جدول جو
جدول جو

معنی دادستانی

دادستانی
شغل دادستان، محل دادگاه، دادسرا
تصویری از دادستانی
تصویر دادستانی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دادستانی

دادستانی

دادستانی
ستاندن داد کسی از دیگری، در علم حقوق شغل و عمل دادستان
دادستانی
فرهنگ فارسی عمید

داغستانی

داغستانی
در ردیف های آوازی، گوشه ای در همایون، در ردیف های آوازی، گوشه ای در دشتی
داغستانی
فرهنگ فارسی عمید

داغستانی

داغستانی
منسوب به داغستان. از مردم داغستان. از سرزمین داغستان
لغت نامه دهخدا

داغستانی

داغستانی
خلیل افندی بن یحیی. از مردم اواخر قرن 3 هجری قمری او راست: استعمال المریدین و ایقاظ الطالبین - فی بیان کیفیه الطریقه النقشبندیه (تصوف) طبع حجر سال 1300. (معجم المطبوعات العربیه)
عبدالله بیگ. او راست: البیان فی رد جنایهالید واللسان عن مقام مولانا السلطان. در رد بر حزب ترکیا الفتاه چ سال 1900 میلادی. (معجم المطبوعات العربیه)
حسین قلی. اوراست: کشف الظلمه عن معتقدات البابیه و بیان معتقدات المسیحیین چ سال 1324. (معجم المطبوعات العربیه)
لغت نامه دهخدا

دردستانی

دردستانی
درد گرفتن، به مجاز، غمخواری. به رنج و درد و غم دیگران رسیدن:
دردستانی کن و درمان دهی
تات رسانند به فرماندهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

داستانی

داستانی
منسوب به داستان. قصه یی روایی اساطیری، مقابل تاریخی: جمشید پادشاهیست داستانی
فرهنگ لغت هوشیار

دادستان

دادستان
فتوی قضا. آنکه اجرای عدالت کند داور قاضی، پادشاه امیر، نماینده دولت در دادگاه که علیه مجرمان ادعا نامه صادر کند مدعی العموم
فرهنگ لغت هوشیار