جدول جو
جدول جو

معنی دامداری

دامداری
نگاه داری و پرورش جانوران اهلی مانند گوسفند، گاو، اسب، شتر و مانند آن ها
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دامداری

دامداری

دامداری
نگهبانی دام، صیدکردن، پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند
دامداری
فرهنگ لغت هوشیار

دامداری

دامداری
دام پروری، شغل و عمل دام پرور، نگهداری و پرورش حیوانات اهلی، محل پرورش حیوانات اهلی
دامداری
فرهنگ فارسی عمید

دامداری

دامداری
عمل دامدار، دام داشتن، نگهبانی دام (آلت صید)، حفظ دام (آلت صید)، شکار کردن، صید کردن، صیادی، دامیاری، نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی)، پرورش و استفادۀ از دام، چون گوسفندداری و گاوداری، داشتن و پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند و گاو و بز و جز آن
لغت نامه دهخدا

دامیاری

دامیاری
گرفتن و صید کردن جانوران با دام، شغل و عمل دامیار، برای مِثال گفتا که به رسم دامیاری / مهمان توام بدانچه داری (نظامی۳ - ۴۲۸)
دامیاری
فرهنگ فارسی عمید

داغداری

داغداری
داغ داشتن، دارای داغ بودن، رجوع به داغ و رجوع به داغ داشتن شود
لغت نامه دهخدا

دامیاری

دامیاری
عمل دامیار، صید، صیدکاری، شکارگری، صیادی، عمل گرفتار کردن شکار با دام و تله:
گفتا که برسم دامیاری
مهمان توام بدانچه داری،
نظامی،
، ماهیگیری
لغت نامه دهخدا

نامداری

نامداری
آوازه، شهرت، (ناظم الاطباء)، صیت، نام آوری، نامبرداری، ناموری، نامدار بودن، صاحب جاهی، والامقامی، سروری:
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری،
ناصرخسرو،
بی نام بسی گشت از او و بی نان
اندر طلب نان و نامداری،
ناصرخسرو،
کمال نامداری بین و عزت
که نامش را بدین حد است حرمت،
وحشی،
، پهلوانی، دلیری:
بدان نامداری که هیتال بود
جهانی پر از تیغ وکوپال بود،
فردوسی،
، اهمیت، مهمی، باارزشی، ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت، (تاریخ بیهقی)، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی، (تاریخ بیهقی)، رجوع به نامدار شود
لغت نامه دهخدا