جدول جو
جدول جو

معنی دارکو - جستجوی لغت در جدول جو

دارکو
نام مرغی است، رجوع به داربر و دارکوب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داریو
تصویر داریو
(پسرانه)
نام پادشاهی پیش از ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه، سفید، زرد و سبز که با پنجه های خود به تنه و شاخه های درخت می چسبد و حشرات را با منقار از زیر پوست درخت بیرون می آورد و می خورد
داربر، دارشکنک، دارسنب، درخت سنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارو
تصویر دارو
آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی، آنچه با آن دردی را درمان کنند، دوا، دانه ها و گردهای خوش بو و خوش طعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاه ها و درختان می گیرند و برای خوش طعم ساختن غذاها به کار می برند
داروی بیهوشی: دارویی که با آن کسی را بیهوش کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارتو
تصویر دارتو
دردی که در خم شراب ته نشین می شود، درد شراب
فرهنگ فارسی عمید
چوب عود است که بهر بخورش سوزند، (برهان)، رجوع به داربوی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یکی از آرخن های آتن بود که در سال 624 قبل از میلاد قوانینی برای وطن خویش وضع کرد و چنانکه مورخین قدیم نگاشته اند قوانین وی بسیار سخت بوده است، چنانکه عاقبت مجبور به فرار شد و در ’اژینا’ بمرد. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصراﷲ فلسفی). و رجوع به دائره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
حبوب. حبوبات چون نخود و لوبیاو ماش و عدس و باقلا. بنشن: و از وی (از موقان رودینه خیزد و دانکوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم). البقال، تره فروش و دانکوفروش. (مهذب الاسماء) ، آشی مرکب از نخودو عدس و امثال اینها و آنرا هفت دانه نیز گویند. آش هفت حبه. (انجمن آرا). آشی که از حبوب و گوشت پزند
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عبدالعزیز بن عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز. کنیۀ او ابوالقاسم شهرت او دارکی و از بزرگان فقهای شافعی بود. فقه را از ابواسحاق مروزی و حدیث را از جد مادری خود حسن بن محمد دارکی آموخت. و سپس به بغداد رفت و بتدریس پرداخت. در گذشت او را در سال 375هجری قمری در بغداد نوشته اند. (از ریحانه الادب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چوبی بلند که در وسط میدان برپا کنند و کدویی از نقره یا طلا بر آن آویزند وتیراندازان سواره تیر بر آن اندازند. تیر هر کس که بر آن کدو خورد آن کدو را با اسب و خلعت بدو دهند و به تازی این نشانه را برجاس گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گاستن داربو، ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است، بین سالهای 1842 و 1918 میلادی زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی ’بینهایت کوچک’ بوده است
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ژان باتیست. پزشک و کاشف فرانسوی. وی بسال 1867 میلادی در نویی -سور - سن تولد و به سال 1936 میلادی در سفر دریا وفات یافت. پسر شارکو (ژان مارتن) و مصنف آثار درخشان در زمینۀ مطالعات خود در اقیانوسهای مناطق جنوبی است
ژان مارتن. پزشک فرانسوی که بسال 1825 میلادی در شهر پاریس متولد و بسال 1893م. وفات یافت. شهرت او بسبب آثاری است که درباره بیماریهای عصبی تصنیف کرده است. رجوع به روانشناسی از لحاظ تربیت دکتر علی اکبر سیاسی شود
لغت نامه دهخدا
دردی که در ته خمرۀ شراب منجمد گردد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 33 هزارگزی شمال کرمان سر راه مالروکرمان به حرجند محلی است کوهستانی و سردسیر دارای 52 تن سکنه و مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصولات غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
جزیره ای است در ده هزارگزی شمال جزیره خارک بطول 4/5 هزار گز و عرض آن 700 گز و خالی از سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
مرغی که با منقار درخت را سوراخ میکند، (آنندراج)، رجوع به داربر شود
لغت نامه دهخدا
مطلق دانه (از گندم جو ماش عدس وجز اینها)، آشی که بهنگام دندان بر آوردن کودک با گندم و ماش و عدس و جز آنها و کله و پاچه گوسفند پزند و بخانه های خویشان و دوستان فرستند دانکو
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی بلند که در وسط حقیقی میدان بر پای کنند و در قدیم طلا و نقره از آن آویزان می کردند و تیر اندازان سواره در حال تاخت تیری بسوی آن میانداختند. تیر هر کس که بدان اصابت میکرد آن کدو را با اسب و خلعت به او میدادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
مرغی که با منقار درخت را سوراخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارو
تصویر دارو
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربو
تصویر داربو
عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارو
تصویر دارو
آن چه پزشک برای درمان بیمار تجویز می کند، درمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
پرنده ای که بر تنه درختان می نشیند و با منقار محکم و بلند خود از کرم های موجود در آن تغذیه می کند، درخت سنبه، دارشکنک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارو
تصویر دارو
دوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارو
تصویر دارو
Medication
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چوب های خرد و ریز درخت که جهت افروختن آتش مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حومه نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا کردن پنبه ی مرغوب از نامرغوب که پس از چیدن صورت پذیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای کوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دارو
تصویر دارو
медикаменты
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دارو
تصویر دارو
Medikation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دارو
تصویر دارو
ліки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دارو
تصویر دارو
leki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دارو
تصویر دارو
药物
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دارو
تصویر دارو
medicação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دارو
تصویر دارو
medicinale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی