جدول جو
جدول جو

معنی داروخانه - جستجوی لغت در جدول جو

داروخانه
جای فروش دارو برای بیماران، دواخانه، داروکده
تصویری از داروخانه
تصویر داروخانه
فرهنگ فارسی عمید
داروخانه
(نَ / نِ)
دکۀ دوافروشی. دواخانه. داروکده. جایی که در آن دارو میفروشند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح قدما، مطب:
به داروخانه پانصد مرد بودند
که در هر روز نبضم مینمودند.
عطار
لغت نامه دهخدا
داروخانه
دوا خانه، دوا فروشی
تصویری از داروخانه
تصویر داروخانه
فرهنگ لغت هوشیار
داروخانه
((نِ))
دواخانه، محل فروش دارو، دراگ استور
تصویری از داروخانه
تصویر داروخانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاوخانه
تصویر تاوخانه
تاب خانه، خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخانه
تصویر بارخانه
خیمه، چادر و لوازمی که در سفر با خود می برند، انبار و جای نگهداری کالاها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارخانه
تصویر کارخانه
ساختمانی که در آن به وسیلۀ ماشین آلات به تولید کالا می پردازند، آشپزخانه، موتور مثلاً کارخانۀ ساعت، کنایه از کارگاه نقاشی یا جای پرنقش، برای مثال آن پری پیکر حصارنشین / بود نقاش کارخانۀ چین (نظامی۴ - ۶۵۹)،
کنایه از دنیا، جهان، گیتی، مجموعۀ آلات و ادوات جنگی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
خانه بار. انبار. جای محصول. تجارتخانه. مغازه ای که در آن مال التجاره نگه میدارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ نَ)
تأنیث ارونان: لیله ارونانه، شب سخت. (منتهی الارب). شبی سخت
لغت نامه دهخدا
صاحب کشف الظنون گوید او راست: دقایق المیزان فی مقادیر الأوزان و آن رساله ای است در اکسیر، (کشف الظنون ج 1 ص 494)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
جای زائیدن. محل استراحت زچه
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ)
دهی است جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن. در 29 هزارگزی جنوب خاوری فومن و 20 هزارگزی جنوب خاوری شفت. با 618 تن سکنه. آب آن از نهر امام زاده ابراهیم وراه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار که در 18هزارگزی شمال خاور نیکشهر و 5هزارگزی شمال شوسه نیکشهر واقع و محلی است، کوهستانی گرمسیر مالاریائی، سکنه آن 500 تن است، آب آن از رودخانه و محصول آنجا برنج، خرما و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ / نِ)
اسب طویل القامه. (ناظم الاطباء) : فرس سهلب و شطب و شطبه و شوذب، اسب درازخانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج، واقع در 48 هزارگزی جنوب پاوه، و 7 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه، و 2 هزارگزی قلعه به جوانرود، انتهای راه فرعی سنجابی جوانرود، کوهستانی و سردسیر است، و 47 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وو نِ)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد. واقع در 10هزارگزی باختر کیوی و 6هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. دارای 137 سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی فرشبافی. و راه آن مالرو و محل سکنای ایل شاطرانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نِ)
تابخانه، که گرم خانه باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). حمام. (ناظم الاطباء). تاوانه، منزل تابستانی. (ناظم الاطباء). رجوع به تاوانه و تابخانه شود، کوره. (ناظم الاطباء) ، تابخانه یعنی کاروانسرا. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
یک نوع پارچه. پارچه ای که دارای خطوط صلیبی رنگارنگ باشد. (ناظم الاطباء). پارچه ای که دارای نقوش مربعی شکل باشد. پارچۀ شطرنجی، هر کس که تجاوز از شأن وحد خود کند. (ناظم الاطباء) ، دیگ بزرگی که دارای چارخانه باشد. (ناظم الاطباء) :
نخواهد ماند آخر جاودانه
در این نه مطبخ این یک چارخانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار واقع در 25هزارگزی جنوب صفی آباد کوهستانی سردسیر دارای 420 تن سکنه است. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و پنبه، باغات و میوه جات و ابریشم. شغل اهالی آن زراعت و باغداری وگلیم بافی و راه آن مالروست و تابستان از حجت آباد میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان لارشا بخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در 80 هزارگزی جنوب بمپور و کنار راه مالرو چانف به کشیک واقع و محلی است کوهستانی، گرمسیر مالاریائی، سکنۀ آن 200 تن آب آنجا از رودخانه و محصول آن غلات، برنج، خرما، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
خانه اندرونی، در مقابل بیرونی، به مجاز باطن و ضمیر و جان:
از درونخانه کنم قوت چو نحل
چون جهان راست زمستان چه کنم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
آنجائی که عده بسیاری کارگر بیک نوع کار اشتغال ورزند با چرخی و دستگاهی یا بی آن
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی لوله دار که به وسیله آن دارو در دهان بیمار یا شیر بدهان کودک میریختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاوخانه
تصویر چاوخانه
دستگاه و محلی که تهیه چاو را بعهده داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسخانه
تصویر درسخانه
دبستان آموزگاه
فرهنگ لغت هوشیار
در بار پادشاهی سرای سلطنتی، دار الحکومه استانداری، جایی که آدمی در آن سکنی کند منزل، دولت دربخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داویخانه
تصویر داویخانه
دادگاه، عدالتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخانه
تصویر بارخانه
خانه بار، انبار، تجارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخانه
تصویر بارخانه
((نِ))
محلی که در آن مال التجاره نگه دارند، انبار، کیسه ای که خریدار اشیاء خریده را در آن جای دهد، بسته های کالا، چیزی که در آن پلیدی و نجاست پر کرده از خانه بیرون کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در خانه
تصویر در خانه
((دَ نِ یا نَ))
دربار پادشاهی، سرای سلطنتی، دارالحکومه، استانداری (قاجاریه)، جایی که آدمی در آن سکنی کند، منزل، دولت، درب خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارخانه
تصویر کارخانه
((نِ))
جایی که عده بسیاری کارگر به صنعت یا پیشه ای مشغول هستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاهوخانه
تصویر زاهوخانه
((نِ))
زایشگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادورانه
تصویر دادورانه
منصفانه
فرهنگ واژه فارسی سره
طبقه ی دوم خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارخانه، تکبیر
دیکشنری اردو به فارسی