جدول جو
جدول جو

معنی دارقالو - جستجوی لغت در جدول جو

دارقالو
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه در یازده هزارگزی خاور ارومیه و پانصدگزی جنوب شوسۀ گلخانه به ارومیه واقع و جلگه ای است معتدل مالاریائی و سکنۀ آن 250 تن است، آب آن از شهری چای و محصول آنجا غلات، انگور، توتون، چغندر، حبوبات، شغل اهالی زراعت است راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داریاو
تصویر داریاو
(پسرانه)
نام یکی از شهریاران پارس در زمان سلوکیها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارمازو
تصویر دارمازو
بلوط، درختی جنگلی با چوبی سخت و میوه ای بیضی شکل که مصرف خوراکی دارد، میوۀ این درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارخال
تصویر دارخال
درخت میوه داری که هنوز آن را پیوند نکرده باشند، میوه ای که از درخت پیوندنشده به دست آید، قلمۀ درخت و نهال نونشانده
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لَهْ)
بشتاب و پویه رفتن شتر. (منتهی الأرب). پویه دویدن شتر. پوییدن اشتر. (تاج المصادربیهقی). پوئیدن شتر. (زوزنی). نوعی دویدن.
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، در 14هزارگزی جنوب خداآفرین و 24هزارگزی شوسۀ اهر - کلیبر واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی است، 79 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه، واقع در پنج هزارگزی شمال باختری عجب شیر و هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ بندر دانالو بمراغه، جلگه است و گرمسیر و مالاریائی دارای 797 سکنه، آب آن از قلعه چای و چاه و محصول آنجا غلات و بادام و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالروست و در دوهزارگزی خاور قریه یک بندر کشتی رانی بنام بندر دانالو میباشد و بوسیله کشتی به ارومیه و شرفخانه مربوط است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، نام بندری است کنار دریاچۀ ارومیه در دوهزارگزی قریۀ دانالو، نام محلی کنار راه تازه کند به بندر دانالو میان آغچه اوباو بندر دانالو در 6000 گزی تازه کند، نام دهی در 651هزارگزی تهران، میان خضرلو و قارقابازار و در 69هزارگزی شرفخانه و آنجا ایستگاه ترن است
لغت نامه دهخدا
(دارْ)
گذرگاهی در کوههای گرجستان بوده است که مردمان شمال نجد ایران از آن برای عبور بسمت ایران مرکزی استفاده میکرده اند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 284 شود
لغت نامه دهخدا
نهال نونشانده و نهال پیوندناکرده، قلمۀ درخت، (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
چاق، فربه، پرگوشت، گوشتالو، چاق و چله، خپله، گرد و قنبلی، چاق و چقل
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان سرشک بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 34هزارگزی باختر ساردوئیه و 10هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ارس کنار بخش پلدشت شهرستان ماکو، در 9هزارگزی جنوب خاوری پلدشت و 6هزارگزی خاور راه ارابه رو پناه کندی به پلدشت، زمین آن جلگه شن زار، هوای آن گرم و مالاریائی است، 550 تن سکنه دارد، مذهب آنان شیعه و زبانشان ترکی است، آب آن از رود خانه زنگمار و محصول آن غلات و پنبه و کنجد و کرچک و زیره و برنج و شغل اهالی آن زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه ارابه رو دارد و میتوان اتومبیل برد، در دو محل به فاصله 4هزارگز به نام قارقالوق بالا و پائین مشهور است، سکنه قارقالوق پائین 250نفر میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 345)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
هارپال. معاون اسکندر کبیر که در سال 324 قبل از میلاد درگذشت
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان کسبایر بخش حومه شهرستان بجنورد، واقع در 24هزارگزی شمال غربی بجنورد و یک هزارگزی خاور راه مالرو عمومی بجنورد به شبان، با 886 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه واقع در 19/5هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 5/5هزارگزی خاور شوسه ارومیه به سلماس. جلگه است و معتدل دارای 120 سکنه. آب آن از نازلوچای و محصول آنجا غلات و چغندر و توتون و حبوبات و کشمش و صیفی و شغل مردم آنجا زراعت و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
درخت بلوط: چنین شنیدم که دارمازو یکسال بلوطبار آرد و یکسال مازو، (الابنیه فی حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاقالو
تصویر چاقالو
گوشتالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چا قالو
تصویر چا قالو
فربه چاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارخال
تصویر دارخال
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارخال
تصویر دارخال
درختی که آن را پیوند نکرده باشند، درخت تازه نشانده شده
فرهنگ فارسی معین
بسیار چاق، فربه گوشتالو، مسمن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زردآلو
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب نشاکاری
فرهنگ گویش مازندرانی
دارخال
فرهنگ گویش مازندرانی