جدول جو
جدول جو

معنی داغستانی - جستجوی لغت در جدول جو

داغستانی
در ردیف های آوازی، گوشه ای در همایون، در ردیف های آوازی، گوشه ای در دشتی
تصویری از داغستانی
تصویر داغستانی
فرهنگ فارسی عمید
داغستانی
(غِ)
منسوب به داغستان. از مردم داغستان. از سرزمین داغستان
لغت نامه دهخدا
داغستانی
(غِ)
خلیل افندی بن یحیی. از مردم اواخر قرن 3 هجری قمری او راست: استعمال المریدین و ایقاظ الطالبین - فی بیان کیفیه الطریقه النقشبندیه (تصوف) طبع حجر سال 1300. (معجم المطبوعات العربیه)
عبدالله بیگ. او راست: البیان فی رد جنایهالید واللسان عن مقام مولانا السلطان. در رد بر حزب ترکیا الفتاه چ سال 1900 میلادی. (معجم المطبوعات العربیه)
حسین قلی. اوراست: کشف الظلمه عن معتقدات البابیه و بیان معتقدات المسیحیین چ سال 1324. (معجم المطبوعات العربیه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغستان
تصویر داغستان
دل داغدار و پردرد و غم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادستانی
تصویر دادستانی
ستاندن داد کسی از دیگری، در علم حقوق شغل و عمل دادستان
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
از: داغ، به معنی نشان آهن تفته و غم و اندوه و درد و مصیبت + ستان، پسوند مکان:
به داغستان دل دادی سپه سالاری دردم
به ملک غم ز آهم منصب صاحب لوائی ده.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابوعبداﷲ، حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هجری قمری) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است، (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795)، و نیز رجوع به ’داستان’ (نام محل) شود
لغت نامه دهخدا
سزاوار مثل زدن، مثل زدنی،
- داستانی شدن، سزاوار مثل زدن گردیدن، مثل زدنی شدن، درخور شهره شدن گردیدن، درخور مثل سائر گشتن شدن:
سخن کز دهان بزرگان رود
چو نیکو بود داستانی شود،
ابوشکور،
مکافات بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی،
فردوسی،
،
(در ترکیب) : همداستانی، موافقت، مرافقت
لغت نامه دهخدا
(غِ)
مرکب از داش، تاش به معنی، سنگ و دگمه، کوفت، به معنی کوفته بسنگ یا سنگ کوفته. و در تداول به معنی سخت محکم، که بدین زودیها پاره نشود (جامه). پرتاب. داش دیمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از دادستانی
تصویر دادستانی
داد خواهی، انتقام
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به داستان. قصه یی روایی اساطیری، مقابل تاریخی: جمشید پادشاهیست داستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
منسوب به داستان، قصه یی، روایی، اساطیری، مقابل تاریخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادستانی
تصویر دادستانی
شغل دادستان، محل دادگاه، دادسرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
قصّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
Anecdotal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anecdotique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
일화적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
حکایتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
গল্পসঙ্কুল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
เรื่องเล่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
hadithi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
hikayeci
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
किस्सागोई
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
エピソードの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
אנקדוטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anekdotik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anekdotisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
aneddotico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anedótico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
轶事的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anegdotyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
анекдотичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anekdotisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
анекдотичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anecdótico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی