جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با داغستان

داغستان

داغستان
از: داغ، به معنی نشان آهن تفته و غم و اندوه و درد و مصیبت + ستان، پسوند مکان:
به داغستان دل دادی سپه سالاری دردم
به ملک غم ز آهم منصب صاحب لوائی ده.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

داغستان

داغستان
مرکب از داش، تاش به معنی، سنگ و دگمه، کوفت، به معنی کوفته بسنگ یا سنگ کوفته. و در تداول به معنی سخت محکم، که بدین زودیها پاره نشود (جامه). پُرتاب. داش دیمه
لغت نامه دهخدا

دادستان

دادستان
فتوی قضا. آنکه اجرای عدالت کند داور قاضی، پادشاه امیر، نماینده دولت در دادگاه که علیه مجرمان ادعا نامه صادر کند مدعی العموم
فرهنگ لغت هوشیار

باغستان

باغستان
جایی که چندین باغ پهلوی یکدیگر باشد، برای مِثال سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید / گر در همه باغستان سروی نبُوَد شاید (سعدی۲ - ۴۴۴)
باغستان
فرهنگ فارسی عمید

دادستان

دادستان
جای داد، محل عدل و داد، جای داد دادن و داوری کردن، برای مِثال من شکستم حرمت ایمان او / پس یمینم بُرد دادستان او (مولوی - ۴۰۱)
دادستان
فرهنگ فارسی عمید

داغستانی

داغستانی
در ردیف های آوازی، گوشه ای در همایون، در ردیف های آوازی، گوشه ای در دشتی
داغستانی
فرهنگ فارسی عمید

دادستان

دادستان
اجراکننده عدالت، نماینده دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است، مدعی العموم
دادستان
فرهنگ فارسی معین