام داشتن، نگهبانی دام (آلت صید)، حفظ دام (آلت صید)، شکار کردن، صید کردن، صیادی، دامیاری، نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی)، پرورش و استفادۀ از دام، چون گوسفندداری و گاوداری، داشتن و پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند و گاو و بز و جز آن
عمل دامدار، دام داشتن، نگهبانی دام (آلت صید)، حفظ دام (آلت صید)، شکار کردن، صید کردن، صیادی، دامیاری، نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی)، پرورش و استفادۀ از دام، چون گوسفندداری و گاوداری، داشتن و پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند و گاو و بز و جز آن
دارندۀ دام، خداوند دام، صاحب دام، (بهردو معنی آلت صید و حیوان اهلی)، نگهبان دام، حافظ دام (بهر دو معنی تور و آلت صید، و حیوان اهلی)، صیاد، شکارکننده بدام، دامیار: جهان دامداریست نیرنگ ساز هوای دلش چینه و دام آز، اسدی، چو گوری بودم اندر مرغزاران ندیده دام و داس دام داران، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، فراوان رنج بیند دام داری بدشت و کوه تا گیرد شکاری، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، دامداران را بدان و دورباش از دامشان صیدنادانان شدن سوی خرد جز عار نیست، ناصرخسرو
دارندۀ دام، خداوند دام، صاحب دام، (بهردو معنی آلت صید و حیوان اهلی)، نگهبان دام، حافظ دام (بهر دو معنی تور و آلت صید، و حیوان اهلی)، صیاد، شکارکننده بدام، دامیار: جهان دامداریست نیرنگ ساز هوای دلش چینه و دام آز، اسدی، چو گوری بودم اندر مرغزاران ندیده دام و داس دام داران، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، فراوان رنج بیند دام داری بدشت و کوه تا گیرد شکاری، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، دامداران را بدان و دورباش از دامشان صیدنادانان شدن سوی خرد جز عار نیست، ناصرخسرو
قرض داری، (آنندراج)، وامدار بودن، بدهکاری، مدیونی، مقروضی: گفت من خود ز وامداری تو نرسیدم به حقگزاری تو، نظامی، می کوش که وام او گزاری تا بازرهی ز وامداری، نظامی
قرض داری، (آنندراج)، وامدار بودن، بدهکاری، مدیونی، مقروضی: گفت من خود ز وامداری تو نرسیدم به حقگزاری تو، نظامی، می کوش که وام او گزاری تا بازرهی ز وامداری، نظامی
آوازه، شهرت، (ناظم الاطباء)، صیت، نام آوری، نامبرداری، ناموری، نامدار بودن، صاحب جاهی، والامقامی، سروری: در این بند و زندان به کار و به دانش بیلفغد باید همی نامداری، ناصرخسرو، بی نام بسی گشت از او و بی نان اندر طلب نان و نامداری، ناصرخسرو، کمال نامداری بین و عزت که نامش را بدین حد است حرمت، وحشی، ، پهلوانی، دلیری: بدان نامداری که هیتال بود جهانی پر از تیغ وکوپال بود، فردوسی، ، اهمیت، مهمی، باارزشی، ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت، (تاریخ بیهقی)، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی، (تاریخ بیهقی)، رجوع به نامدار شود
آوازه، شهرت، (ناظم الاطباء)، صیت، نام آوری، نامبرداری، ناموری، نامدار بودن، صاحب جاهی، والامقامی، سروری: در این بند و زندان به کار و به دانش بیلفغد باید همی نامداری، ناصرخسرو، بی نام بسی گشت از او و بی نان اندر طلب نان و نامداری، ناصرخسرو، کمال نامداری بین و عزت که نامش را بدین حد است حرمت، وحشی، ، پهلوانی، دلیری: بدان نامداری که هیتال بود جهانی پر از تیغ وکوپال بود، فردوسی، ، اهمیت، مهمی، باارزشی، ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت، (تاریخ بیهقی)، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی، (تاریخ بیهقی)، رجوع به نامدار شود