جدول جو
جدول جو

معنی داسن - جستجوی لغت در جدول جو

داسن
(سِ)
نام کوه بزرگی است در شمال موصل از سوی دجلۀ شرقی و بدانجا گروهی بسیار از کردان باشند که داسنیه نامیده می شوند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دانس
تصویر دانس
رقص، پایکوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادن
تصویر دادن
مقابل گرفتن، چیزی به دست کسی سپردن، با دست خود چیزی در دست کسی گذاشتن، بخشیدن، سفارش کردن، ثمر کردن درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راسن
تصویر راسن
گیاهی خودرو با برگ های پهن، گل های کبودرنگ و دانه های ریز که در گذشته مصرف دارویی داشته، سوسن کوهی، زنجبیل شامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسن
تصویر باسن
برجستگی در پشت بدن بالاتر از ران و پایین تر از کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داشن
تصویر داشن
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، بغیاز، داد و دهش، جود، عطیّه، جدوا، داشاد، بذل، فغیاز، منحت، برمغاز، عتق، احسان، دهشت، اعطا، داشات، سماحت، صفد برای مثال که من داشن ندارم در خور تو / وگر جان برفشانم بر سر تو (فخرالدین اسعد - ۱۲۳)
پاداش، اجر و جزای نیک برای مثال چه کنم گر سفیه به نکوی / نتوان نرم کردن از داشن (لبیبی - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دائن
تصویر دائن
وام دهنده، وام خواه، بستانکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامن
تصویر دامن
قسمت پایین لباس، پایین جامه، پایین پیراهن و قبا و پالتو و مانند آن در قسمت جلو، برای مثال تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک / باور مکن که دست ز دامن بدارمت (حافظ - ۲۰۰)
نوعی لباس زنانه که قسمت پایین آن آزاد است و از کمر به پایین را می پوشاند،
کنایه از حاشیه و کناره و دنبالۀ چیزی مثلاً دامن کوه، دامن صحرا، دامن باغ، دامن گلزار
دامن افشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، کنایه از اعراض کردن، روگرداندن از کسی یا چیزی، به حرکت درآوردن دامن از هر سو، تکان دادن دامن، برای مثال در حسرت آنم که سر و مال به یک بار / در دامنش افشانم و دامن نفشاند (سعدی۲ - ۴۱۵) ، دامن مفشان از من خاکی که پس از من / زاین در نتواند که برد باد غبارم (حافظ - ۶۵۶)
دامن افشردن: درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن
دامن برافشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، اعراض کردن، روگرداندن، دامن افشاندن
دامن برچیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، برای مثال دامن اندرچین بساط احتشام کس مبین / گردن اندرکش قفای امتحان کس مخور (خاقانی - ۷۷۶)
دامن برگرفتن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
دامن چیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
دامن درچیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
دامن درکشیدن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن، اعراض کردن، پرهیز کردن، خود را جمع کردن و کنار رفتن
دامن زدن: باد زدن آتش یا چیز دیگر را با دامن خود، کنایه از مشتعل ساختن آتش فتنه و اختلاف
دامن کشیدن: دامن بر زمین کشیدن هنگام رفتن، کنایه از راه رفتن با ناز و تکبر، کنایه از اعراض کردن و خود را از کسی یا چیزی دور داشتن
دامن فشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، اعراض کردن، روگرداندن، دامن افشاندن
دامن فشردن: درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن، دامن افشردن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
منسوب به داسن، نام طایفه ای از کردان ساکن کوه داسن شمال موصل. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 131 و 179)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داون
تصویر داون
یکی از جامه های زنان (در ردیف سماخچه و پیرهن نام برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داین
تصویر داین
طلبکار، بستانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائن
تصویر دائن
قرض دهنده، وام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
یاد پیمانی یاد کردن پیمان گذشته، درنگیدن دیر کردن، بهانه جویی بهانه جستن، دگرگونی آب، پدر نشانی پیروی از رفتار پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهن
تصویر داهن
چاپلوس، دغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخن
تصویر داخن
چوب پردود، خوی تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامن
تصویر دامن
دامان، از کمر بپائین هر جامه، قسمت پائین قبا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانس
تصویر دانس
رقص و پایکوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادن
تصویر دادن
تسلیم کردن چیزی را، بذل، ارزانی داشتن چیزی را به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داشن
تصویر داشن
عطا، دهشت، داشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسن
تصویر حاسن
زیبا نیکو ماه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته راسن سوسن کوهی سوسن کوهی، زنجبیل شامی قسط شاهی غرسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسن
تصویر پاسن
پاسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسن
تصویر باسن
ماخوذ از فرانسه، لگن خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داجن
تصویر داجن
پرنده خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامن
تصویر دامن
((مَ))
بخش پایین جامه، کناره هر چیز، گستره، پهنه، آغوش، بغل، آلوده بدکار، بدنام، از چیزی برافشاندن ترک آن چیز کردن، افشاندن، کوچ کردن، سفر کردن، ترک کردن، روگرداندن، به کمر زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داشن
تصویر داشن
((شَ))
داشتن، عطا، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادن
تصویر دادن
((دَ))
چیزی را به کسی سپردن، بخشیدن، زدن، حمله کردن، خوراندن، برآوردن، رویاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانس
تصویر دانس
رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داین
تصویر داین
((یِ))
وام دهنده، قرض دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادن
تصویر دادن
اکاحه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دائن
تصویر دائن
Creditor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دادن
تصویر دادن
Give
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دادن
تصویر دادن
давать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دائن
تصویر دائن
кредитор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دادن
تصویر دادن
geben
دیکشنری فارسی به آلمانی